سید محمد باقر نجفی
به باب السلام رسیدهام
ایستادهام بر در، میترسم از سلام
میلرزم از قرائت اذن دخول
میگریم و میگریم از شوق دخول
تویی آن كعبة قلبم!
نه از هجری و در حجری، غمین باشم!
تویی زمزم!
كجا چاهی طلب دارم
نه آبی آرزو دارم،
نه بر لب تشنگی دارم
تا شهر تو را دیدم !
من خانه رها كردم، من شهر رها كردم
امروز به شهر تو
در عشق سلیمانم
میافتم و میخیزم، من خانه نمیخواهم
من شهر نمیخواهم !
فریاد، كزین حالت !
فریاد نمیدانم، من آه نمیبارم
یا احمدا، یا احمدا !
جز تو نسب ندارم
جز قرب تو نخواهم، جز روی تو نجویم
ای عشق بیپناهی
ای مظهر الهی
چون تو عجب ندیدم !
و اندر عجم ندیدم، وندر عرب نیامد
هم پشت و هم پناهی
بیتو نوا ندارم
چیست
كه هر دمی چنین
میكشدم به شهر تو
مشرق و مغرب ار روم
ور سوی آسمان شوم
نیست
نشان زندگی
تا نرسد نشان تو
تا به كجا كشد مرا
بوی شراب حب تو
از هوس وصال تو
وز طلب جهان تو
تا به كجا؟! تا به كجا؟!
كشد مرا
از مكّه برون گشتم
احرام دگر بستم
تا در حرمش، سر بنهم
سعی كنم به روضهاش
سجده كنم به صفّهاش
داد كشم ز منبرش
سر بنهم به حجرهاش
گریه كنم، گریه كنم
آه زنم، آه زنم
سر مست توام ای یار
در خانه چه میبینم؟
من خاك نمیخواهم
خود را به فنا دیدم
از جام خیال او،
نوشیدم ونوشیدم
من آب نمیخواهم، صد چشمه خروشانم
هم اثربی، هم یثربی
هم مدخلی، هم مضجعی،
هم شافیه هم ناجیه،
هم طیب و هم طابه تویی
غرا تویی، عذرا تویی
خاك حرم، دارت سنن
محبوب من، محفوظه ای
ای دار ایمان ! ره گشا
بیت الرسول،
ای عاصمهای قاصمه درماندهام، درماندهام
بیخانه ام
ای دار ابرار در گشا
بار گناه بر دوش من، درد و فغان در جان من
راهی بده، داخل شوم
افتادهام،
گمگشتهام، گم كردهام
جایی بده
ای قلب ایمان ! رحم كن،
جز شهر تو
شهری نماند،
جز نام تو
عشقی نماند
آه در این شهر چه نوری است
كه در كون نگنجد
حنانه به فریاد چه غوغاست
كه در گوش نگنجد
خاك و خس این خانه همه عنبر و مُشكست
خاموشی این خانه
همه بیت و ترانه ست
وین خانة عشق است
كه بی حد و كرانه است
مستان خدا
گرچه هزارند
در این شهر، یكیاند
از خواجه بپرسید كه این خانه چه خانه است
--------------------------------------------------
منبع : سايت لبيك
شعر «باب السلام»
- بازدید: 1247