پيامبر اكرم(ص) فرمود:
اي ابوايوب، بدي و زشتي به تو نرسد. تمام بديهاي ظاهري مانند: مرگ (بد) و اسارت و زنداني شدن در ذلت و بيماريهاي خواركنندهاي چون: جذام و برص و... و نيز تمام بديهاي معنوي مانند: لغزش و ترديد در ايمان و عقيده و خطر بيديني از تو دور باشد.
«عبدالحسين اميني، الغدير، ج9، ص125».
آشنايي با ابوايوب
حدود بيست سال قبل از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، در ميان قبيله بزرگ خزرج، كودكي متولد شد كه نام او را «خالد» گذاشتند، ولي مردم او را با كنيه «ابوايوب انصاري» ميشناختند. پدر او زيد و مادرش هند نام داشت. تاريخنويسان در معرفي سلسله نسب او چنين نوشتهاند: خالد، پسر زيد بن كليب بن ثعلبه بن عبد عوف بن غنم بن مالك بن النجّار.
بنابراين، ابوايوب به طايفه «بنيالنّجار» كه يكي از طوايف قبيله خزرج است، منتسب است. ابوايوب، در بيعت سرنوشت ساز عقبه دوم حضور داشت و جزو هفتاد نفري بود كه در عقبه با رسول خدا(ص) بيعت كردند. پيامبر خدا، در سال سوم بعثت از طرف خداوند مأمور شد كه رسالت خود را آشكار سازد و مردم را آشكارا به اسلام دعوت كند، ولي مشركان از هر سو مانع حضرت شدند و با انواع آزارها و شكنجهها در برابر ايشان ايستادند. سرانجام رسول خدا(ص) از فرصت ماههاي حرام (رجب، ذيقعده و ذيحجه) كه مشركان نيز آن را گرامي ميداشتند، استفاده كرد و در مراسم حج با مردماني كه از اطراف به مكه ميآمدند، درباره آيين اسلام سخن گفت و آنها را به پذيرش اسلام دعوت كرد. با اين اقدام پيامبر، حدود ده نفر از افراد قبيله خزرج، در سال دهم بعثت و در سرزمين منا به حضور پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند. آنگاه به مدينه بازگشتند و مردم را نيز به اين آيين فراخواندند. سرانجام در سال بعد؛ يعني سال يازدهم بعثت، دوازده نفر از طايفه اوس و خزرج در مراسم حج شركت كردند و باز در سرزمين منا، شبانه به حضور پيامبر اسلام رسيدند و به طور رسمي با آن حضرت بيعت كردند. اين بيعت، بيعت «عقبه اول» ناميده شد. سال بعد، تعداد بيشتري از مردم مدينه، باز در همين محل با پيامبر بيعت كردند. اين بيعت نيز به بيعت «عقبه دوم» معروف شد. سيرهنويسان گفتهاند: هم پيمانان عقبه دوم، هفتاد و پنج نفر بودند كه يكي از آنها ابوايوب انصاري است. ابوايوب در همان محل، اسلام آورد و آمادگي كامل خود را براي دفاع از پيامبر خدا و دين اسلام بيان كرد. وي از كساني بود كه آمادگي خود را براي پذيرايي و كمك به رسول خدا(ص) در مدينه اعلام كرد.[1] ابوايوب، تا دوران حكومت حضرت علي(ع) در مدينه ساكن بود و بعد از آن به عراق و سپس به شام رفت و تا زمان خلافت بني اميه زنده بود. او از معدود افرادي است كه در بيشتر جنگهاي صدر اسلام شركت داشته و حوادث آن روزگار را با نقل رواياتي در تاريخ به ثبت رسانده است.[2]
ابوايوب، ميزبان پيامبر اكرم(ص)
سختگيري و آزار مشركان مكه بر ضد رسول خدا(ص) ويارانش شدت گرفته بود تا جايي كه تصميم گرفتند، شبانه به خانه پيامبر حمله كنند وايشان را به قتل برسانند. ازاينرو، پيامبر خدا، در همان شب به سوي مدينه هجرت كرد. وقتي مردم مدينه از هجرت رسول خدا(ص) آگاه شدند، خود را براي استقبال از آن حضرت آماده كردند. سرانجام رسول خدا(ص)، در حالي كه سوار بر شتر بود، با شكوه و عظمت وارد مدينه شد. بزرگان مدينه به استقبال پيامبر آمدند و از ايشان دعوت كردند كه مهمان آنان باشد، ولي رسول خدا(ص) فرمود: «راه را براي شتر باز كنيد. او از جانب خدا مأمور است، هر جا كه نشست، من همان جا اقامت ميكنم».[3] مردم مدينه راه را باز كردند و شتر همچنان به مسير خود ادامه داد تا اينكه در محله «بني النّجار» و در كنار خانه فقيرترين فرد مدينه زانو زد. بهاين ترتيب، پيامبر از ميان انصار، ابوايوب انصاري را به ميزباني برگزيد و در خانه وي ساكن شد.[4] خانه ابوايوب دو اتاق داشت يكي در طبقه پايين و ديگري در طبقه بالا. پيامبر خدا در اتاق پايين سكونت كرد و فرمود: «اتاق پاييني براي من مناسبتر است؛ زيرا افراد بسياري نزد من ميآيند و پايين براي رفت و آمد مردم راحتتر است».[5] به اين ترتيب، تا زماني كه مسجد مدينه و خانههاي اطراف آن ساخته شد، رسول خدا(ص) مهمان ابوايوب بود.
دليل انتخاب خانه ابوايوب
با ورود رسول خدا(ص) به مدينه، بزرگان هر محله و طايفهاي از حضرت خواستند مهمان آنها شود، ولي پيامبر خدا خانه ابوايوب را براي اقامت برگزيد. ممكن است اين پرسش پيش آيد كه فلسفه و دليل اين انتخاب پيامبر چه بود؟ درپاسخ به اين پرسش چند نكته نهفته است؛ اول اينكه ابوايوب، مردي صاحبدل و بااخلاص بود و در قبال ميزباني از پيامبر، هيچگونه چشمداشت و انتظاري نداشت. دوم اينكه در مدينه شخصي فقيرتر از ابوايوب نبود. انتخاب خانه او، مستمندان را دل گرم ميكرد. همچنين هشداري به ثروتمندان بود تا دارايي خود را ملاك برتري ندانند و متواضع و فروتن باشند و به تهيدستان احترام بگذارند و با آنها معاشرت كنند.
سوم اينكه پيامبر اكرم(ص) با رفتن به خانه ابوايوب، عملاً نشان داد كه در آيين الهي اسلام، توجه به مستمندان واجب است و رهبران جامعه بايد با اين قشر معاشرت داشته باشند و آنها را به سبب فقر و نداري تحقير نكنند.
يكي ديگر از دلايل پيامبر در انتخاب خانه ابوايوب، علاقه بسيار و خالصانه مادر ابوايوب به رسول خدا(ص) بود. اين بانوي پرهيزكار، با اينكه نابينا بود، بسيار مشتاق بود كه خدمتگزار پيامبر خدا باشد. نقل ميكنند چون به سبب شلوغي و ازدحام استقبال كنندگان، دستش به رسول خدا(ص) نرسيد، وسايل پيامبر را از روي شترش برداشت و به خانه خود برد تا پيامبر به خانه او برود. وقتي پيامبر سراغ وسايلش را گرفت، گفتند: مادر ابوايوب انصاري آن را به خانه خود برد. حضرت فرمود: «انسان بايد همراه بار خود باشد». و در نتيجه، به خانه ابوايوب رفت.[6]
شرافت نسبي ابوايوب، يكي ديگر از دلايل رسول خدا(ص) براي سكونت در خانه وي بود. نقل ميكنند يكي از اجداد ابويوب، از عالمان بزرگ و حقجوي يهود بود. وي بنابر آموزههاي حضرت موسي(ع) منتظر بعثت پيامبر اسلام بود و چون عقيده داشت اين پيامبر الهي در مدينه ظهور ميكند، در آن شهر سكونت كرد تا به هنگام بعثت پيامبر در زمره ياران ايشان درآيد.[7] اين امر نشان از حقيقتطلبي خاندان ابوايوب انصاري دارد.
ابوايوب، خدمتكار پيامبر خدا(ص)
از آن هنگام كه پيامبر خدا وارد منزل ابوايوب شد، وي با تمام وجود كمر به خدمت حضرت بست. ابوايوب تنها بزغالهاش را سر بريد و با مقدار كمي جو كه در خانه داشت، نان تهيه كرد. به اين ترتيب، غذايي براي پيامبر اكرم(ص) و همراهان ايشان آماده ساخت و از آنها پذيرايي مفصلي كرد. در تمام مدتي كه پيامبر در خانه ابوايوب بود، وي همچون خدمتكاري فداكار در خدمت ايشان بود. از چاه ابي أنس و مالك بن نضر، براي حضرت آب آشاميدني ميآورد، غذاي مناسبي تهيه ميكرد و در تهيه غذا دقت فراوان داشت و ميكوشيد غذايي فراهم كند كه پيامبر دوست داشته باشد. همچنين تا رسول خدا(ص) غذا نميخورد، او و مادرش دست به غذا نميزدند.
ابوايوب ميگويد: شبي غذايي آماده كرديم كه پياز و سير در آن به كار رفته بود. پيامبر از آن غذا نخورد. خدمت ايشان رفتم و گفتم: پدر و مادرم به فدايت، چرا چيزي ميل نكرديد؟ حضرت فرمود: «غذاي امروز سير داشت. چون من با مردم ديدار ميكنم، از خوردن اين غذا معذورم، ولي خوردن آن براي شما اشكالي ندارد». از آن پس همواره غذايي را آماده ميكرديم كه مورد پسند پيامبر خدا باشد.[8] ابوايوب و مادر بزرگوارش، در طول ميزباني از رسول خدا(ص)، با دقت و ادب و احترام كامل از آن حضرت پذيرايي كردند و همواره مراقب بودند كاري برخلاف آداب اسلامي انجام ندهند. روزي ابوايوب با خود انديشيد مبادا راه رفتن او و مادرش در طبقه بالا، رسول خدا(ص) را در طبقه پايين آزار دهد. اين بود كه خدمت پيامبر آمد و در اين باره پرسوجو كرد. حضرت فرمود: «من در طبقه پايين راحتترم». با اين همه، ابوايوب در رفت و آمدها و انجام دادن كارهاي مربوط به نظافت خانه و پخت و پز غذا و... بسيار دقت ميكرد تا مبادا پيامبر اكرم(ص) را بيازارد.
ياري پيامبر(ص) پس از ميزباني
ابوايوب، حتي پس از آنكه پيامبر خدا در منزل خود در كنار مسجد مدينه ساكن شده بود، باز هم به آن حضرت در حدّ توان كمك ميكرد. ام سلمه ميگويد: برخي از انصار بيشتر از ديگران به رسول خدا(ص) نيكي ميكردند. يكي از آنان ابوايوب انصاري بود. آنان همواره پيامبراكرم(ص) را در انجام دادن كارها ياري ميكردند.[9]
نقل ميكنند هنگامي كه حضرت زهرا(س) به عقد علي(ع) درآمد، ابوايوب انصاري گوسفندي را به پيامبر اكرم(ص) هديه داد. پيامبر كه از نياز مالي و فقر ابوايوب باخبر بود، نميخواست اين هديه را از او بپذيرد، ولي چون ديد وي از ردّ هديهاش بسيار ناراحت ميشود، آن را پذيرفت و برايش دعا كرد.[10]
شركت ابوايوب در جنگها
ابوايوب انصاري به عنوان يك مجاهد ايثارگر و سرباز فداكار، در تمام جنگهاي زمان پيامبر و پس از آن شركت فعال داشت. وي در جنگ اُحُد، علاوه بر نبرد،
با رجزها و شعارهاي خود لشكريان اسلام را به جنگ با دشمن تشويق ميكرد و آيه: «اِنْفِرُوا خِفافاً و ثِقالاً؛ همگي به سوي ميدان جهاد حركت كنيد، چه سبك بار باشيد، چه سنگين بار».[11] را تلاوت ميكرد.
همچنين در جنگ بدر شجاعانه جنگيد و «مطلّب بن حنطب» را كه جنگجوي شجاعي بود، به اسارت درآورد.[12]
وي نقش مهمي را در پيروزي مسلمانان ايفا كرد. وي پس از رحلت رسول خدا(ص) و در زمان اميرمؤمنان علي(ع) نيز، در تمام جنگها شركت داشت. از جمله در جنگ جمل، فرمانده يك سپاه هزار نفري بود و با رشادت وي و يارانش اين جنگ به پيروزي لشكر حق انجاميد.[13]
نقل شده است ابوايوب قبل از شروع جنگ جمل، خدمت اميرمؤمنان علي(ع) رسيد و در حمايت از آن حضرت اينگونه گفت: «اي اميرمؤمنان، اين گروه قريش (اصحاب جمل) پيمانشان را با تو شكستند و از عهد خود با تو سر باز زدند و در نهان ما را دعوت كردند تا دست از حمايت تو برداريم. اين بدان دليل بود كه آنان از ايثار بهدور بودند و از همگام شدن با ديگران خودداري ميكردند و آنگاه كه تو ميان آنان و غير عرب، برابري برقرار كردي، آنان را خوش نيامد. در نتيجه، با دشمن تومتحد شدند و اظهار خونخواهي كردند تا وحدت مسلمانان را برهم زنند و به اهداف گمراهان تحقق بخشند. ما از فرمان تو در اين باره (جنگ با پيمانشكنان)، اطاعت ميكنيم».[14]
ابوايوب در جنگ نهروان نيز فرمانده سواره نظام بود. همچنين وي در سال چهل و نه يا پنجاه در سپاهي كه معاويه به طرف روم گسيل كرد، شركت داشت كه نتيجه آن پيشروي تا پشت ديوارهاي قسطنطنيه بود، اما موفق به تسخير نشدند. در همان ديار بود كه به سبب بيماري ابوايوب انصاري رحلت كرد.[15]
محافظت از پيامبر اكرم(ص)
پس از جنگ خيبر، از جانب زني يهودي، به جان پيامبر خدا سوء قصد شد. ازاينرو، بسياري از ياران پيامبر نگران بودند. مبادا دوباره دشمن به جان ايشان سوء قصد كند. نقل ميكنند در بازگشت از جنگ خيبر، سپاه اسلام، شب را در منزلي در ميان راه اتراق كرد. ابوايوب كه بيشتر از ديگران نگران جان پيامبر بود، تصميم گرفت از پيامبر محافظت كند.
بنابراين، وقتي خيمهها را برپا كردند و رسول خدا(ص) به خيمه خود رفت، ابوايوب نيز بيدرنگ براي مراقبت از جان ايشان به نزديك خيمه پيامبر آمد و به حالت آماده باش و مسلح دور خيمه قدم زد و تا صبح بيدار ماند. چون سحرگاه پيامبر از خيمه بيرون آمد، ابوايوب را ديد كه به حالت آماده باش ايستاده است. وقتي ابوايوب پيامبر را سلامت ديد، تكبير گفت. پيامبر پرسيد: «اي ابوايوب، چه خبر شده است؟
«ابوايوب پاسخ داد: اي رسول خدا، ترسيدم كه از جانب دشمن به شما گزندي برسد. به همين سبب مراقب شما بودم. رسول خدا(ص) تبسمي كرد و فرمود: «پروردگارا! ابوايوب را محافظت فرما. همان گونه كه او از من محافظت كرد».[16] در جاي ديگر نقل شده است كه پيامبر دوبار فرمود: «رحمك الله يا اباايوب؛ اي ابوايوب، خدا تو را رحمت كند».[17]
مقابله با منافقان
منافقان از خطرناكترين دشمنان جامعه اسلامي به شمار ميروند. آنها در ظاهر همراه و هم مسلك نظام هستند، ولي در عمل، با دشمنان هماهنگ و هم عقيدهاند. در زمان رسول خدا(ص) نيز اين گروه ضربههاي فراواني به جامعه اسلامي وارد كردند. نقل شده است عدهاي از پيروان اديان ديگر در ظاهر اسلام آورده بودند، ولي در باطن، با يهوديان همراه بودند. آنان در مسجد سخنان پيامبر را ميشنيدند و سپس در جمع خود ايشان را مسخره ميكردند. روزي پيامبر خدا گروهي از آنها را ديد كه در مسجد كنار هم نشسته بودند و در گوشي صحبت ميكردند. پس دستور داد آنها را از مسجد بيرون كنند. چون سخن پيامبر خدا به گوش ابوايوب رسيد، دو نفري را كه از خاندان بنيالنجّار و هم قبيله او بودند، از مسجد بيرون انداخت و خطاب به آنها گفت: «اُف بر شما اي منافقهاي ناپاك، از آن راهي كه آمديد، از مسجد رسول خدا(ص) بيرون رويد».[18]
همچنين نقل شده است عبدالله بن ابي، يكي از سران منافقان، از حضور در جنگ اُحُد سرباز زد، ولي پس از جنگ احد، دوباره در مسجد حاضر شد و خواست با نفاق، خود را در زمره ياران پيامبر خدا جاي دهد كه ابوايوب انصاري به همراهي تني چند، او را از مسجد بيرون كردند.[19]
اقامه نماز جماعت به جاي عثمان
در سال سي پنج هجري هنگامي كه مهاجران و انصار عثمان را به علت انحرافات و بدعتهايي كه گذاشته بود، از ورود به مسجد و اقامه نماز جلوگيري كردند. «سعد قرظ» مؤذن مسجد نزد امام علي(ع) آمد و گفت: اكنون كه خليفه از امامت نماز منع شده است، چه كسي بايد نماز بگزارد؟
حضرت فرمودند: به خالد بن زيد (ابوايوب انصاري) بگوئيد كه نماز جماعت را با مردم اقامه كند.[20]
ارادت و اخلاص ابوايوب به اميرالمومنين(ع)
ابوايوب انصاري هيچگاه ايمان و ارداتش به ولايت و جانشيني امام علي(ع) بعد از پيامبر كم نشد و همواره به توصيههاي رسول خدا(ص) در حق اهلبيت او گوش جان سپرده و در راه تحقق اين امر الهي از هيچ تلاشي فرو گذار نبود. او خلافت و ولايت مسلمين را بعد از رسول اكرم(ص) حق اميرالمومنين علي(ع) ميدانست و او را بر ديگران مقدم ميشمرد و از ياران خاص بود كه در احقاق حق حضرت تلاش نمود. وي از جمله دوازده نفري بود كه با خلافت ابوبكر مخالفت كردند و امام علي(ع) را بر او مقدم شمردند و در دفاع از ولايت تلاش كردند. ابوايوب انصاري كه بعد از سهل بن حنيف برخاست، به ابوبكر گفت: «از خدا بترسيد و درباره اهلبيت پيامبر ظلم نكنيد و امر خلافت و رهبري جامعه اسلامي را به اهلبيت رسول خدا(ص) بازگردانيد كه همانا شما و ما در اينجا و جاهاي ديگر به تكرار از پيامبر خدا شنيده ايم كه ميفرمود: «اهلبيت من به امر خلافت و رهبري امت اسلامي از شما سزواوارترند». اين را گفت و نشست».[21]
نقل حديث غدير
ابوايوب انصاري از كساني بود كه حديث غدير را در فرصتهاي مناسب براي مردم بازگو ميكرد و بدين وسيله از مظلوميت امام علي(ع) دفاع نموده و غاصبان خلافت را محكوم ميكرد. رباح بن حارث نخعي ميگويد: من در خدمت اميرمؤمنان علي(ع) نشسته بودم كه ناگهان گروهي نقاب دار از راه رسيدند و خطاب به حضرت گفتند: «السلام عليك يا مولا؛ سلام بر تو اي مولا و سرور ما». حضرت جواب سلام آنان را داد و بعد فرمود: چگونه مرا مولاي خود ميخوانيد؟ مگر نه اين كه شما عدهاي از اعراب باديه نشين هستند؟
گفتند: آري! اما از رسول خدا(ص) شنيديم كه در روز غدير خم فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله؛ هر كس من مولاي او هستم، علي نيز مولاي اوست. خداوندا ياران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن و كسي كه او را ياري كند، ياريش فرما و كسي كه او را خوار كند، مخذولش گردان».
راوي ميگويد: حضرت با شنيدن اين سخنان تبسمي بر لب نشاند به گونهاي كه دندانهاي آن حضرت ديده شد. سپس فرمود: اي مردم! شاهد باشيد كه پيامبرتان در حق من چه فرموده و چگونه شما را به ياري من فرمان داده است.
رباح ميگويد: طولي نكشيد كه اين گروه نقابدار به سوي مركبها و بارهاي خود بازگشتند و من آنان را دنبال كردم و از يكي از ايشان پرسيدم: شما كه هستيد؟ گفت: ما گروهي از انصاريم. سپس اشاره به شخصي خاص كرد و گفت: آن يكي هم ابوايوب انصاري صاحب منزل پيامبر خدا است. راوي گويد: من جلو رفتم و به حضور وي رسيدم و با او مصافحه كردم.[22]
شركت فعال در جنگهاي عصر خلافت امام علي(ع)
ابوايوب انصاري جزو آن دسته از بزرگان اصحاب پيامبر اكرم(ص)است كه در جنگهاي جمل و صفين در كنار حضرت علي(ع) بود و در ركاب آن حضرت شمشير ميزد. وي در جنگ نهروان هم در مقدمه سپاه و پيشاپيش براي جنگ با خوارج پيش رفته است.[23]
1. جنگ صفين
در جنگ صفين معاويه براي ابوايوب انصاري صاحب منزل پيامبر خدا كه شخصيتي بزرگ و سرور انصار و از شيعيان حضرت علي(ع) بود، نامهاي تهديد آميز نسبت به قتل عثمان نوشت. ابوايوب وقتي نامه معاويه را خواند، مقصود او را از نامه ندانست. به حضور اميرالمومنين علي(ع) آمد و گفت: معاويه نامهاي براي من نوشته كه مقصودش را نميدانم. امام وقتي نامه معاويه را خواند، فرمود: مقصود معاويه اين است كه من هرگز كشتن عثمان را فراموش نميكنم.
ابوايوب انصاري با اجازه اميرمؤمنان، نامه معاويه را پاسخ داد و يادآور شد كه: اي معاويه! تو در اين نوشته كشتن عثمان را يادآوري كرده بودي . اي معاويه! ما عثمان را نكشتيم بلكه آن كسي كه يزيدبن اسد و مردم شام را از ياري عثمان بازداشت و آرزوي مرگ وي را مينمود، تو بودي و او به دست انصار كشته نشده است بلكه ديگران او را به قتل رساندند.
ابوايوب با بياعتنايي به تهديد معاويه، اميرمؤمنان علي(ع) را در جنگ صفين ياري كرد و در ركاب حضرت با جان و دل جنگيد.
علقمه و اسود ميگويند: هنگامي كه ابوايوب انصاري از جنگ صفين بازگشت، نزد او رفتيم و به او گفتيم: اي ابوايوب! خداوند تو را گرامي داشت به اين كه محمد(ص) در مدينه در خانه تو فرود آمد و ناقه او در خانه تو زانو زد و اين برتري ويژهاي از سوي خداي متعال به تو بود و ديگران در آن نقشي ندارند، اما چه شد كه تو شمشير خود را برداشتي و به جنگ اهل شام كه «لااله الاالله» ميگفتند، رفتي؟
ابوايوب گفت: هرگز رسول خدا(ص) به ما دروغ نگفته است. او ما را به جنگ با سه طايفه در كنار علي(ع) فرمان داده بود:
• جنگ با ناكثين و پيمان شكنان.
• جنگ با قاسطين و ستمگران.
• جنگ با مارقين و خارج شوندگان از دين.
اما ناكثين همان اهل جمل و طلحه و زبير بودند كه با آنها جنگ كرديم. قاسطين كه هم اكنون از پيكار با آنها بازگشتيم و آنها معاويه و عمروعاص هستند. اما مارقين گويا اهل اين نخلستانها و نهرها باشند. به خدا سوگند نميدانم اينان كجايند، اما به ناچار بايد با آنان نيز جنگ كرد.
از رسول خدا(ص) شنيدم كه به عمار ميفرمود: اي عمار! تو را گروه طغيانگر خواهد كشت و تو در آن هنگام با حق خواهي بود و حق نير با تو خواهد بود. اي عمار! اگر علي را ديدي كه به طرفي رفت و مردم به طرف ديگري رفتند، تو با علي همراه باش كه او تو را به گمراهي نكشاند و از هدايت بيرونت نبرد. اي عمار! اگر كسي شمشيري بردارد و علي را در برابر دشمنانش ياري كند، خداوند در روز قيامت آويزهاي از در به او بپوشاند و اگر كسي شمشيري گرفته و به دشمن علي كمك كند، خداوند قلادهاي از آتش بر او بنهد.
ما به ابوايوب گفتيم: خداي تو را رحمت كند. آنچه گفتي ما را بس است.[24]
2. جنگ نهروان
درجنگ نهروان وقتي كه خوارج آماده جنگ با اميرمؤمنان علي(ع) شدند، حضرت علي(ع) صحابي بزرگ رسول خدا(ص) «قيس بن سعد بن عباده» را كه در ركابش بود، به سوي خوارج فرستاد ولي گفتار سعد هيچ تاثيري در روحيه خصمانه آنها نگذاشت و همچنان بر طبل جنگ و خونريزي و مخالفت با حضرت كوبيدند. امام براي اتمام حجت بيشتر با خوارج، صحابي بزرگ پيامبر، «ابوايوب انصاري» را به سوي آنان فرستاد تا با صحبت و گفت و گو و موعظه و نصيحت جلوي خونريزي را بگيرد.
ابوايوب وقتي مقابل خوارج قرار گرفت، خطاب به آنان چنين گفت: «اي بندگان خدا ما و شما بر همان عهد و پيمان سابق پايداريم و ميان ما و شما اختلافي نيست. پس چرا اينگونه در برابر ما لشكر آراسته ايد و كمر به قتل ما بسته ايد؟!
خوارج كه گروهي جاهل و بيمنطق بودند، گفتند: اگر امروز هم فرمان شما را قبول كنيم و به آن گردن نهيم و تابعيت شما را بپذيريم، شما باز مانند گذشته، تن به تحكيم ميدهيد و حكم خداوند را به غير او وا ميگذاريد.
ابوايوب در پاسخ گفت: شما را به خداوند سوگند ميدهم كه مبادا از ترس حوادثي كه شايد هرگز تكرار نشود، پيشاپيش فتنهاي برانگيزيد و آتش جنگ را شعله ور سازيد.[25]
امام علي(ع) باز هم براي نجات افراد فريب خورده و اين كه شايد بتواند با مذاكره و گفت وگو جلوي جنگ را بگيرد و آن را به صلح و دوستي تبديل نمايد، غير از پيامها و اعزام نمايندگان براي آخرين بار جهت هشدار، پرچمي را به دست ابوايوب انصاري داد تا در ميان خوارج رفته و امان اميرالمومنين را به آنان اطلاع دهد. ابوايوب پرچم را گرفت و نزديك آن گروه جاهل آمد و فرياد برآورد: راه بازگشت باز است، هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است و هر كس قتلي نكرده و متعرض كسي نشده و كسي كه به كوفه و مدائن برود و از اين گروه فاصله بگيرد او نيز در امان است، ما اگر خون برادران بيگناه خود را از قاتلان آنها قصاص كنيم، ديگر نيازي به ريختن خون شما نيست.
در اين هنگام جمعي از فريب خوردگان نهروان در قالب پانصد نفر از خوارج به سرگردگي «فروة بن نوفل اشجعي» از ميان جمع خارج شده و به محلي در اطراف نهروان رفتند و عدهاي هم متفرقه از گروه خوارج جدا شده و به كوفه بازگشتند و در حدود يكصد نفر هم زير پرچم ابوايوب گرد آمدند و امام توبه آنها را پذيرفت و باقيمانده خوارج بر مخالفت خود اصرار ورزيدند و براي جنگ با امام آماده شدند.[26]
دلاوري ابوايوب در نهروان
ابن ابي الحديد نقل ميكند: اميرمؤمنان علي(ع) هنگامي كه دريافت حجّت را بر خوارج تمام كرده و آنها به هيچ وجه حاضر به مذاكره و ترك مخاصمه و قتال نيستند و همچنان بر جنگ و خونريزي اصرار ميورزند، باز هم طبق روش و سنت رسول خدا(ص) به ياران خود فرمود: شما آغازگر جنگ نباشيد، تا آنان جنگ را آغاز كنند. امام (ع) ابوايوب انصاري را فرمانده ميمنه سپاه خود قرار داد. در اين ميان مردي از خوارج بيرون آمد و با حمله به لشكريان امام و كشتن سه تن از ياران حضرت، جنگ را آغاز كرد و به هنگام حمله رجزي به اين مضمون خواند:
«آنها را ميكشم و علي را نميبينم و اگر خود علي هم آشكار شود، به او نيزه خواهم زد». اميرمؤمنان علي(ع) براي آن كه جواب آن مرد نادان را داده باشد، با يك ضربه شمشير او را نقش بر زمين ساخت. مرد نهرواني چون شمشير امام علي(ع) را بالاي سر خود ديد و دانست راه نجات و فرار ندارد به پندار باطل خود گفت: آفرين، چه نيكوست رفتن به بهشت.
اما «عبدالله بن وهب راسبي» از سران خوارج كه شاهد و ناظر صحنه بود، گفت: «سوگند به خدا نميدانم كه اين مرد(نهرواني) آيا به بهشت ميرود يا به جهنم».
مردي از طايفه بني سعد كه او هم در ميان خوارج بود، صداي عبدالله بن وهب را شنيد و گفت: من به وسيله عبدالله بن وهب گول خوردم و در اين جنگ شركت كردم. حال ميبينم خودش در راه و حركت خويش ترديد دارد و درباره دوست خود كه به دست علي بن ابيطالب كشته شده، ميگويد: نميدانم بهشتي است يا جهنمي! لذا فوراً با گروهي از همراهانش از جنگ با امام علي(ع) كناره گرفت و از سپاه خوارج خارج گشت. اما جمعي از خوارج كه براي نبرد باقي مانده بودند، هزار نفرشان به ميمنه سپاه كه ابوايوب انصاري فرماندهي آن را برعهده داشت، حمله كردند و سعي داشتند كه او را از پاي درآورند. در اين حال حضرت مهلت دادن به خوارج را جايز ندانست و فرمان حمله را صادر كرد و براي اطمينان نيروهايش را در ميدان نبرد با خوارج، به اين خبري غيبي بشارت داد و فرمود: احملوا عليهم فوالله الا يقتل منكم عشرة و لايسلم منهم عشره؛ «به آنان حمله كنيد كه سوگند به خدا، از شما ده تن كشته و از خوارج نيز ده تن سالم نخواهند ماند».
پس از فرمان حمله دلاور مردان سپاه امام حمله را آغاز كرده و در اندك زماني تمام لشكريان خوارج را متلاشي نمودند و همان گونه كه امام وعده داده بود، فقط نه تن از سپاهيان امام به شهادت رسيدند و از خوارج نيز فقط هشت يا نه نفر جان سالم به در برده و موفق به فرار شدند.[27]
در اين جنگ چون ابوايوب خود را مورد حمله ديد و از طرفي فرمان حضرت هم براي حمله صادر شد، دست به شمشير برد و بر آن گروه نادان حمله كرد و دلاورانه شمشير زد و يكي از سران خوارج به نام «زيد بن حصن طائي» را به هلاكت رساند. وقتي آتش جنگ فرو نشست به محضر امام آمد و عرض كرد: اي امير مؤمنان! من زيد بن حصين طائي را به قتل رساندم و چنان نيزه بر سينهاش زدم كه از پشت او خارج شد و به او گفتم: اي دشمن خدا! آتش جهنم بر تو بشارت باد. اما او در پاسخ گفت: به زودي (در قيامت) خواهي دانست كه كدام يك از ما به آتش سزاواريم!
امام علي(ع) در راستاي اطمينان قلب به ابوايوب فرمود: «هو اولي بها صليّاً؛ او به آتش جهنم سزاوارتر است».[28]
فرار از مدينه
پس از جنگ صفين معاويه افراد سنگدل و خون ريز و بيرحم همچون «بسرة بن ارطاة» را فرمان داد تا راه حجاز(مكه و مدينه) را در پيش گيرند و تا يمن راه را طي كند و در هر شهري كه مردم آن در اطاعت علي بن ابيطالب(ع) هستند، چنان زبان به دشنام و ناسزا بگشايد كه مردم باور كنند راه نجاتي ندارند و در نتيجه بر آنها غالب شود. معاويه در ادامه دستور داد كه بعد: دست از دشنام و هتاكي بردار و آنان را بر بيعت با من فراخوان و هر كس حاضر به بيعت نشد او را بكش و در ضمن شيعيان علي بن ابيطالب را نيز در هرجا يافتي به قتل برسان!
بسرة بن ارطاة به دستور معاويه حركت كرد و همه دستورهاي خصمانه او را اجرا نمود. روش اين مرد خون خوار و همراهانش اين بود كه كنار هر آبي ميرسيدند، شتران ساكنان آنجا را به زور ميگرفتند و سوار ميشدند و اسبهاي خود را يدك ميكشيدند تا كنار آب ديگري ميرسيدند در آنجا شتران قبلي را رها كرده و شتران اين قوم را ميگرفتند و به اين طريق خود را به نزديكي مدينه رساندند. وقتي به مدينه رسيدند، قبيله«قضاعه» از آنان استقبال كردند و براي آنها شتراني نحر نموده و قرباني دادند. اما چون با جرأت و جسارت و غافلگيرانه وارد مدينه شدند، ابوايوب انصاري كه كارگزار امام علي(ع) در مدينه بود، خود را براي مقابله آماده نميديد، از آنجا گريخت و جان سالم به در برد.
بسرة بن ارطاة با خيالي آسوده و بدون مقاومت نيروهاي تحت فرمان ابوايوب وارد شهر شد و در مسجد مدينه به منبر رفت و همان ابتدا طبق دستور معاويه به اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار جسارت و فحاشي نمود و آنان را تهديد كرد و به اين آيه كريمه قرآن كه ميفرمايد: «وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ[29]» مثال زد و گفت: خداوند اين مثال را درباره شما قرار داده است و شما را شايسته آن دانسته است. زيرا شهر شما محل هجرت پيامبر و جايگاه سكونت او بود، مرقدش در اين شهر است و منازل خلفاي بعد از او نيز در همين جاست ولي خليفه خدا (عثمان) ميان شما كشته شد و گروهي از شما قاتل او هستيد و گروهي هم او را زبون كرده ايد.
بسرة بن ارطاة در ادامه انصار را بخصوص مورد دشنام قرار داد و گفت: اي گروه يهود! اي فرزندان بردگان زريق و نجار و سالم و عبدلأشهل! همانا به خداوند سوگند چنان بلايي بر سر شما خواهم آورد كه كينه و جوشش سينههاي مؤمنان و خاندان عثمان را تسكين خواهد داد!
به خدا سوگند، شما را همچون امتهاي گذشته افسانه قرار خواهم داد. اين مرد خون خوار و بيرحم آنقدر سخنان تهديد آميز به زبان آورد كه مردم بر جان خود ترسيدند و به دست و پاي «حويطب بن عبدالعزي» كه شوهر مادر بسر بود، افتادند و به او پناهنده شدند. حويطب بالاي منبر رفته و خود را به بسر رساند و او را سوگند داد تا دست از تهديد بردارد و گفت: اينان عترت تو و انصار رسول خدا هستند و قاتلان عثمان نيستند. او به قدري با بسر سخن گفت تا او را آرام كرد. پس ازآن بسر مردم را به بيعت با معاويه فراخواند و مردم مدينه از ترس جانشان فوراً با او بيعت كرده و خلافت معاويه را بر گردن نهادند. بعد بسر از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد و خانههاي بسياري از جمله خانه«ابوايوب انصاري»، «زرارة بن حرون» و«رفاعة بن رافع زرقي» را آتش زد و ويران كرد. او سپس به سراغ «جابربن عبدالله انصاري» رفت، اما جابر قبل از اين كه به او دست يابد، گريخت. اما بسر تمام طايفه جابربن عبدالله انصاري را كه از قبيله بني سلمه بودند، تهديد به مرگ كرد. جابر نزد ام سلمه همسر پيامبر پناه برد. ام سلمه نيز براي نجات جان جابر و قبيلهاش خواست كه با بسر در ظاهر بيعت كند تا خوني ريخته نشود.[30]
صراحت ابوايوب در برابر معاويه
پس از شهادت اميرمؤمنان امام علي(ع) روزي ابوايوب بر معاويه وارد شد و معاويه او را بر تخت خود نشاند و مرتباً از كارهاي خود سخن گفت. جمعي از شاميان نيز در اين جلسه حضور داشتند و گوش ميدادند. ناگهان معاويه خطاب به ابوايوب گفت: اي ابوايوب انصاري! چه كسي در روز فلان و فلان(بدر) صاحب اسب بلقاء را كشت؟
ابوايوب هم با كمال جرأت گفت: من او را كشتم؛ زيرا تو و پدرت بر شتري قرمز رنگ سوار بوديد و پرچم كفر را حمل ميكرديد!
معاويه كه فكر نميكرد ابوايوب با اين صراحت سابقه كفر او و پدرش را مطرح كند از خجالت سرش را به زمين انداخت و شاميان هم بر ابوايوب خشمگين شدند. بعد معاويه سربلند كرد و گفت: رها كن، رها كن، به جان خودم من از اين موضوع از تو نپرسيدم و قصدم هم اين نبود.[31]
رحلت ابوايوب انصاري
وقتي ابوايوب به سن پيري رسيده بود، با خبر شد، سپاه روم در كمين است تا فرصتي براي حمله به مرزهاي اسلامي بيابد. پس از آنجا كه اساس اسلام در خطر بود، بر خود واجب ديد تا به همراه سپاه مسلمانان به سوي روم حركت كند. او هميشه در تمام طول عمر با بركت خو همواره پا به ركاب و شمشير به دست بود و براي اعتلاي اسلام و دفاع از حق در ميدانهاي جنگ نبرد ميكرد. هنگامي كه سپاه اسلام به نزديكي قسطنطنيه رسيد، ابوايوب، حين نبرد با لشكريان روم بيمار شد و پس از چندي رحلت كرد.[32]
نقل شده است چون ابوايوب به بستر بيماري افتاد، يارانش از او پرسيدند چه حاجت يا وصيتي داري؟ گفت: «هيچ حاجت و نياز دنيوي ندارم، ولي اگر مردم، جنازهام را روي دست بگيريد و تا جايي كه ميتوانيد، در خاك دشمن به پيش بريد و در آخرين نقطه مرا به خاك بسپاريد؛ زيرا شنيدم رسول خدا(ص) فرمود: در كنار ديوار قلعه قسطنطنيه، مردي صالح از اصحاب من دفن ميشود و من اميد دارم كه همان شخص باشم».[33]
بنا بر وصيت وي جنازهاش را تا پاي حصار قسطنطنيه بردند و در آنجا به خاك سپردند. مسلمين ميترسيدند دشمن به خاطر كينه و عداوتي كه دارد، قبر ابوايوب انصاري را نبش خواهد كرد. لذا آنها را تهديد كردند و به روميان گفتند: «اگر قبر ابوايوب را نبش كنند، در بلاد اسلامي همه ناقوسهاي روميان را خاموش خواهند كرد».
مزار اين سردار رشيد و باايمان اسلام، هماكنون در شهر استانبول قرار گرفته و زيارتگاه مسلمانان بسياري است.
مقام علمي ابوايوب
يكي از ابعاد مهم شخصيت ابوايوب، مقام علمي و آشنايي او به معارف عالي اسلامي است. وي افزون بر آنكه سربازي رشيد و خدمتگزاري صديق براي رسول خدا(ص) بود، قرآن كريم را به همراه پنج تن از انصار در زمان حيات پيامبر، جمعآوري كرد.[34] همچنين ابوايوب، از راويان مهم و معتبر است كه روايتهاي بسياري از رسول اكرم(ص) و اميرمؤمنان علي(ع) نقل كرده است. ابوايوب در يكي از اين روايات نقل ميكند: روزي خدمت رسول خدا(ص) رسيدم و عرض كردم: يا رسول الله، مرا نصيحتي كنيد. حضرت فرمود: «به تو پنج سفارش ميكنم:
1. از آنچه در دست ديگران است، مأيوس و نااميد باش كه خود اين كار، برترين نوع بينيازي است.
2. از طمع بپرهيز كه آن نياز هميشگي به شمار ميآيد.
3. وقتي نماز ميخواني، همانند شخص وداع كننده (كسي كه آخرين نمازش را ميخواند)، نماز بخوان.
4. سخني را كه فردا به سبب گفتن آن مجبور به عذرخواهي ميشوي، مگوي.
5. آنچه را براي خودت ميپسندي، براي برادر مؤمنت نيز بپسند.[35]
همچنين در روايت ديگري نقل ميكند: هر وقت پشت سر پيامبر اكرم(ص) نماز ميخواندم، آن حضرت پس از پايان نمازش، اين دعا را ميخواند: «خدايا، همه خطاها و گناهانم را بيامرز. خدايا، به من از نعمتهايت عطا كن و مرا زنده بدار و به من روزي بده و مرا به انجام دادن كارهاي شايسته و اخلاق نيكو هدايت كن؛ زيرا جز تو كسي [انسان را] به كارهاي شايسته هدايت نكند و جز تو كسي وي را از كارهاي بد باز ندارد».[36]
**********************************************************************************
[1]. عبدالحسين اميني، الغدير، ج7، ص264.
[2]. سيدمحسن الامين، اعيان الشيعه، ج6، ص284.
[3]. عبدالقادر بدران، تهذيب تاريخ دمشق، ج5، ص40.
[4]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص120.
[5]. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج19، ص109.
[6]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص140.
[7]. عبدالله مامقاني، تنقيح المقال، ج1، ص391.
[8]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص144.
[9]. محمد بن سعد، طبقات الكبري، ج8، ص163.
[10]. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج18، ص21.
[11]. قرآن كريم، سوره مباركه توبه(9)، 41.
[12]. ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدي، المغازي، ج1، ص141.
[13]. سيدمحسن الامين، اعيان الشيعه، ج6، ص285.
[14]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص39.
[15]. ابن الاثير، الكامل في التاريخ، ج3، ص465.
[16]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج3، ص355.
[17]. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج21، ص33.
[18]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص174 و 175
[19]. همان، ج3، ص111؛ ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدي، المغازي، ج1، ص318.
[20]. ابن الاثير، الكامل في التاريخ، ج2، ص300.
[21]. شيخ صدوق، الخصال، ج2، ص465.
[22]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص208.
[23]. همان، ج10، ص17.
[24]. علي نظري منفرد، قصه كوفه، ص343.
[25]. محمدبن جرير الطبري، تاريخ الطبري، ج5، ص83.
[26]. همان، ج5، ص86؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص272.
[27]. همان، ج2، ص272.
[28]. محمد بن جربر الطبري، تاريخ الطبري، ج5، ص87.
[29]. قرآن كريم، سوره مباركه نحل(16)، 12. ترجمه آيه: «و خدا شهري را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان ميرسيد پس [ساكنانش] نعمتهاي خدا را ناسپاسي كردند و خدا هم به سزاي آنچه انجام ميدادند طعم گرسنگي و هراس را به [مردم] آن چشانيد».
[30]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص3- 17.
[31]. سيد محسن الامين، اعيان الشيعه، ج6، ص286.
[32]. ابن الاثير، الكامل في التاريخ، ج3، ص461.
[33]. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج22، ص113.
[34]. محمد بن سعد، طبقات الكبري، ج2، ص356.
[35]. شيخ طوسي، الامالي، ج2، ص122.
[36]. سيدمحسن الامين، اعيان الشيعه، ج6، ص286.
تهيه و تنظيم: سيد رضي سيد نژاد