وی توسط محمد بن عیسی بحرانی به مذهب تشیع 12 امامی گروید.
در پی ظهور یکسری معجزه هایی از سوی امام مهدی منتظر دوازدهمین پیشوای تشعی به صحت و درستی مذهب, مذهب اذعان نمود.
علامه مجلسی از فردی امین و موثق می نویسد:
در گذشته هنگامی که سرزمین بحرین زیر سیطره ی فرانسویها بود, آنان جهت سر و سامان دادن به بحرین و آبادانی و کوشایی در امر آن فرد مسلمانی را به پادشاهی منصوب کردند, که این پادشاه وزیری ناصبی( ) مسلک داشته بود.
حاکم از این رأی خشنود شده در پی آن فرمان داد دانشمندان و بزرگواران سادات بحرین به دربار احضار شوند تا معجزه را مشاهده کنند.
آنان از دیدن آن شگفت زده شدند...
پادشاه خطاب به آنها گفت: اگر پاسخی برای این معجزه نیاورید سه را در اختیار شما می گذارم یکی از آنها را انتخاب کنید: اول: یا همگی به قتل خواهید رسید. دومی: یا به اسارت می روید و دارایی شما مصادره می شود. سومی: یا همانند کفار با خواری و ذلت باید جزیه بدهید.
شیعیان از دیدن معجزه و شنیدن سه شرط متحیر شدند. و هر چه فکر کردند پاسخی نیافتند. رنگ و رو از چهره ها رفت و از شدت ترس همگی به لرزه افتادند آنگاه به پادشاه گفتند: ما را سه روز فرصت دهید تا شاید بتوانیم پاسخی در یابیم, که شاید رضایت شما را فراهم سازد. و اگر از دادن جواب عاجز ماندیم, آنگاه هر کاری که خواستید با ما انجام دهید, سپس از دربار خارج شدند, در حال ترس و حیرت آنها فرا گرفته بود. در نشستی دور هم جمع شدند و تشکیل جلسه دادن و به فکر راه حلی برای این مسئله افتادند, نهایتاً به این نتیجه رسیدند که تعداد ده نفر از پارسایان و پرهیزکاران بحرین برگزیده شوند, پس با دقت نظر فراوان از میان آنها نیز سه نفر که عالیترین مراتب پارسائی و پرهیزکاری را دارند برگزیده شوند, و جهت یافتن راه حل به بیابان رفته و با خدا راز و نیاز نموده به درگاه او گریه و زاری کرده و از او درخواست کمک نماید.
و به حضرت امام زمان متوسل شده تا شاید راه حلی حاصل گردد. که آنها را ازین تنگانا نجات دهد, شب اول اولین نفر راهی بیابان شد, تمام شب را به راز و نیاز و عبادت به درگاه خداوند مشغول شد, از امام زمان یاری جست. شب سپری شد سپیده ی صبح دمیده شد لیک چیزی حاصل نشد.
برای شب دوم دومین فرد را به بیابان فرستادند, وی همانند اولی مشغول عبادت... اما او نیز نتیجه ای نگرفت, در این میان شیعیان بحرین سخت ناراحت شدند. شب سوم فرد سومی را احضار کردند, تا راهی بیابان شود نامش محمد بن عیسی بود. او دانشمندی بسیار فاضل و فردی پارسا و پرهیزکار بشمار می رفت.
محمد بن عیسی شب سوم پا برهنه و سر برهنه به بیابان رفت آن شب, شب بسیار تاریکی بود, وی با خداوند راز و نیاز نمود, به درگاه حضرت حق گریه و زاری کرد, از خداوند خواست تا شیعیان بحرین را از این مصیبت نجات دهد. به حضرت امام زمان متوسل شد و درخواست کمک نمود.
آن شب هنگامی که پاسهای شب یکی پس از دیگری سیر می شدند و کم کم نوبت به آخرین آنها رسید, به او خطاب شد. ای محمد بن عیسی چرا تو را با این وضعیت می بینم چه شده که با این سر و حال به بیابان آمده ای؟ محمد گفت: ای مرد, مرا به حال خود وارها امری بسیار عظیم مرا به این وضعیت در آورده است, و آن را مگر برای پیشوایم به هیچ کس دیگر نخواهم گفت. و در محضر کسی که توان حل آن را ندارد لب به سخن نخواهم گشود.
مرد فرمود: ای محمد من پیشوایت هستم, حاجت خود را بیان کن محمد گفت: اگر پیشوایم امام زمان هستی تو خودت از حکایتم آگاهی؟ و دیگر نیازی به بیان من نداری؟
حضرت فرمودند: من برای آنچه که شما را هراسان کرده بیرون آمده ام, برای مسئله انار, و نوشته ی روی آن, و آنچه پادشاه به شما وعده کرده است.
محمد می گوید: هنگامی که این سخنان را شنیدم رو به سوی ایشان آوردم و عرض کردم: سرورم از آنچه بر ما وارد شده آگاهی شما پیشوا و پناهگاه مایی فقط شما توان برطرف نمودن این مصیبت را دارید.
حضرت فرمودند: ای محمد وزیر ـ که لعنت خدا بر او باد ـ در خانه درخت اناری دارد هنگامی که درخت میوه داد و میوه ی آن کوچک و نورس بود, غالبی از گل ساخت و روی آن کلماتی را مشاهد کردید حک کرد, غالب را به دو نیم ساخت و انار را وسط آن گذاشت و محکم بست. رفته رفته در اثر رشد و بزرگ شدن انار غالب آن واژه ها را بر پشت انار چاپ کرد و به همان صورتی در آمد که ملاحظه کردید, فردا به سوی پادشاه برو و به او بگو که پاسخ را دریافتم ولی آن را مگر در خانه وزیر به شما خواهم گفت: اگر قبول نمود به خانه وزیر می روی وارد آن که شدی به سمت راست نگاه کن اتاقی می بینی, به پادشاه بگو جواب را در اتاق خواهم داد. وزیر از انجام این درخواست خود داری خواهد کرد ولی تو پا فشاری کن تا حتماً وارد اتاق شوی, پس از قبول درخواست, وزیر کنار تو حرکت خواهد کرد, او را تنها نگذار, و مواظب باش از تو جلو براه نیفتد اگر وارد اتاق شدی پنجره ی هست که در آن یک کیسه سفید گذاشته شده است, آن را بردار, غالب در آن پنهان کرده است. غالب و انار را به پادشاه نشان ده, تا از حقیقت امر آگاه شود. ای محمد آنگاه به پادشاه بگو که ما معجزه ای مهمتر از این داریم, و آن اینکه داخل این انار چیزی مگر خاکستر و دود چیز دیگری نیست و اگر می خواهید این معجزه را ببینید به وزیر فرمان دهید تا انار را به دو نیم کند. خواهید دید که خاکستر سر و روی او را سیاه خواهد کرد.
محمد پس از شنیدن این فرمایشها بسیار خشنود شده, دست و پای امام را می بوسد, و با خوشحالی به طرف مردم رهسپار می گردد. صبح روز بعد او و آن جماعت به سوی پادشاه رفته و طبق فرمایشهای امام زمان عمل کرد, تمام کار به همان شکل که امام فرمودند صورت گرفت پادشاه به محمد بن عیسی گفت: چه کسی تو را از این امر با خبر کرد؟ محمد گفت: پیشوایمان امام زمان, حجت خدا بر بندگان. پادشاه گفت: امام شما کیست؟ محمد یکایک پیشواین را نام برد.
پادشاه در پی آنچه را که مشاهده کرد, گفت: «شهادت می دهم که خدای جز خدای نیست, و محمد پیامبر و فرستاده اوست, و امیر المؤمنین جانشین بر حق پیامبر است و امامت تمام پیشوایان را قبول می کنم و به این طریق ایمان وی کامل گردید.
پادشاه پس از این دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند, و از اهالی بحرین پوزش طلبید, و از آن به پس رفتار شایسته ای را با آنها اعمال کرد.( )
مجلسی می گوید:
این قصه نزد بحرینی ها بسیار مشهور و معروف است, امروز قبر محمد بن عیسی یکی از مزارهای آنان بشمار می آید.
حاکم و پادشاه بحرین
- بازدید: 1676