4 - تخلّف از پيوستن به سپاه اسامه

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

يكى ديگر از مواردى كه خليفه اول در مقابل نصّ صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، اجتهاد نمود و بر خلاف فرمان حضرت ، عمل كرد، ماجراى سپاه اسامة بن زيد بن حارثه بود. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اين سپاه را در دم واپسين خود، در سال يازدهم هجرى براى جنگ با روم در سرزمين شام و جبران شكست قبلى بسيج كرد. در اين مورد نيز نصوصى هست كه - خواهيم گفت - به آن عمل نكردند. اينك تفصيل ماجرا:
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - براى سپاه ((اسامة بن زيد)) اهميت زيادى قايل بود.به طورى كه به اصحاب دستور داد، خود را براى گرد آمدن در زير پرچم ((اسامه )) مهيا سازند. و در اين باره به آنها تأ كيد بليغ فرمود.
آنگاه به منظور تقويت اراده وتحريك همّت آنان ، شخصاً بسيج نمودن آنها را به عهده گرفت . و بدين گونه كليّه بزرگان مهاجر و انصار؛ امثال ابوبكر، عمر، ابوعبيده جرّاح ، سعدبن ابى وقّاص و غيره را در سپاه اسامة بن زيد گِرد آورد. اين واقعه در سال يازدهم هجرى ، چهار شب مانده به آخر ماه صفر اتفاق افتاد(1) .
روز بعد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اسامه را احضار نمود و فرمود: من تو را فرمانده اين سپاه نموده ام . هم اكنون آهنگ محلى كن كه پدرت در آنجا شهيد شده است . و با دشمنان خدا پيكار كن . با مردم اُبْنى (2) نبرد كن و كار را بر آنها سخت بگير. با شتاب حركت كن تا از وضع دشمن ، زودتر آگاه شوى . اگر خداوند تو را بر آنها پيروز گردانيد، در ميانشان زياد توقّف مكن . راهنمايانى با خود ببر. و جاسوسان و پيشقراولان را پيشتر بفرست .
چون روز بيست و هشتم صفر فرا رسيد، عارضه بيمارى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - كه منجر به رحلت آن حضرت گرديد، آشكار گرديد و به دنبال آن تب نمود و بسترى شد. بامداد روز 29 وقتى حضرت ديد اصحاب از بسيج شدن كوتاهى مى ورزند، شخصاً به نزد آنها رفت و ايشان را ترغيب به حركت نمود.
سپس به منظور تحريك روح سلحشورى وتقويت اراده آنها،پرچم را با دست خود، براى اسامة بن زيد (فرمانده سپاه ) برافراشت و فرمود: ((به نام خدا و در راه او جهاد كن و با هر كس منكر خداست پيكار نما)).
آنگاه پرچم برافراشته را به دست ((بريده )) داد و ((جُرْف )) را لشكرگاه ساخت . اصحاب در آنجا نيز كوتاهى نشان دادند و با همه نصوص ‍ صريحى كه از آن حضرت مبنى بر وجوب تسريع در رفتن به مقصد، شنيدند و ديدند، ترتيب اثرى به آن ندادند!!.
كليّه مورّخان و سيره نويسان اسلامى ، اتفاق دارند كه ابوبكر و عمر در سپاه اسامه بودند. اين موضوع را در كتب خود از مسلمات دانسته اند. و چيزى نيست كه مورد اختلاف باشد. شما خواننده گرامى مى توانيد براى اطلاع به كتابهايى كه از اين لشكركشى سخن گفته است مانند: طبقات محمدبن سعد، تاريخ طبرى ، تاريخ ابن اثير، سيره دحلانى و غيره مراجعه كنيد.
حلبى ، در جلد سوّم سيره خود آنجا كه از اين لشكركشى سخن مى گويد، داستان جالبى را نقل مى كند كه عيناً در اينجا مى آوريم . او مى نويسد:
((وقتى مهدى عباسى وارد بصره شد،ديد مردم در ((هوش وذكاوت )) به اياس بن معاويه مَثَل مى زنند در حالى كه او پسر بچه اى بيش نبود، اما چهار صد نفر از علما و طيلسان پوشان پشت سرِ او قرار داشتند.
مهدى گفت : تف بر اين ريشها! آيا در ميان اينان كهنسالى نيست كه به جاى اين پسر بچه ، جلو آنها بيفتد؟
سپس از ((اياس )) پرسيد: چند سال دارى ؟
او گفت : سن من به اندازه سن اسامة بن زيد است هنگامى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - او را به فرماندهى سپاهى برگزيد كه ابوبكر وعمر در آن بودند!
مهدى عباسى گفت : آفرين ! تو بايد هم پيشرو اينان باشى .
حلبى مى گويد: ((سن وى در آن موقع ، هفده سال بود)).
گروهى از صحابه از انتصاب ((اسامة بن زيد)) در آن سن و سال كم ، به پيغمبر اكرم ايراد گرفتند همانطور كه قبلاً نيز فرماندهى پدرش ((زيد)) را مورد نكوهش قرار دادند. با اينكه اين عده ديدند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شخصاً او را به اين منصب برگزيد و فرمود: تو را فرمانده اين سپاه نمودم . و با اينكه تبدار بود، با دست خويش پرچم فرماندهى را برايش برافراشت ، مع الوصف همه اينها مانع نكوهش آن دسته از صحابه ، از فرماندهى وى نگرديد و سخت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خرده گرفتند!
رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از نكوهشها و خرده گيريهاى آنان بشدت خشمگين گرديد(3) تا جايى كه در عين بيمارى و در حالى كه سر مقدس را از شدّت تب بسته و حوله اى به خود پيچيده بود، روز شنبه ، دهم ربيع الا وّل ، دو روز پيش از آنكه وفات كند (البته طبق روايات اهل تسنّن ، زيرا مشهور ميان شيعه اين است كه حضرت در روز 28 صفر، زندگانى را وداع گفت ) به منبر رفت و - به طورى كه همه محدثين شيعه و سنّى نقل كرده اند و صدور آن را از آن حضرت اعتراف دارند - پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
((اى مردم ! اين چه سخنى است كه از بعضى از شما راجع به انتصاب ((اسامه )) از جانب من ، سر زده است ؟ اين كه مرا در انتصاب ((اسامه )) مورد سرزنش قرار مى دهيد، تازگى ندارد، قبلاً نيز در خصوص فرماندهى پدرش ، از من نكوهش ‍ نموديد! به خدا قسم ! زيد لياقت داشت كه فرمانده لشكر باشد و بعد از او نيز پسرش ‍ اين لياقت را دارد)).
آنگاه به آنها سفارش اكيد فرمود كه هر چه زودتر خود را به لشكرگاه اسامه برسانند. متعاقب آن ، اصحاب ، دسته دسته با حضرت وداع نمودند و روى به لشكرگاه در ((جرف )) نهادند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز همچنان آنها را تشويق مى كرد كه در رفتن شتاب كنند.
حتّى هنگامى كه بيمارى حضرت شدّت يافت نيز پيوسته مى فرمود: ((در تجهيز سپاه اسامه بكوشيد، سپاه اسامه را حركت دهيد، سپاه اسامه را روانه كنيد)) در حالى كه پيغمبر اين سخنان را تكرار مى كرد، آن دسته از صحابه ، همچنان از رفتن استنكاف مى ورزيدند و سستى نشان مى دادند!
روز دوم ، يعنى دوازدهم ربيع الا وّل ، اسامه ، از لشكرگاه خارج شد و به حضور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسيد. حضرت دستور داد كه فوراً حركت كند و فرمود: به يارى خداوند بايد فردا حركت كنى . اسامه نيز با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وداع نمود و به لشكرگاه رفت .
سپس همراه عمر و ابوعبيده جرّاح نزد پيغمبر بازگشت . و هنگامى كه وارد خانه حضرت شد، پيغمبر در حال احتضار بود و لحظه اى بعد به جهان باقى شتافت (روحى وارواح العالمين له الفداء).
سپاه نيز با پرچم وارد مدينه شد . سپس اصحاب تصميم گرفتند اعزام سپاه را به كلّى لغو كنند. موضوع را با ابوبكر در ميان گذاشتند و بر تصميم خود سخت اصرار ورزيدند ! با اينكه اهتمام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را در اعزام اين سپاه ديدند، و عنايت فوق العاده حضرت را براى تسريع در روانه ساختن آن و نصوص و سخنان پى در پى او را در اين باره شنيدند؛ به طورى كه حضرت ، مترصّد اخبار آن بود و سعى بليغ براى اعزام آن به كار برد. و شخصاً اسامه را به فرماندهى آن منصوب داشت و پرچم او را با دست خود برافراشت و فرمود: بامداد فردا به يارى خداوند حركت كن .
اگر خليفه (ابوبكر) مانع نبود، بقيه اصحاب تمام لشكر را به شهر برمى گردانيدند و پرچم را پايين مى كشيدند، ولى ابوبكر به اين كار تن در نداد. وقتى صحابه ديدند كه وى مصمم است سپاه اسامه را اعزام دارد، عمر بن خطّاب آمد و از طرف انصار (اهل مدينه ) از وى خواست كه اسامه را از فرماندهى سپاه عزل كند وديگرى را به جاى وى منصوب بدارد ؛ ولى ابوبكر صلاح نديد(4) و از عزل اسامه و جلوگيرى از اعزام لشكر ، امتناع ورزيد ، تا جايى كه محاسن عمر را گرفت (5) وگفت : اى پسر خطّاب !مادرت به عزايت بنشيند، كاش تو را نزاييده بود. پيغمبر او را فرمانده سپاه نموده و تو به من مى گويى او را عزل كنم ؟!!
سرانجام سپاه را اعزام داشتند. اسامه با سه هزار جنگجو كه هزار رأ س ‍ اسب در اختيار داشتند، از اردوگاه به حركت درآمد.
همانگونه كه پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمان داده بود، اسامه به مردم ((ابنى )) حمله برد و طى جنگ نمايانى ، توفيق يافت و قاتل پدرش ‍ (زيد بن حارثه ) را به قتل رساند. در اين جنگ ، حتى يك نفر از مسلمانان كشته نشد. اسامه در آن روز سوار اسب پدرش بود. و شعار آنها ((يا منصور امّت ))؛ يعنى همان شعار پيغمبر در جنگ بدر بود. هنگام تقسيم غنايم ، اسامه دو سهم به سواره ها و يك سهم به پيادگان اختصاص ‍ داد و خود نيز يك سهم برداشت !
هنگامى كه پس از گفتگوى مفصّل ، سپاه ((اسامه )) از مدينه خارج شد ، گروهى از كسانى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را مأ مور ساخت در سپاه او قرار گيرند و تحت فرماندهى او به ميدان جنگ بروند ، از رفتن سرپيچى نمودند! در صورتى كه به گفته شهرستانى (6) - در مقدمه چهارم كتاب ملل و نحل - پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به اصحاب فرمود: ((در سپاه اسامه گِرد آييد، خدا لعنت كند كسى را كه از آن سر باز زند))!(7) .
علت اينكه آنها نخست از حركت با سپاه اسامه كوتاهى نشان دادند و در پايان نيز از رفتن سر باز زدند، اين بود كه مى خواستند پايه هاى سياست خود را محكم كنند، و به آن سر و سامانى ببخشند. و اين عمل را بر نصّ صريح و دستور اكيد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مقدّم داشتند؛ زيرا مى ديدند كه اين كار، براى حفظ موقعيت سياسى شان لازم است ؛ چون مى دانستند كه اعزام سپاه با كوتاهى آنان و امتناع ايشان از رفتن ، منتفى نمى شود، ولى اگر آنها قبل از وفات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به جنگ بروند، خلافت از دستشان بيرون خواهد رفت .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم مى خواست پايتخت از وجود آنان خالى بماند، تا پس از وى راه براى خلافت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب - عليه السّلام - كاملاً هموار گردد. و هنگامى كه آنها مراجعت كردند، در عمل انجام يافته قرار گيرند و از كشمكش و اختلاف ، بر كنار بمانند.
علت اينكه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اسامه ؛ جوان هفده ساله (8) را به فرماندهى آنها منصوب داشت ، اين بود كه مى خواست جلو تندروى برخى را بگيرد. و سركشان آنها را مطيع سازد و از اختلافات بعدى مأ مور، نسبت به آمر، جلوگيرى به عمل آورد.
ولى آنها پى به منظور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بردند، و نخست از فرماندهى جوانى چون اسامه ، نكوهش كردند و سپس از رفتن با وى كوتاهى نشان دادند، به طورى كه تا حضرت زنده بود از لشكرگاه مدينه حركت نكردند. پس از آن نيز سعى كردند اعزام لشكر را ملغى كنند و پرچم را از دست اسامه بگيرند و او را معزول سازند. و در پايان نيز بسيارى از ايشان از پيوستن به لشكر امتناع ورزيدند كه قبل از همه ابوبكر و عمر بودند.
بنابراين ، پنج موضوع در ماجراى سپاه اسامه بود كه آنها به آن نصوص ‍ صريح عمل نكردند؛ چون مى خواستند رأ ى خود را در امور سياسى حفظ كنند و در مقابل نصّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، اجتهاد نمايند.
شيخ الاسلام البشرى (رئيس وقت جامع الازهر) در يكى از مراجعات ما از طرف آنها عذر آورده است كه : هر چند پيغمبر، ايشان را ترغيب فرمود كه در اسرع وقت به سپاه اسامه بپيوندند و چنان كار را بر آنها سخت گرفت كه وقتى پرچم را به دست اسامه داد فرمود: فردا به سوى اهل ((ابنى )) روانه شو. و به وى مهلت نداد كه تا عصر بماند. و تأ كيد فرمود كه در حركت شتاب كند،ولى حضرت بلافاصله بيمار شد،به طورى كه بيم آن داشتند كه مرگش فرا رسد. از اين رو اصحاب نمى توانستند پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را در آن حال رها كنند. لذا در لشكرگاه صبر كردند تا ببينند حال مزاجى حضرت چه خواهد شد!!!
اين هم از كثرت علاقه آنها به پيغمبر و توجه دلهاى ايشان به آن حضرت بود. علت كوتاهى آنها از پيوستن به سپاه اسامه نيز به خاطر انتظار دو منظور بوده است :
الف :
منتظر بودند كه يا از بهبودى پيامبر خوشحال شوند و يا در صورت فوت حضرت ، به فيض كفن و دفن وى نايل گردند! و زمينه را براى حكومت هر كسى كه بنا شد بعد از آن وجود مقدس ، به خلافت برسد، مساعد نمايند، بنابراين ، آنها در اين انتظار كشيدن ، معذور بودند و ايرادى به ايشان وارد نيست !
سرزنش آنها راجع به فرماندهى اسامة بن زيد - با همه نصّ صريحى كه قولاً و عملاً در اين باره از پيغمبر شنيدند و ديدند - فقط بخاطر جوانى اسامه بوده است ؛ زيرا در ميان اصحاب ، افراد كهنسال و سالخورده وجود داشتند و طبيعى است كه دلهاى آنان براى اطاعت از جوانان آمادگى نداشت و حاضر به تسليم آنها نبود. بنابراين ناخوش داشتن فرماندهى اسامه از جانب ايشان ، بدعت نبوده ، بلكه مقتضاى طبيعت بشرى و سرشت آدمى بوده است !
اما اينكه آنها بعد از وفات پيغمبر، تقاضا كردند ((اسامه )) از مقام فرماندهى معزول گردد، برخى از دانشمندان گفته اند، آنها تصور مى كردند خليفه نيز بخاطر مصلحتى كه ايشان در نظر داشتند، با ايشان موافقت خواهد كرد!
ولى شيخ الاسلام در همين جا مى گويد: انصاف اين است كه من علتى را كه مورد قبول عقل باشد، راجع به درخواست صحابه براى عزل اسامه - بعد از خشمناك شدن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از سرزنش ايشان ، در خصوص اعطاى مقام فرماندهى به وى و خارج شدن از خانه در حالى كه از شدّت تب ، خود را پوشانده و سر را بسته بود و سخنانى كه در منبر در اين خصوص فرمود، و ميان آنها از وقايع مشهور تاريخى بوده است - نيافتم .
بنابراين ، علت عذرخواهى ايشان بعد از آن وقايع ، موضوعى است كه جز خداوند كسى نمى داند!
ب :
و امّا تصميم آنها براى جلوگيرى از اعزام سپاه اسامه و اصرار ايشان به ابوبكر در اين خصوص - با اينكه اهتمام پيامبر را در اعزام سپاه و عنايت كامل حضرتش را براى تسريع در ارسال آن ديدند و سفارش پى در پى حضرت در اين خصوص - همگى بخاطر حفظ پايتخت اسلام از هجوم مشركان در صورت خالى بودن شهر از نيرو و دورى سپاه ، بوده است !
چنانكه با وفات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، نفاق پديد آمد و يهود و نصارا قويدل شدند. و جمعى از طوايف عرب ، مرتد گشتند. و طوايف ديگرى از پرداخت زكات امتناع ورزيدند.
از اين رو صحابه از ابوبكر صديق ! خواستند تا اسامه را از رفتن به سفر، منع كند، ولى او نپذيرفت و گفت : به خدا قسم ! مردن براى من بهتر از آن است كه پيش از اجراى دستور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آغاز به كارى كنم !
اين مطلبى است كه محدّثان ما (اهل تسنّن ) از ابوبكر صديق ! نقل كرده اند. افراد ديگر نيز چنانچه منظورى غير از حفظ اسلام نداشته اند، از باز گرداندن سپاه اسامه معذورند. و امّا سرپيچى ابوبكر و عمر و ديگران از پيوستن به سپاه اسامه و همراهى با وى ، بخاطر نگاهدارى سلطنت اسلامى و تقويت دولت محمّدى و حفظ خلافتى بود كه امور دينى و مسلمانان ، در آن روز جز به وسيله آن محفوظ نمى ماند!!!
امّا آنچه از شهرستانى در كتاب ((ملل و نحل )) نقل كرديد، ما آن را مرسل و بدون سند يافتيم . حلبى و سيّد دحلانى در سيره خود گفته اند: ((اصلاً در اين باره حديثى نقل نشده است ، اگر شما حديثى از طريق اهل تسنّن روايت مى كنيد، مرا هم آگاه كن كه موجب تشكّر من خواهد بود)).
ما در پاسخ او نوشتيم : شما كوتاهى اصحاب را در حركت با سپاه اسامه و توقّف در لشكرگاه ((جرف )) در آن مدت ، با اين كه مأ مور بودند با شتاب به سپاه بپيوندند، مسلم گرفتيد.
و نيز اعتراف نموديد كه آنها پس از شنيدن و ديدن نصوص قولى و عملى پيامبر، تفويض مقام فرماندهى به اسامه را مورد سرزنش قرار دادند.
و مسلّم دانستيد كه اصحاب از ابوبكر خواستند تا اسامه را بعد از خشمناك شدن پيامبر از سرزنش ايشان در خصوص فرماندهى وى ، عزل كند. و خارج شدن حضرت با حالت تب و ناراحتى و خطبه اى كه در منبر ايراد فرمود، جزء وقايع تاريخى دانستيد كه پيغمبر طىّ آن سخنان ، اسامه و پدرش را شايسته فرماندهى دانست .
اين را هم مسلم گرفتيد كه آنها از خليفه خواستند، سپاهى را كه پيامبر مأ مور كرده بود، از رفتن باز دارد و پرچمى را كه با دست مبارك براى اسامه برافراشت ، از وى بگيرد،با همه اصرارى كه حضرت در اعزام سپاه داشت وسفارشهاى صريحى كه در وجوب آن فرمود وهمه را ديدند.
و اين را نيز تصديق داريد كه برخى را كه پيامبر، مأ مور پيوستن به سپاه نمود و دستور داد تحت فرماندهى اسامه قرار گيرند، از آن كار، سر باز زدند.
شما همه اين موضوعات را كه مورّخان تصريح كرده ، و كلّيه محدّثين و حافظان اخبار آن را تأ ييد نموده اند، اعتراف داريد.
خلاصه آنچه درباره معذور بودن آنان ذكر نموديد اين است كه اصحاب در انجام اين امور به نظر خود مصلحت اسلام را منظور داشتند، نه اينكه موافق نصوص پيامبر عمل كرده باشند. ما هم در اين مورد جز اين ادعايى نكرديم !
به عبارت ديگر: موضوع سخن ما اين است كه آيا اصحاب ، خود را ملزم مى دانستند كليه نصوص پيامبر را معمول دارند يا نه ؟ شما شقّ اوّل را انتخاب كرديد، و ما شقّ دوم را. پس اعتراف شما به اينكه ايشان در اين موارد، عمل به اوامر پيامبر ننمودند، نظر ما را ثابت مى كند. و اينكه آنها معذور بودند يا نه ، خارج از موضوع بحث است . چنانكه پوشيده نيست .
وقتى اين را مسلم دانستيد كه آنها در موضوع سپاه اسامه ، مصلحت اسلام را - به نظر خود - بر نصوص پيامبر مقدّم داشتند ، چرا نمى گوييد آنها در امر خلافت بعد از پيامبر نيز به نظر خود، مصلحت اسلام را بر تعبّد به نصوص غدير خم و امثال آن ترجيح دادند؟!
شما عذر سرزنش خرده گيران را نسبت به پيامبر در اعطاى مقام فرماندهى سپاه به اسامة بن زيد، به اين دانستيد كه انتصاب جوانى چون او در ميان مردمى كه كهنسالان و سالخوردگان هم وجود داشتند ، چنين اقتضايى را داشته و عدم انقياد كهنسالان از اطاعت جوانان ، امرى طبيعى است .
ولى چرا آن را درباره كسانى كه عمل به نصوص ((غديرخمّ)) نكردند كه به مقتضاى آن مى بايد على جوانمرد اسلام ، بر سالخوردگان و پيران صحابه حكومت داشته باشد، معتقد نيستيد؛ زيرا چنانكه نقل كرده اند، اينان روز وفات پيامبر، كمى سنّ على - عليه السّلام - را حساب كردند، همانطور كه موضوع سن كم اسامه را هنگامى كه پيغمبر او را فرمانده آنها گردانيد، دستاويز قرار دادند.
مى دانيم كه خلافت و فرماندهى سپاه ، فاصله زيادى با هم دارند. پس ‍ وقتى كه آنها به طبيعت حال نتوانند در يك لشكركشى نسبت به فرمانده جوان ، منقاد گردند، پس به طريق اولى حاضر نخواهند بود در مدت حيات خويش ، در كليّه شؤ ون دينى و دنيوى ، تسليم يك جوان شوند!!
بعلاوه اين كه گفتيد ((پيران و سالخوردگان از نظر طبيعى حاضر به انقياد از جوانان نيستند)) اگر منظور شما حكم مطلق است ، ما آن را نمى پذيريم ؛ زيرا دلهاى پيران مؤ من كه ايمانى كامل دارند، از اطاعت خداوند و پيغمبر در انقياد از اطاعت جوانان و در غير اين مورد از ساير اشيا ابا ندارد:
((فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلّمُوا تَسْليماً))(9) ؛
يعنى : ((نه ، به خدايت قسم ! ايمان نمى آورند تا تو را در اختلافات خويش حاكم كنند ، سپس در دلهاى خود از آنچه حكم كرده اى ، ملالى نيابند و كاملاً تسليم گردند)).
((وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا))(10) ؛
يعنى : ((آنچه را پيغمبر براى شما آورده است بگيريد و آنچه را كه شما را از آن برحذر داشته است ، ترك كنيد.
((وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً))(11) ؛
يعنى : ((هيچ مرد و زن با ايمانى را نمى رسد كه هرگاه خداوند و پيغمبرش ، دستورى دادند، از پيش خود اختيارى داشته باشند، هر كس نافرمانى خدا و پيغمبر را پيشه سازد، در گمراهى آشكار بسر مى برد)).
اما سخنى كه تعلّق به سرپيچى آنها از پيوستن به سپاه اسامه دارد و شهرستانى آن را از مسلّمات دانسته است ، در حديث مسندى كه ابو بكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى در كتاب ((السقيفه )) نقل كرده آمده است . من عيناً آن را نقل مى كنم :
((احمد بن اسحاق بن صالح از احمد بن يسار از سعيد بن كثير انصارى از رجال حديث خود، از عبداللّه بن عبدالرحمان ، نقل مى كند كه : پيغمبر در بيماريى كه منجر به وفاتش شد، اسامة بن زيد بن حارثه را بر سپاهى كه بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر، ابو عبيده جرّاح ، عبدالرّحمان بن عوف ، طلحه و زبير در آن بودند، امير كرد و فرمان داد كه اسامه با سپاه تحت فرماندهى خود ، به اراضى ((موته )) - آنجا كه پدرش زيد كشته شد - حمله برد و در سرزمين فلسطين پيكار كند.
اسامه در حركت ، تثاقل نشان داد، افراد سپاه نيز به پيروى از او كوتاهى ورزيدند. پيغمبر در همان حال بيمارى - كه گاهى شديد و زمانى خفيف مى شد - تأ كيد مى فرمود كه سپاه هر چه زودتر حركت كند، تا جايى كه اسامه گفت : پدر و مادرم به قربانت ! آيا اجازه مى دهى چند روزى بمانم ، تا خداوند به شما شفا دهد، ولى پيغمبر فرمود: نه ! حركت كن ، خدا به همراهت .
اسامه گفت : يا رسول اللّه ! اگر من در اين هنگام حركت كنم و شما بدين حال باشيد، دلم آرام نمى گيرد.
فرمود: برو كه با پيروزى و سلامتى ، قرين خواهى بود.
اسامه گفت : يا رسول اللّه ! نمى خواهم راجع به عدم آمادگى سواران مطلبى به شما بگويم .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آنچه را به تو دستور دادم عمل كن .
سپس حضرت بيهوش شد. آنگاه اسامه برخاست و خود را مهيّاى حركت نمود. همينكه پيغمبر به هوش آمد از اسامه و قواى اعزامى او سراغ گرفت ، عرض شد، آنها خود را آماده حركت نموده اند.
با اين وصف ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - پى در پى مى فرمود: سپاه اسامه را روانه كنيد، خدا لعنت كند هر كس كه از آن روى برگرداند. پس ‍ اسامه در حالى كه پرچم را روى سرش گرفته و صحابه پيرامونش را گرفته بودند، به حركت در آمد. وقتى به ((جرف )) رسيدند فرود آمد، در حالى كه ابوبكر، عمر، بيشتر مهاجران ، اسيد بن حضير، شبيربن سعد و ساير بزرگان انصار با وى بودند.
در اين هنگام فرستاده ام ايمن (12) آمد و به اسامه گفت : برگرد كه پيغمبر در حال جان دادن است . اسامه بى درنگ برخاست و در حالى كه پرچم را با خود داشت ، وارد مدينه شد و آن را جنب درب پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - برافراشت . و اين در همان لحظه اى بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به جهان باقى شتافته بود. (پايان سخن ابوبكر جوهرى ).
گروهى از مورّخان نيز آن را نقل كرده اند؛ از جمله علاّمه معتزلى ابن ابى الحديد در پايان صفحه بيستم و بعد از آن ، از جلد دوم شرح نهج البلاغه ، طبع مصر.

_________________________________________________________________


1- عمر بعدها به اسامه مى گفت : ((پيغمبر در حالى رحلت كرد كه تو فرمانده ما بودى )). اين را جمعى از بزرگان علماى عامه نقل كرده اند، همچون حلبى در سيره خود، و ساير محدّثين و مورخين .
2- ((اُبْنى )) (به ضمّ همزه و سكون باء و نون مفتوح و الف مقصور) ناحيه اى از ((بلقا)) واقع در سرزمين سوريه ، بين عسقلان و رمله و نزديك ((موته )) بوده است كه در آنجا جعفر بن ابيطالب ، زيدبن حارثه و عبداللّه بن رواحه به شهادت رسيدند.
3- كليه محدّثين و سيره نويسان كه اعزام سپاه اسامة بن زيد توسط پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را نقل كرده اند، اعتراض و نكوهش اين دسته از صحابه را در خصوص فرماندهى اسامه ، نسبت به رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را نقل كرده و گفته اند كه حضرت ، از اعتراض آنها سخت غضباك شد، و با همان وضعى كه گفتيم از خانه بيرون آمد و به مسجد رفت و خطبه خواند (ر. ك : طبقات ابن سعد، سيره حلبى ، سيره دحلانى و ساير تواريخ ).
4- پيداست كه ابوبكر پس از قبضه كردن قدرت ، قيافه ديگرى به خود گرفته است . و گرنه او مانند عمر و ديگران در زمان حيات پيامبر از پيوستن به سپاه اسامه سر باز زد و بر خلاف دستور حضرت رفتار كرد. ولى اكنون ديگر چرا اسامه را عزل كند و از اعزام سپاه وى امتناع ورزد؟ سياست و منفعت خلافت ايجاب مى كرد تا اكنون كه همه چيز تمام شده ، دست به تركيب سپاه اسامه نزد (مترجم ).
5- اين را حلبى و دحلانى در سيره خود و طبرى در حوادث سال يازدهم تاريخ خويش و ساير مورخان آورده اند.
6- محمدبن عبدالكريم شافعى اشعرى ، از اعاظم دانشمندان اهل تسنّن ، مؤ لّف كتاب مشهور ((ملل و نحل )) است . در سال 548 ه‍ در گذشته است (مترجم ).
7- ((جهّزوا جيش اسامة ، لعن اللّه من تخلّف عنه )).
8- مشهور اين است .اما برخى از مورخان گفته اند كه : وى هجده ساله و بعضى نيز گفته اند نوزده يا بيست ساله بوده ، ولى هيچكس نگفته است كه او بيش از بيست سال داشته است .
9- سوره نساء، آيه 65.
10- سوره حشر، آيه 7.
11- سوره احزاب ، آيه 36.
12- ((ام ايمن )) نام مادر اسامه است .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 محرّم الحرام

 ١ محرّم الحرام ١ ـ آغاز ايّام حزن آل محمد(علیهم السلام)٢ ـ حادثه شعب ابیطالب٣ ـ اولین جمع...


ادامه ...

2 محرّم الحرام

٢ محرّم الحرام ورود كاروان حسینی به كربلابنا بر مشهور در روز دوم محرم سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

3 محرّم الحرام

 ٣ محرّم الحرام ١ـ دعوت جهانی اسلام توسط پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)٢ـ نامه‌ امام حسین (علیه...


ادامه ...

4 محرّم الحرام

٤ محرّم الحرام سخنرانی عبید الله بن زیاد در مسجد كوفهعبید الله بن زیاد حاكم كوفه برای این...


ادامه ...

6 محرّم الحرام

١ـ یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد٢ـ اولین محاصره آب فرات1ـ یاری خواستن حبیب بن...


ادامه ...

7 محرّم الحرام

 ٧ محرّم الحرام ممنوعیت استفاده از آب فرات برای كاروان امام حسین(علیه السلام)بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد،...


ادامه ...

8 محرّم الحرام

ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد در كربلاامام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه راضی به...


ادامه ...

9 محرّم الحرام

١ ـ محاصره خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) در كربلا٢ ـ رد امان نامه شمر توسط حضرت ابوالفضل...


ادامه ...

10 محرّم الحرام

١ـ عاشورای حسینی٢ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها)٣ـ هلاكت عبیدالله بن زیاد٤ـ قیام حضرت مهدی...


ادامه ...

11 محرّم الحرام

١ـ حركت كاروان اسیران از كربلا٢ـ برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون1ـ حركت كاروان اسیران از كربلاعمربن سعد...


ادامه ...

12 محرّم الحرام

١ـ دفن شهدای كربلا٢ـ ورود کاروان اسرای کربلا به كوفه٣ـ شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)1ـ دفن شهدای كربلاروز...


ادامه ...

13 محرّم الحرام

١ـ اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) در مجلس ابن زیاد٢ـ نامه عبیدالله بن زیاد به یزید٣ـ شهادت عبدالله...


ادامه ...

15 محرّم الحرام

 ورود نمایندگان طایفه «نَخَع» به مدینه و پذیرش دین اسلامرسول گرامی اسلام‌(صلی الله علیه و آله) در...


ادامه ...

19 محرّم الحرام

حركت كاروان اسیران كربلا از كوفه به طرف شام یزید ملعون در جواب نامه عبیدالله بن زیاد به...


ادامه ...

20 محرّم الحرام

مراسم عروسی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)بنا بر قول مشهور شب بیست و یكم محرم سال...


ادامه ...

25 محرّم الحرام

١ـ شهادت سيّد الساجدین علی بن الحسین‌(علیهما السلام)٢ـ قتل «محمد امین» به دستور برادرش «مأمون»1ـ شهادت سيّد...


ادامه ...

26 محرّم الحرام

١ـ شهادت علی بن الحسن المثلث‌٢ـ محاصره شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه یزید1ـ شهادت...


ادامه ...

28 محرّم الحرام

١ـ رحلت حذیفه بن یمان٢ـ ورود كاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به بعلبك٣ـ تبعید امام جواد‌(علیه السلام)...


ادامه ...
01234567891011121314151617

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page