ابوخالد ربانى زيدى به دليل شگفتيهايى كه در سخنان امام موسى بن جعفر كاظم پيشواى هفتم از ائمه اهل بيت (عليه السلام)رؤيت كرد شيفته مذهب اماميه شده و به آن گرويد.
ابوخالد مى گويد: ابوالحسن در يكى از روزهاى بسيار سرد، در سالى كه باران نباريده بود. به منزل ما آمد. ما هيزمى پيدا نمى كريدم تا با آن آتش روشن كنيم، امّا ابوالحسن گفت: ابا خالد هيزم بياور تا آتش روشن كنيم. و من گفتم: به خدا قسم حتى يك چوب در اين منطقه پيدا نمى كنم. آنوقت گفت: نه اى اباخالد اينطور نيست، اين راه را مى بينى آنرا بگير و برو تا به اعرابى برسى كه دوبارِ هيزم همراه خود دارد. آنها از او بخر و با او بر سر مبلغ، چانه نزن، پس الاغ خود را سوار شدم و راهى كه گفته بود پيمودم تا اينكه ناگهان چشمم به اعرابى افتاد كه دوبارِ هيزم، همراه داشت، من هم آنها را از او خريده و آن مرد را نيز همراه خود آوردم.
آن روز با آن هيزمها آتش روشن كرديم و بعد غذايى آوردم تا ابوالحسن بخورد. سپس گفت: اباخالد به كفشهاى اين مرد بنگر، آنها را تعميركن تا در فلان ماه و فلان روز به پيشت آييم. ابوخالد مى گويد: تاريخ آن روز را يادداشت كردم و روز موعد سوار بر الاق خويش به «لِزق ميل» رفته و اتراق كردم، چيزى نگذشت كه سوارى به شتران نزديك مى شد و به سوى او رفتم و ناگاه ابوالحسن مرا صد زد و گفت: ابا خالد. من پاسخ دادم:بله جانم به قربانت.
گفت: آيا ما را در آنچه به تو وعده كرديم وفادار يافتى. سپس پرسيد: اباخالد چه خبراز آن دو عمارت گنبدى شكلى كه قبلا آنجا اتراق كرديم؟
گفتم: جانم به قربانت، آنها را براى آمدنتان آماده كردم، پس به همراه او به آن دو عمارتى كه آنجا بود رفتيم، سپس پرسيد:با كفشهاى آن مرد چه كردى؟ گفتم: آنها تعمير كردم و به او تحويل دادم.
پس از آن گفت: ابا خالد اگر حاجتى دارى بطلب. گفتم: فدايت شوم، من زيدى مذهب بودم تا اينكه شما به منزل من آمديد و هيزم خواستيد و بعد آمدنتان را در روز معينى به من خبر داديد، پس دانستم كه شما همان امامى هستيد كه خداوند اطاعت او را واجب كرده است، خواهش دارم كه در اين مورد بيشتر مطلعم كنيد.
پس گفت:اى ابا خالد هر كس كه بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ زمان جاهليت مرده است ولى طبق عملكرد او در اسلام محاسبه مى شود( )
ابوخالد ربانى زيدى
- بازدید: 1421