عبدالرحمن جامی
ای ز گلت نازده سر حَب دل
مانده ز حب وطنت پا به گِل
خیز كه شد پرده كش و پرده ساز
مطرب عشاق به راه حجاز
یكدم از این پرده سماعی بكن
هر چه نه زین پرده و داعی بكن
دین تو را تا شود اركان تمام
روی نه از خانه برون كن مقام
ناقه اگر نیست تو را زیر ران
بر قدم ناقه روان شو روان
گر نبود راحله ای، باد پای
راحله از پا كن و در ره در آی
گر باد یمت نبود دسترس
جلد قدم پای فرار تو بس
ته به تَهَش بسته ز گرد و غبار
كرده تَهَش خار به میخ استوار
پا شنه از خنده دهان كرده باز
زآبله ها ریخته اشك نیاز
واله و حیران زده و مستهام
خنده كنان، گریه كنان می خرام
پشت امید تو به خورشید گرم
بستر آسایشت از ریگ نرم
سایه فرقت كه مغیلان كنند
به كه سرا پرده سلطان كنند
باد مخالف زده دردیده ریگ
پای فرو رفته به تفسیده 2 ریگ
به كه نشینی به مهب شمال
--------------------------------------------------
منبع : سايت لبيك