اهل سنّت گرچه همه أصحاب را پاك و عادل و اهل بهشت دانسته و مقام و منزلتي فوق آنچه كه خود بدان معتقد بودند، برايشان قائلند، امّا بري بعض از آنها ارزش خاصّي قائل بوده و رواياتي نيز در عظمتشان نقل ميكنند.
شكّي نيست كه أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با ايمانشان و جهادشان به مال و جان و عدّهي نيز با اهدي خونشان، حقّ بزرگي به مسلمانان و بلكه به عالم انسانيّت دارند. اگر مجاهدتها و پايداريشان نبود هرگز پرچم اسلام برافراشته نميشد. خون پاك شهدي صدر اسلام بود كه درخت دين را آبياري كرد و ما هر چه داريم از بركت زحمات شبانهروزي آن عزيزان است.
اما اين را هم نبايد فراموش كنيم كه استقامت و پايداري در عقيده و ايمان و منحرف نگشتن از آن در اثر آزمايشات مختلف، سختتر از اصل ايمان است.
خداوند در ابتدي سوره عنكبوت ميفرمايد كه گمان نكنيد بدون امتحان شدن، ايمان شما پذيرفته ميشود. چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز هشدار ميداد كه بعد از من گمراه نشويد.
آيا داستان گوساله پرستي بني اسرائيل بري مسلمانان نبايد درس عبرتي باشد؟ مگر خداوند از اينان به خاطر صبرشان در برابر آزار فرعون تجليل نكرد؟ (سوره اعراف، آيه 137) چه شد كه سرانجام كارشان آن شد كه شنيديد؟ آيا جز مردودي در امتحان الهي است؟
به روايات زير دقّت فرمائيد:
1. «عن أبي سعيد انّ النبي صلياللهعليهوسلم قال: لتتبعنّ سنن من قبلكم شبرا بشبر وذراعا بذراع حتّي لو سلكوا جُحر ضبّ لسلكتموه. قلنا يا رسول اللّه! اليهود والنصاري؟ قال: فمن؟»(1)
2. «عن أبي هريرة عنه صلياللهعليهوسلم : لا تقوم الساعة حتّي تأخذ امّتي بأخذ القرون قبلها شبرا بشبر وذراعا بذراع. فقيل يا رسول اللّه! كفارس وروم؟ فقال: ومن الناس إلاّ أولئك؟»(2)
3. «عن عبد اللّه بن عمر و قال: قال رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ليأتينّ علي امّتي ما اتي علي بني اسرائيل حذو النعل بالنعل...».(3)
نمونه بسيار روشن آن واقعه ي كه در سال هفتم هجري يعني سالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي خيبر ميرفت اتفاق افتاد. دقّت كنيد:
«عن أبي واقد الليثي انّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم لمّا خرج إلي خيبر مرّ بشجرة للمشركين يقال لها ذات انواط(1) يعلّقون عليها اسلحتهم فقالوا: يا رسول اللّه! اجعل لناذات انواط. كما لهم ذات انواط. فقال النبي صلياللهعليهوسلم : سبحان اللّه! هذا كما قال قوم موسي: اجعل لنا الها كما لهم آلهة. والذي نفسي بيده لتركبنّ سنّة من كان قبلكم».(2) قال أبو عيسي: هذا حديث حسن صحيح، اينان كساني بودند كه در حدود 7 سال، فقط در مدينه، در دامن اسلام پرورش يافتند. آيا انتظار داريم كساني كه با زور شمشير و از ترس مرگ در سال هشتم ـ سال فتح مكّه ـ اسلام آوردند، و در دو سال باقيمانده نيز عموما محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را درك نكردند، بعد از رحلت آن بزرگوار آنچنان در مسير حقّ ثبات قدم داشته باشند كه از هر خطائي مصون بوده و متّصف به صفت عدالت، آنهم در بالاترين درجه آن گردند؟
مگر همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جزء أصحاب نبودند؟ آنان ـ و لا اقل بعض از آنها ـ چه كردند كه آن حضرت يكماه از آنان قهر بود؟
در نوشتار قبل ـ عايشه در صحاح ـ خوانديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مطابق نقل صاحبان صحاح، حفصه را طلاق داد و سپس رجوع كرد. او چه كرده بود كه صبرِ كوهِ صبر، تمام شد؟ و نيز خوانديم كه حضرتش بيش از دو ماه با زينب قهر بود. او چه كرده بود؟ ووو... .
بخاري نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستهي را به فرماندهي مردي از انصار به جنگي اعزام كرد و دستور داد كه از آن مرد اطاعت كنند. آن فرمانده به علّتي كه در روايت ذكر نشده، بر آنان غضب كرد و گفت: آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور نداد كه از من اطاعت كنيد؟ گفتند: آري. گفت: پس هيزم جمع كنيد. چون جمع شد دستور داد كه آتش بيفروزيد و بعد دستور داد داخل آتش شويد. عدّهي خواستند داخل آن شوند و دستهي جلوي آنها را گرفتند و گفتند: ما بري فرار از آتش به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمديم. اينان در كشاقوس اين امر بودند كه آتش خاموش شد و غضب فرمانده نيز فرو نشست و چون خبر به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمود: اگر آنان داخل آتش ميشدند تا روز قيامت در آن بودند. اطاعت در معروف است(3) (نه در معصيت و گناه).
وقتي در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرماندهي كه او را حضرتش برگزيده بود به خاطر غضبش چنين جنايتي را ميخواست مرتكب شود، آيا به كساني كه برگزيده آن حضرت نبودند پس از رحلت آن بزرگوار ميتوان اعتماد كرد؟
صاحبان صحاح بالاتّفاق نوشتهاند كه مردي انصاري (كه سنن نسائي و مسند أحمد ـ در ج 1 مسند، ح 1419 ـ او را كسي معرّفي ميكنند كه در غزوه بدر شركت داشت و به اصطلاح، «بدري» بود.) با زبير در مسأله آبياري نخل اختلاف داشتند و چون از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قضاوت خواستند حضرتش به نفع زبير حكم كرد. آن مرد با اعتراض گفت: چون پسر عمّه تو است؟ (چنين حكم كردي يعني طرف فاميلت را گرفتي در حالي كه حق با من است).
زبير ميگويد كه آيه 65 از سوره نساء به همين مناسبت نازل شده است.(1)
مسلم از عايشه روايت ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عملي را انجام داد و اجازه داد كه آن را انجام دهند ولي عدّهي از أصحاب حاضر به انجام آن عمل نشده و از آن اكراه داشتند و چون خبر به آن حضرت رسيد در غضب شد طوري كه آثار غضب در چهره آن بزرگوار نمايان شد و سپس چنين فرمود: چرا عدّهي از آنچه به من اجازه داده شد از انجام آن اكراه دارند! به خدا قسم من از آنها به خدا (و دستوراتش) داناتر بوده و بيشتر از آنها از خدا ميترسم.(2)
آيا اسامي اينگونه أصحاب، كه با مخالفتهايشان حضرتش را به خشم ميآوردند معلوم است كه ما فقط روايتهي منقول از آنان را نپذيريم؟ آيا آنانكه در آخرين سال بلكه در آخرين ماههي زندگاني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دستور آن حضرت در مورد برگرداندن نيّت از حجّ به عمره تمتّع سرپيچي كرده و حضرتش را به غضب آوردند از أصحاب نبودند؟ (مشروح آن را در جلد دوم «خلفا در صحاح» ملاحظه فرمائيد).
آيا بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همه اين أصحاب بلافاصله عادل گشته و از هر گونه اشتباه و خطائي منزّه شدند؟
ترمذي مينويسد كه مردي از بني سُليم كه همراهش گلّه گوسفندي بود بر عدّهي از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گذشت و بر آنها سلام كرد آنان گفتند كه اين مرد به خاطر اينكه در امان بماند سلام كرد (يعني دروغ ميگويد و مسلمان نيست) و لذا برخاستند و او را كشتند و گوسفندانش را گرفتند و...(1).
ميگويند همه آنانكه در بيعت رضوان حاضر بودند، از آنجا كه خداوند از آنها راضي شد، اهل بهشتند. آيا خود آنها چنين عقيدهي داشتند؟ به اين روايت دقّت كنيد:
«... قال: (مسيّب) لقيت البراء بن عازب فقلت طوبي لك، صحبت النبي صلياللهعليهوسلم وبايعته تحت الشجرة فقال يا ابن اخي ! انّك لا تدري ما احدثنا بعده».(2)
مسيّب ميگويد براء بن عازب را ديدم و گفتم خوشا به حالت با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مصاحبت داشتي و در بيعت شجره (بيعت رضوان) با آن بزرگوار بيعت كردي. او گفت: ي پسر برادرم! نميداني كه بعد از او چه كرديم!
معلوم ميشود خود آنها عقيده نداشتند كه آن بيعت آنان را آنچنان بيمه كرده باشد كه هر عملي انجام دهند رضايت و خشنودي خداوند به غضب و قهر او تبديل نخواهد شد. يعني ممكن است كه گاهي خدا و رسولش از گروهي به خاطر اعمال خوبشان راضي باشد ولي همين عدّه بعدها كاري كنند كه موجب ناخشنودي شود.
اگر همه أصحاب اهل بهشتند چرا عمر در آخرين لحظات عمر خود جزع و فزع كرده و آرزو داشت كه كاش زمين پر از طلا در اختيار او بود و آن را فدا ميداد تا از عذاب خدا در امان بماند؟ (مشروح آن را در جلد دوم «خلفا در صحاح» مطالعه فرمائيد). معلوم ميشود كه او هم از بيعت رضوان بيمه شدن همه أصحاب حتي خودش را نفهميد.
اگر اينان آنقدر كه اهل سنّت ميگويند هيچ عيب و نقصي ندارند چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنهمه سفارش ميكرد كه بعد از من كافر نشويد؟(3) «لا ترجعوا بعدي كفّارا يضرب بعضكم رقاب بعض» يعني: (رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به أصحاب فرمود:) بعد از من به كفر برنگرديد طوري كه عدّهي گردن دسته ديگر را بزند.
اينها همه به خاطر اين بود كه: دنيا انسان را ميفريبد و مال و مقام عامل گمراهي ميگردد. چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمود: «... ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي ولكن اخاف عليكم ان تنافسوا فيها».(1) يعني:... از مشرك شدن شما بعد از خودم نميترسم (كه شما به شرك روي نخواهيد آورد) ولي ميترسم كه دنيا زده شويد. (و به خاطر آن به گمراهي بيفتيد).
كار أصحاب به آنجا كشيد كه حذيفه ميگويد:
«انّ المنافقين اليوم شرّ منهم علي عهد النبي صلياللهعليهوسلم . كانوا يومئذ يسرّون واليوم يجهرون».
و در روايت بعد: «كان النفاق علي عهد النبي صلياللهعليهوسلم فامّا اليوم فانّما هو الكفر بعد الايمان».(2)
معني حديث أوّل چنين است:
امروزه شرّ منافقين از زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيشتر است (زيرا) در آن روز (نفاق خود را) مخفي ميداشتند و اكنون آشكار كردهاند.
روايت دوم:
نفاق مربوط به زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و امّا امروز كفر بعد از ايمان است. (نه نفاق).
انس نيز ميگويد: «ما اعرف شيئا ممّا كان علي عهد النبي صلياللهعليهوسلم . قيل: الصلاة. قال: اليس ضيّعتم ما ضيّعتم فيها؟».
در روايت بعد زهري ميگويد: در دمشق وارد بر انس شدم در حالي كه ميگريست. گفتم: چرا گريه ميكني؟ گفت: «لا اعرف شيئا ممّا ادركت إلاّ هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيّعت».(3)
در روايت أوّل انس ميگويد كه از آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدان فرمود چيزي نميبينم. گفته شد: نماز. (يعني چنين نيست كه همه دستورات آن حضرت زير پا گذاشته شود و اين نماز است كه بر پا داشته ميشود. در حقيقت سؤال كننده حرف انس را قبول داشت، فقط ميخواست بگويد كه در ميان آن دستورات نماز باقي مانده است!) انس در جواب گفت: آيا نه اين است كه آن را نيز ضايع كرديد؟ (و كاملاً آن را بر پا نميداريد كه يكي از نمونههي ضايع كردن نماز، در أوّل وقت نخواندن آن است).
در روايت دوم انس در جواب زهري ميگويد: از آنچه كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود جز نماز (از أصحاب) نميشناسم كه آن را نيز ضايع كردند.
حذيفه ميگويد: «كنّا مع رسول اللّه صلياللهعليهوسلم فقال: احصوا لي كم يلفظ الإسلام. قال: فقلنا: يا رسول اللّه! اتخاف علينا و نحن ما بين الستمائة إلي السبع مائة؟ قال: انّكم لا تدرون لعلّكم ان تبتلوا. قال: فابتلينا حتّي جعل الرجل منّا لا يصلّي إلاّ سرّا».(1) يعني: ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم. فرمود: برايم بشماريد چند نفر به زبان اسلام آوردند. گفتيم: يا رسول اللّه! آيا بر ما ميترسيد در حالي كه بين 600 تا 700 نفريم؟ فرمود: شما نميدانيد شايد امتحان شويد. آنگاه حذيفه افزود: و ما امتحان شديم تا جائي كه يكي از ما نماز نميخواند مگر مخفيانه.
روايات صحاح در اين زمينه زياد است ولي همين مقدار بري روشن شدن مقصود ما كافي است. البته عملاً هم تاريخ به خوبي نشان ميدهد كه أصحاب بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم چگونه در دنيا و مادّيات غرق شدند و بري رسيدن به مقام بيارزش آن به جان هم افتادند.
از اينها گذشته آيا قرآن بري ما كافي نيست؟ آنجا كه ميفرمايد:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّـنَ الاْءَعْرَابِ مُنَـفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ »؛(2)
سوره توبه ـ كه آيه فوق از آن است ـ آخرين سورهي است كه كامل نازل شده(3) و چون آيات تخلّف چند نفر و عفو آنها در اين سوره بوده و اين نيز مربوط به غزوه موته ميباشد، و غزوه مزبور نيز در سال نهم هجري يعني تقريبا يك سال قبل از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم واقع شده معلوم ميشود كه تا آن سال عدّهي از أصحاب منافق بودهاند و به خاطر اينكه اين سوره عدّهي از آنها را مفتضح و رسوا نمود نام آن «فاضحة» يعني رسواكننده نقل شده است.(4)
آيا ميتوان پذيرفت عدّهي از أصحاب ساكن مدينه و اطراف آن تا آخرين سالهي عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم منافق بوده، آنچنان نفاقي پنهاني كه حتّي به تعبير قرآن شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز آنان را نميشناخت و فقط خدا از آن آگاه بود ولي بعد از رحلت آن حضرت همگي عادل گشته و كسي را نرسد كه كلمهي عليه آنان حرف بزند؟
بخاري چند روايت نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره انصار فرمود: «اقبلوا من محسنهم وتجاوزوا عن مسيئهم»(5) يعني: از نيكوكارشان بپذيريد و از گناهكارشان درگذريد.
خوب است كه بدانيد اين دستور، در ضمن آخرين خطبهي بود كه حضرتش ايراد فرمود. معلوم ميشود كه در ميان أصحاب، گناهكار هم وجود دارد نه آنكه همه عادل بودهاند.
صاحبان صحاح موارد متعددي از اعمال زشت بعض أصحاب را نقل كردهاند كه به تعدادي از آنها اشاره ميكنيم و مشت نمونه خروار است.
1. بعد از خاتمه غزوه خندق ـ يا احزاب ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مأمور شد كه «بني قريظه» را ـ كه برخلاف تعهّد، از پشت به مسلمانها خنجر زدند ـ گوشمالي دهد، و لذا بعد از اقامه فريضه ظهر دستور فرمود كه كسي نماز عصر را نخواند مگر در بني قريظه «قال النبي صلياللهعليهوسلم لنا، لمّا رجع من الاحزاب: لا يصلّينّ احد العصر إلاّ في بني قريظه».(1) ولي عدّهي خواندند.
2. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از صوم و صال نهي ميكند ولي عدّهي انجام ميدهند.(2)
3. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز (جمعه)، أصحاب نماز را رها كرده و دنبال خريد و فروش رفتند!
«عن جابر قال: بينما نحن نصلّي مع النبي صلياللهعليهوسلم إذا قبلت من الشام عير تحمل طعاما فالتفتوا إليها حتّي ما بقي مع النبي صلياللهعليهوسلم إلاّ اثنا عشر رجلاً. فنزلت: «وَاِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوا انْفَضُّوا اِلَيْها...»(3). جابر بن عبد اللّه انصاري ميگويد: ما همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز بوديم (از آيه قرآن برميآيد كه حضرتش ايستاده و خطبه ميخواندند و چون خطبههي نماز جمعه به منزله نماز است گفته شد كه در حال نماز بوديم) در اين هنگام كار و ان تجاري شام كه خوراكي حمل ميكرد رسيد. أصحاب نماز را رها كرده و به سوي آن كاروان شتافتند و فقط 12 نفر همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باقي ماندند!
4. «عن جابر قال: بينما رسول اللّه صلياللهعليهوسلم يقسم غنيمة بالجعرانة إذ قال له رجل اعدل فقال له شقيت ان لم اعدل». يعني: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جعرانه اموإلي را بين أصحاب تقسيم ميفرمود مردي به او گفت: عدالت پيشه كن (اينهم از أصحاب است كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يعني مظهر عدالت دستور به اجري عدالت ميدهد!) حضرت فرمود: اگر من عدالت نداشته باشم كه بدبختم.
مشابه همان از ابن مسعود نيز نقل شده كه وقتي مالي را تقسيم ميكرد يكي از أصحاب گفت كه اين عمل از عدالت خارج بود و بري رضي خدا انجام نميگيرد. او ميگويد من اين گفتار را به اطلاع پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رساندم و حضرتش بسيار ناراحت شد.
ما در پاورقي، نشاني روايتهاي فوق را كه متعدّد ميباشد ميآوريم تا كساني كه مايل باشند بدانها رجوع نمايند.(4)
5. ديگر از مواردي كه حاكي از نافرماني أصحاب بوده است اعزام 50 نفر تيرانداز به فرماندهي عبد اللّه بن جبير است: «جعل النبي صلياللهعليهوسلم علي الرجاله يوم احد وكانوا خمسين رجلاً عبد اللّه بن جبير فقال ان رأيتمونا تخطفنا الطير فلا تبرحوا مكانكم هذا حتّي ارسل اليكم وان رأيتمونا هزمنا القوم واوطأناهم فلا تبرحوا حتّي ارسل اليكم فهزموهم... الحديث بطوله».(1) يعني: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز احد 50 نفر پياده نظام را به فرماندهي عبد اللّه بن جبير (به عنوان تيرانداز در نقطهي استراتژيكي) مأمور نمود و به آنان فرمود: اگر ديديد كه همه نابود شديم از جايتان حركت نكنيد و اگر ديديد بر آنها ظفر يافتيم همانجا بمانيد تا پيكي بري شما بفرستم. خلاصه دنباله حديث اين است كه اينان چون پيروزي مسلمانان را ديدند بري جمعآوري غنيمت از فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نيز فرمانده خود سرپيچي كرده و آن نقطه حساس را رها كردند و در نتيجه مسلمانان از پشت مورد حمله قرار گرفتند و پس از پيروزي شكست خوردند... .
6. در دنباله همان حديث آمده است كه أبو سفيان سه بار پرسيد كه آيا محمّد ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در ميان شما هست ؟ حضرت دستور داد كه جواب او را ندهيد و پس از آن از أبو بكر و عمر هم پرسيد و چون جواب نگرفت به يارانش گفت كه اينان كشته شدند. عمر نتوانست خود را نگهدارد و جواب داد كه اينان كه تو برشمردي زندهاند... .
7. انس ميگويد كه چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اموال هوازن (كه در غزوه حنين ـ بعد از فتح مكّه ـ شكست خوردند) به قريش داد، عدّهي از انصار چنين گفتند: «يغفر اللّه لرسول اللّه صلياللهعليهوسلم يعطي قريشا ويدعنا وسيوفنا تقطر من دمائهم». يعني خدا رسول خدا را ببخشد. به قريش عطا ميكند در حالي كه از شمشير ما خون آنها ميچكد. مراد آنها اين بود كه ما باعث شديم آنها مسلمان شدند حال كه نوبت تقسيم غنيمت شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اموال را به آنها ميدهد. در دنباله روايت انس ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انصار را جمع و علّت كار خود را شرح داد و آنان نيز راضي شدند. از جمله فرمود كه شما بعد از من با سختيها روبرو ميشويد.(2) صبر كنيد تا كنار حوض (كوثر) خدا و رسولش را ملاقات كنيد. انس ميگويد: يعني ما صبر نكرديم!(3)
8. جبير بن مطعم ميگويد: آنگاه كه ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از حنين برميگشتيم، اعراب (عربهي باديه نشين) به آ ن حضرت چنگ زده و رهايش نميكردند تا آنكه حضرتش را وادار كردند كه پي خار مغيلان ايستاد. ردايش را ربودند و از او از مال غنيمت ميخواستند. حضرت فرمود: ردايم را بدهيد، اگر به تعداد اين خارها، چهارپا (شتر و گاو و گوسفند) در اختيارم بود (همه را ) بين شما تقسيم ميكردم. آنگاه ميديديد كه من نه بخيلم و نه دروغگو و نه ترسو.(4)
آيا اسامي آنها كه بري مال دنيا با آن حضرت چنان كردند كه دانستيد، در تاريخ ثبت شده يا آنكه همه آنها به عنوان أصحاب، عادل معرّفي شدند؟!
9. انس بن مالك ميگويد: من همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم راه ميرفتم. بر تن حضرتش بُردي نجراني كه حاشيهي سفت و محكم داشت بود. يكي از عربهي باديهنشين حضرتش را ديد آنچنان او را به طرف خود كشيد كه از شدّت آن بر گردن آن حضرت حاشيه رداء اثر گذاشت. گفت: دستور بده كه از مال خدا كه نزد تو است به من بدهند. آن بزرگوار نگاهي به او كرد و لبخندي زد سپس دستور داد كه به او چيزي بدهند.(1)
آري، اينهم يكي از أصحاب بود كه نامش در روايت نيامده است.
10. انس ميگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مردي را ديد كه شتري فربه را ميراند فرمود: سوارش شو. گفت: اين فربه است. فرمود: سوارش شو. گفت: اين فربه است. فرمود: وي بر تو سوارش شو.(2)
11. أبو سعيد خُدري ميگويد: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مالي را (بين أصحاب) تقسيم كرد. ذو الخويصرة ـ مردي از بني تميم ـ گفت: يا رسول اللّه! عدالت پيشه كن. فرمود: وي بر تو اگر من به عدالت تقسيم نكنم پس عادل كيست؟! عمر گفت: اجازه بده گردنش را بزنم! فرمود: نه، او پيرواني دارد كه نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنها ناچيز است، از دين خارج ميشوند همانگونه كه تير از كمان رها ميشود... نشانه آن مردي است كه يكي از دو دستش همچون پستان زن است... آنگاه أبو سعيد ميگويد: شهادت ميدهم آنگاه كه علي عليهالسلام با آنها جنگيد و منهم همراه حضرتش بودم او را با همان صفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود آوردند.(3)
البتّه نام او معلوم بود و از او و امثال او روايت نقل نشده امّا متأسفانه ميبينيم كه مثل آقي بخاري از يكي ديگر از خوارج به نام «عمران بن حِطّان» كه دو بيت شعر در وصف ابن ملجم ـ آنهم به خاطر عمل ننگين قتل امير المؤمنين عليهالسلام ـ سرود، دو روايت نقل كرده است! و نيز از عكرمه كه بسياري از رجاليون او را نيز از خوارج شمردهاند. (ر.ك، به كتاب ما: «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح»).
12. إسم يكي حَزْن بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اسمت سهل باشد. گفت: اسمي را كه پدرم بر من نهاد تغيير نميدهم.(4)
اينها نمونههايي بود كه نشان ميدهد أصحاب ـ آنچنان كه اهل سنّت اعتقاد دارند ـ همه مطيع رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبوده و در موارد متعدّد با حضرتش مخالفت ميكردند و كارشان بدانجا كشيد كه در زماني كوتاه به گمراهي افتادند. به اين روايت دقّت كنيد.
أبيّ بن كعب پس از آنكه نمازش را به امامت عمر بن خطّاب تمام كرد چنين گفت:
«هلك اهل العقد وربّ الكعبة، ثلاثا. ثمّ قال: واللّه ما عليهم آسي ولكن آسي علي من اضلّوا. قلت: (القائل هو قيس بن عبادة) يا أبا يعقوب! ما يعني باهل العقد؟ قال: الامراء».(1)
يعني: به پروردگار كعبه قسم كه اهل «عُقَد» هلاك گشتند ـ و اين جمله را سه بار گفت ـ سپس چنين ادامه داد: به خدا قسم اندوه من به خاطر خود آنها نيست ولكن به خاطر كساني است كه اينان گمراهشان كردند. قيس گفت: منظورت از اهل عقد كيانند؟ گفت: فرماندهان.
سؤال ما اين است كه فرماندهان زمان عمر چه كساني بودند و اينان چه كساني را گمراه نمودند كه أبيّ بن كعب به خاطر آنها ناراحت است.
اينها غير از مخالفتهايي است كه در مجلّدات قبل از همين صحاح، بدانها پرداختيم.
راستي اگر أصحاب همه عادل بوده و كسي را نرسد كه درباره آنها كلامي بگويد چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بعض أصحاب آن حضرت چنين عقيدهي نداشتند. مگر صاحبان صحاح نقل نكردند كه مسطح بن اثاثه عايشه را قذف كرد و با آنكه او بدري بود حدّ قذف بر او جاري شد؟! مگر عايشه خود از أصحاب نبود چرا وقتي به او چنان نسبتي داده شد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نفرمود او از أصحاب است و درباره أصحاب جز خير نگوئيد؟ مگر كساني كه در قتل عثمان ـ مستقيم يا غير مستقيم ـ شركت داشتند از اصحا نبودند ؟ مگر مغيرة بن شعبه از أصحاب نبود؟ چرا وقتي به عمر گفتند او زنا كرد نگفت كه او از أصحاب است. و اين نسبت سزاوار او نيست بلكه شاهد خواست (مشروح آن را در جلد دوم كتابمان «خلفا در صحاح» مطالعه فرماييد.) مگر صاحبان صحاح روايت نكردهاند كه علي عليهالسلام فرمود: اگر كسي حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايم نقل كند از او شاهد ميخواهم غير از أبو بكر؟ و آيا اين متهم كردن أصحاب به دروغ نيست؟ مگر عمر در بعض موارد بري نقل حديث شاهد نميخواست؟ نمونههايي از اين موارد كه أصحاب خود عقيده نداشتند آنچه را كه امروزه در ميان اهل سنّت شايع شده كه همه آنان عادلند، فراوان است. حال نوبت آن است كه احوال بعض از معروفين أصحاب را از صحاح ستّة بررسي نماييم.
- پاروقی -
(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 206، كتاب بدء الخلق، باب ما ذكر عن بني اسرائيل، و ج 9، ص 126، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب قول النبي صلياللهعليهوسلم لتتّبعن سنن من كان قبلكم.
يعني: شما روش گذشتگان را مو به مو پيروي خواهيد كرد تا آنجا كه اگر آنان داخل لانه چلپاسه شدند شما هم داخل ميشويد.
معلوم است كه غرض حضرت بيان پيروي كامل است.
حديث فوق را مسلم نيز در جلد 4 صحيح، صفحه 2054 نقل كرده است. (كتاب العلم، باب 3، حديث 6).
(2) صحيح بخاري، ج 9، همان.
يعني: قيامت برپا نميشود تا آنكه امّت من از گذشتگان پيروي كنند. گفته شد: آيا (مراد از گذشتگان) روم و ايران است؟ فرمود: غير از آنها كيست؟
(3) سنن ترمذي ج 5، ص 26، كتاب الايمان، باب 18، ح 2641.
يعني: امّتم مو به مو از رفتار بني اسرائيل پيروي ميكنند.
(1) در پاورقي در معني ذات انواط چنين آمده است: «ذات انواط: شجرة ذات تعاليق تعلق بها سيوفهم ويعكفون عليها كما كان يفعل المشركون». يعني درختي كه داري آويزگاههايي است كه شمشيرهايشان را بدان ميآويختند و آن را عبادتگاهشان قرار ميدادند آنچنانكه مشركين انجام ميدادند.
(2) سنن ترمذي ج 4، ص 412، كتاب الفتن، باب 18، ح 2180.
خلاصه معني حديث اين است كه أصحاب رسول خدا صلياللهعليهوسلم در سال هفتم هجرت پس از تعاليم گوناگون از حضرتش خواستند كه برايشان ذات انواط (كه در پاورقي قبل معني آن گذشت) قرار دهد كه رسول خدا صلياللهعليهوسلم فرمود: اين مشابه همان است كه أصحاب موسي عليهالسلام از آن حضرت خواستند كه بري آنها بتي قرار دهد همانند بتهي بت پرستان، و لذا فرمود: شما نيز از روش پيشينيان پيروي خواهيد كرد.
(3) ج 5 صحيح، ص 4 ـ 203، مغازي، باب بعث خالد بن وليد إلي بني جذيمة.
متن عربي آن چنين است:
«عَنْ عَلِيٍّ رضي اللّه عنه قَالَ بَعَثَ النَّبِيُّ صلياللهعليهوسلم سَرِيَّةً فَاسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَمَرَهُمْ أَنْ يُطِيعُوهُ، فَغَضِبَ فَقَالَ أَلَيْسَ أَمَرَكُمُ النَّبِيُّ صلياللهعليهوسلم أَنْ تُطِيعُونِي. قَالُوا بَلَي. قَالَ فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا. فَجَمَعُوا، فَقَالَ أَوْقِدُوا نَارًا. فَأَوْقَدُوهَا، فَقَالَ ادْخُلُوهَا. فَهَمُّوا، وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يُمْسِكُ بَعْضًا، وَيَقُولُونَ فَرَرْنَا إِلَي النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم مِنَ النَّارِ. فَمَا زَالُوا حَتَّي خَمَدَتِ النَّارُ، فَسَكَنَ غَضَبُهُ، فَبَلَغَ النَّبِيَّ صلي الله عليه وسلم فَقَالَ «لَوْ دَخَلُوهَا مَا خَرَجُوا مِنْهَا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ».
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 145 و 146، باب في الشرب، باب سكر الانهار و دو باب بعد، و ص 245، كتاب الشهادات، باب ما جاء في الاصلاح بين الناس وباب إذا اشار الامام بالصلح... وج 6، ص 58، تفسير سوره نساء.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1829، كتاب الفضائل، باب 36، ح 129.
ج ـ سنن ترمذي ، ج 5، ص 223، تفسير سوره نساء، ح 3027.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 7، مقدّمه، ح 15، وج 2، ص 829، كتاب الرّهون، باب 20، ح 2480.
ه ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 315، كتاب الاقضية، باب ابواب من القضاء، ح 3637.
و ـ سنن نسائي، ج 8، ص 251، كتاب آداب القضاء، باب 19، ح 5417.
«... رجل من الانصار خاصم الزبير عند النبي صلياللهعليهوسلم في شراج الحرّة الّتي يسقون بها النخل فقال الانصاري: سرّح الماء يمرّ فابي عليه. فاختصما عند النبي صلياللهعليهوسلم . فقال رسول اللّه صلياللهعليهوسلم : للزبير: اسق يا زبير ثمّ ارسل الماء إلي جارك. فغضب الانصاري فقال: ان كان ابن عمّتك؟ فتلوّن وجه رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ثمّ قال: اسق يا زبير ثمّ احبس الماء حتّي يرجع إلي الجدر. فقال الزبير: واللّه انّي لا حسب هذه الآية نزلت في ذلك: «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ». (سوره نساء آيه 60). معني آن با توجّه به بقيّه آيه چنين است: «به پروردگارت قسم اينان ايمان نميآورند (يعني ايمانشان ايمان واقعي نيست گرچه در ظاهر جزء مؤمنان ميباشند) مگر آنكه هنگام اختلاف و نزاع تو را داور قرار دهند و پس از آنكه تو حكم كردي (حتي) در دلشان نيز كدورت و نارضايتي از قضاوت تو وارد نشود و كاملاً تسليم باشند.
(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 1829، كتاب الفضائل، باب 35، ح 127 و 128.
«عن عايشه قالت: صنع رسول اللّه صلياللهعليهوسلم امرا فترخّص فيه فبلغ ذلك ناسا من أصحابه فكأنّهم كرهوه و تنزّهوا عنه فبلغه ذلك [فغضب حتّي بان الغضب في وجهه] فقام خطيبا فقال: ما بال رجال بلغهم عنّي امر ترخّصت فيه فكرهوه وتنزّهوا عنه. فواللّه لانا اعلمهم بالله واشدّهم له خشية».
35 ـ كتاب الفضائل، باب عِلْمِهِ صلي الله عليه وسلم بِاللَّهِ تَعَالَي وَشِدَّةِ خَشْيَتِهِ.
«عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم أَمْرًا فَتَرَخَّصَ فِيهِ فَبَلَغَ ذَلِكَ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِهِ فَكَأَنَّهُمْ كَرِهُوهُ وَتَنَزَّهُوا عَنْهُ فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَقَامَ خَطِيبًا فَقَالَ «مَا بَالُ رِجَالٍ بَلَغَهُمْ عَنِّي أَمْرٌ تَرَخَّصْتُ فِيهِ فَكَرِهُوهُ وَتَنَزَّهُوا عَنْهُ فَوَاللَّهِ لأَنَا أَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ وَأَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً».
(1) جلد 5 سنن، ص 224، كتاب تفسير القرآن، باب 5 (تفسير سوره نساء)، ح 3030.
«... عن ابن عباس قال: مرّ رجل من بني سُليم علي نفر من أصحاب رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ومعه غنم له فسلّم عليهم. قالوا: ما سلّم عليكم إلاّ ليتعوّذ منكم. فقاموا: فقتلوه واخذوا غنمه...».
(2) صحيح بخاري، ج 5، ص 159، مغازي، باب غزوة الحديبيّة و...
(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 41، كتاب العلم، باب الانصات للعلماء (در حجّة الوداع، و اين نشان از نگراني رسول خدا صلياللهعليهوآله حتّي در آخرين ماههي حيات خود بود كه نكند بعد از آن حضرت أصحاب راه كفر و ارتداد پيش گيرند)، و ج 2، ص 215 و 216، كتاب الحج، باب الخطبة ايّام مني و ج 5، ص 223 و 224، بعد از خاتمه مغازي، باب حجّة الوداع، و ج 8، ص 48، كتاب الادب، باب ما جاء في قول الرجل ويلك، وص 198، كتاب الحدود، باب ظهر المؤمن حمي إلاّ...، و ج 9، ص 3، ابتدي كتاب الديّات، باب قول اللّه تعالي ومن احياها...، و ص 63 و 64، كتاب الفتن، باب قول النبي صلياللهعليهوسلم : لا ترجعوا بعدي كفّارا (تقريبا همه روايات اين باب)، و ص 163، كتاب التوحيد، باب و كان عرشه علي الماء و... (لا ترجعوا بعدي ضلاّلاً).
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 82، كتاب الايمان، باب 29، ح 120.
(1) صحيح بخاري، ج 2، ص 114، كتاب الجمعة، باب في الجنائز، باب الصلاة علي الشهيد، وج 4، ص 240، كتاب بدء الخلق، باب علامات النبوّة في الإسلام.
(2) صحيح بخاري، ج 9، ص 72، كتاب الفتن، باب إذا قال عند قوم شيئا ثمّ خرج فقال بخلافه.
(3) صحيح بخاري، ج 1، ص 141، كتاب الصلاة، باب تضييع الصلاة عن وقتها.
(1) صحيح مسلم، ج 1، ص 131، كتاب الايمان، باب 67، ح 235.
(2) توبة/101؛ يعني: عدّهي از اعراب باديه نشين كه در اطراف شما هستند و نيز عدّهي از اهل مدينه راه نفاق را در پيش گرفتند. تو آنها را نميشناسي و ما ميدانيم كه آنان چه كساني هستند.
(3) صحيح بخاري، ج 5، ص 212، مغازي، بعد از غزوه سيف البحر، حجّ أبي بكر بالناس في سنة تسع و نيز ج 6، ص 80، تفسير سوره توبه. «... و آخر سوره نزلت كاملة براءة».
(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 183، كتاب التفسير، سوره حشر.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2322، يك صفحه مانده به آخر كتاب التفسير، باب 5، ح 31.
سعيد بن جبير ميگويد: از ابن عبّاس درباره سوره توبه پرسيدم گفت: اين سوره رسوا كننده است (فاضحة) پيوسته در آن آمده است: «ومنهم ومنهم» (يعني بعض از أصحاب چنين و چنانند و بعض از آنها اينگونهاند و بعض از آنها... در مجموع بيش از 50 آيه از اين سوره درباره منافقين ميباشد) تا آنجا كه گمان كردند كسي را باقي نميگذارد مگر آنكه از او ياد ميشود.
(5) ج 5 صحيح، ص 43 و 44، بعد از فضائل أصحاب، باب قول النبي صلياللهعليهوسلم اقبلوا من محسنهم و... .
(1) صحيح بخاري، ج 2، ص 19، كتاب الجمعة، باب صلاة الخوف، باب بعد از باب صلاة الطالب والمطلوب... وج 5، ص 143، مغازي، غزوه خندق، باب مرجع النبي صلياللهعليهوسلم من الاحزاب و... .
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 48 و 49، كتاب الصوم، باب الوصال و... و دو باب بعد.
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 6 ـ 774، كتاب الصوم، باب 11، ح 61 ـ 55.
(3) صحيح بخاري، ج 3، ص 71، كتاب البيوع، باب قول اللّه تعالي وإذا رأوا... وج 6، ص 189 تفسير سوره جمعه.
(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 111، كتاب الجهاد، بابهي: «ومن الدليل علي انّ الخمس...» و «ما كان النبي يعطي»، و ج 5، ص 202، باب غزوه طائف، و ج 8، ص 21 و 31، كتاب الادب، بابهي: «من اخبر صاحبه بما يقال فيه» و «الصبر علي الاذي و...» وص 80، كتاب الاستئذان باب إذا كانوا اكثر من ثلاثة... و ص 91، كتاب الدعوات، باب قول اللّه تعالي و صلّ عليهم و...
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 739، كتاب الزكاة، باب 46، ح 141.
(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 79، باب دعاء النبي صلياللهعليهوسلم إلي الإسلام و...، باب ما يكره من التنازع والاختلاف في الحرب و...، و ج 5، ص 120، مغازي، باب غزوة احد و... .
(2) در پاورقي صحيح مسلم در ذيل كلمه «اثرة شديدة» آمده است: (ي يستأثر عليكم ويفضل عليكم غيركم بغير حقّ).
(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 114، باب دعاء النبي صلياللهعليهوسلم إلي الإسلام و...، باب ما كان النبي صلياللهعليهوسلم يعطي المؤلّفة قلوبهم و... .
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 733 به بعد، كتاب الزكاة، باب 46، ح 132 به بعد.
(4) صحيح بخاري، همان، ص 115.
«مُحَمَّدُ بْنُ جُبَيرٍ قَالَ أَخْبَرَنِي جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ، أَنَّهُ بَيْنَا هُوَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ « وَمَعَهُ النَّاسُ مُقْبِلاً مِنْ حُنَيْنٍ عَلِقَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم الأَعْرَابُ يَسْأَلُونَهُ حَتَّي اضْطَرُّوهُ إِلَي سَمُرَةٍ، فَخَطِفَتْ رِدَاءَهُ، فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم فَقَالَ «أَعْطُونِي رِدَائِي، فَلَوْ كَانَ عَدَدُ هَذِهِ الْعِضَاهِ نَعَمًا لَقَسَمْتُهُ بَيْنَكُمْ، ثُمَّ لاَ تَجِدُونِي بَخِيلاً وَلاَ كَذُوبًا وَلاَ جَبَانًا».
(1) همان، و نيز ج 7، ص 189، كتاب اللّباس، باب البرود والحبرة و... وج 8، ص 29، كتاب الادب، باب التبسّم والضحك.
«فَجَبَذَهُ بِرِدَائِهِ جَبْذَةً شَدِيدَةً، حَتَّي نَظَرْتُ إِلَي صَفْحَةِ عَاتِقِ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم قَدْ أَثَّرَتْ بِهَا حَاشِيَةُ الْبُرْدِ مِنْ شِدَّةِ جَبْذَتِهِ...».
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 46، كتاب الادب، باب ما جاء في قول الرجل ويلك. (دو حديث)
«... أَنَّ النَّبِيَّ صلياللهعليهوسلم رَي رَجُلاً يَسُوقُ بَدَنَةً فَقَالَ «ارْكَبْهَا». قَالَ إِنَّهَا بَدَنَةٌ. قَالَ «ارْكَبْهَا». قَالَ إِنَّهَا بَدَنَةٌ. قَالَ «ارْكَبْهَا وَيْلَكَ».
اين روايت از أبو هريرة نقل شده است. معلوم ميشود اين نافرماني بعد از سال هفتم هجري بوده است چه آنكه أبو هريرة در آن سال مسلمان شد.
توضيح: «بَدَنَة به شتر يا گاوي گويند كه چاق باشد». (المنجد)
(3) الف ـ صحيح بخاري، همان، ص 47، و نيز مشابه آن در ج 9، ص 155، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه علي الماء.
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 740 به بعد، كتاب الزكاة، باب 47، ح 142 به بعد.
«بينا النبي صلياللهعليهوسلم يقسم ذات يوم قسما فقال ذو الخويصره، رجل من بني تميم، يا رسول اللّه! اعدل...».
(4) صحيح بخاري، ج 8، ص 53، كتاب الادب، باب إسم الحزن.
«عن ابن المسيّب عن أبيه انّ أباه جاء إلي النبي صلياللهعليهوسلم فقال ما اسمك؟ قال: حزن. قال: أنت سهل. قال: لا اغيّر اسما سمّانيه أبي. قال ابن المسيّب: فما زالت الحزونة فينا بعد».
(1) الف ـ سنن نسائي، ج 2، ص 96، كتاب الامامة، باب 23، ح 804.
ب ـ مسند أحمد، ج 8، ص 57، مسند الانصار، حديث قيس بن عبادة، شماره 21322. حاكم نيز در مستدرك (ج 3، ص 343، ح 5323، از كتاب معرفة الصحابة، ذكر مناقب أبيّ بن كعب) صدر حديث را نقل كرده و ذيل آن را كه از دو مأخذ فوق آورديم نقل ننمود.
ابن أبي الحديد خلاصه آن را در ج 20 شرح نهج البلاغه، ص 24، آورده است.
صحابه
مدخل
- بازدید: 1086