در سال 1961 ميلادى به مذهب شيعه تشرف پيدا كرد. احمد در سال 1345 هـ در كشور مغرب و در شهر مراكش چشم به جهان گشود و در خانواده اى مالكى مذهب كه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت مى باشد، پرورش يافت.
پدر او محبت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب، پسر عمو و داماد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از همان كودكى در قلبش جاى داده بود، از اين رو پدر و اعضاى خانواده در مورد فضائل و مناقب و خصوصيات منحصر به فرد و اخلاق والاى اميرالمؤمنان (عليه السلام) با او سخن مى گفتند... طوريكه عشق و محبت آن شخصيت بى نظير و مقدس اسلام در خون اين فرزند جارى شد و با اين عشق پرورش يافت.
نامه اى از او در تاريخ 1 / 11 / 1966م به دستم رسيد به اين مضمون:
سپاس خدايى را كه آل رسول خويش را از ميان بشر برگزيد، از تمام رذايل و پليديها دور و آنها را پاك و طاهر ساخت. و درود و سلام بر پيشواى ما محمّد و اهل بيت شريف ايشان كه به بهترين مناقب آراسته شده اند. سپس شروع كرد به بيان برخى از مواردى كه او را بر آن داشته بود تا مذهب مالكى را ترك كرده و به درخواست من مذهب شيعه اماميه مذهب اهل بيت (عليهم السلام) را بپذيرد.
او گفت: دلايلى كه باعث شد تا من مذهب شيعه را بپذيرم بسيار است ولى دو مورد از همه مهمتر بود:
1) محيط زندگى و تربيت پدرى كه وجودم را با عشق اهل بيت سيراب كرد.
2) احاديث نبوى كه به بيان منزلت اهل بيت (عليه السلام) مى پرداخت. رواياتى كه رسول عظيم الشأن امت در آنها به محبت اهل بيت تأكيد مى كند، چرا كه محبت به آنها نشانه ايمان صادق و خالصى است كه از اعماق دلها سرچشمه مى گيرد و بغض و دشمنى با آنها نشان از نفاق و دورويى است چرا كه دوستداران ايشان دوستاداران خدا و پيغمبر و دشمنان آنها دشمنان خدا و پيغمبرند.
از اين رو ما بايد به دستورات ايشان عمل كنيم و با جان و مال به دفاع از آنها پرداخته، ادامه گر راه مستقيم آنها باشيم راهى كه كسى از آن روبر نمى گرداند مگر هلاكت شوندگان و گمراهان و ميبايست كه رفتارها و اعمال دنيوى ايشان را بكار گيريم چرا كه در حقيقت بهترنى زاد و توشه انسان براى سفر آخرت است. و از جمله اين روايات گفته ايشان (صلى الله عليه وآله): «مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق» مى باشد. من به همين دليل نجات از هلاكى و گمراهى را خواستارم... چگونه ممكن است كه با آنها دشمن باشم و از مذهب ايشان گمراه شوم در حاليكه پيامبر مى فرمايد: «انى تارك فيكم الثقلين...»
همچنين مى فرمايند: «من كنت مولا...» از اين روست كه به درستى بايد گفت كسيكه منكر اهل بيت باشد به واقع منكر رسول، كه به واقع منكر خداى تبارك و تعالى است.
من براين باورم كه امامت امام على بن ابى طالب (عليه السلام) اصلى از اصول دين بوده كه بدون اعتقاد به آن ايمان كامل نمى شود.
ضرورى و بديهى است كه در هر برهه زمانى حضور امامى راهنما كه عهده دار وظايف پيامبر بوده و پس از ايشان راه و شيوه درست زندگى باشد لازم است، كسيكه مانند پيامبر داراى ولايت و سرپرستى عامه بر مردم باشد و شؤون آنها را اداره، عدل را اقامه و بستر ظلم و دشمنى را از ميان آنان برچيند.
خلافت اسلامى را مى بايست حتماً امام على بن ابيطالب (عليه السلام) عهده دار مى شد همانگونه كه پيامبر اين مطلب را نزول فرمان خداوند: «وانذر عشيرتك» را بيان نمود، ايشان چهل مرد را كه در بين آنان ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند به منزل عموى خود ابوطالب دعوت كرد.
روايتى كه اين موضوع را نقل مى كند از احاديث صحيح و مورد قبول مى باشد. در پايان اين ميهمانى رسول الله فرمودند: فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم كه من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من برايتان آورده ام، آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداوند مرا دستور داد تا شما را به طرف آن دعوت كنم. حال كدام يك از شما مرا در اين راه يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
حاضرين غير از على ـ كه كم سن وسالترين آنها بود ـ همگى در برابر اين دعوت سكوت اختياركردند. او در حاليكه ايستاده بود گفت: پيامبر خدا من تو را در اين دعوت يارى مى كنم. پس پيامبر (صلى الله عليه وآله) دست او را گرفت و گفت: او برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، به او گوش فرا داده و اطاعتش كنيد.
بعد از آن حاضرين باخنده و تمسخر به ابوطالب گفتند: دستور داد تا از پسرت اطاعت كنى.
تمام اينها كه بيان شد حاكى از اين است كه خلافت حق امام معصوم بود، اما از او غصب شد.
اين خلاصه دلايل من بود كه طرح كردم و از شما خواهش و تمنا مى كنم سيد بزرگوار، كه مرا به خاطر تقصيراتم ببخشى.
رضوى (مؤلف كتاب): درود خدا بر تو احمد و بر وجدان پاك و انديشه روشنت و خداوند پدرت را رحمت كند و پاك باد شيرى كه تو را سيراب كرد.
جوان موفق احمد متفكر مالكى مغربى
- بازدید: 1409