محمود ناصبی فارسی مشهور به (برادر بکر)

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

وی با مشاهده معجزات عجیب از طرف فاطمه الزهرا و امام مهدی منتظر در خواب و بیداری به مذهب حق تشیع 12 امامی گروید.
سید معظم بهاء الدین علی بن عبدالحمید حسینی ینلی در کتاب (الغیبه) می نویسد: دانشمند فاضل محمد بن قارون در رجب سال 788 هـ برای او نقل می کند: از من برای دیدار با زنی دعوت شد و من حاضر شدم, می دانستم که این زن فردی با ایمان و از افراد با خیر و صلاح است.
که خانواده آن را با محمود فارسی مشهور به (برادر بکر) به ازدواج در آورده بودند. به نزدیکان محمود ناصبی نیز (برادران بکر) می گفتند: خانواده این فرد فارسی الاصل, مشهور به تعصب سنی و اظهار دشمنی با افراد با ایمان بودند و محمود یکی از چهره های شاخص این خانواده بود. خداوند به او توفیق داد و به مذهب تشیع امامی گروید.
به زن عرض کردم: عجیب است چگونه پدر شما اجازه ازدواج با محمود فارسی را داده و شما را در ردیف ناصبی ها گذاشتند و چه اتفاقی رخ داد تا او به مخالفت با خانواده خود زده و دست از ناصبی بود برداشت؟
به من گفت: حکایت عجیبی دارد که هر کس آن را گوش فرا دهد حکم به عجب بودن آن می نماید گفتم: چگونه حکایتی است, گفت: قدری درنگ کن او خود, تو را مطلع خواهد ساخت.
شیخ می گوید: پس از حضور محمود فارسی به او گفتم: ای محمود چطور شد از خانواده و خاندان جدا شدی و به تشیع گرویدی؟
گفت: ای شیخ هنگامی که حق آشکار شدیی آن رفتم.
بدان که در آئین ما فرزندان اهل فارس چنین است اگر شنیده شد که قافله در حال ورود به شهر است بیرون می آیند.
تا به استقبال آنها بروند یک روز اتفاقاً که در حال رفتن برای استقبال قافله ای بودیم بطور ناخداگاه وارد دره ای شدیم من و بچه های زیادی بودیم در آن زمان من نوجوان بودم: و تلاش کردیم تا قافله را بیابیم, از سرانجام ورود به این دره بی خبر بودیم. در اثر راه رفتن فراوان برخی از بچه ها از فرط خستگی می افتادند و ما او را مؤاخذه می کردیم نهایتاً خروج از آن را گم کردیم دره پر از خار و خاشاک بود, در آن آنقدر حرکت کردیم که از راه رفتن خسته شدیم لبانمان از فرط خستگی خشک شد و به فرا رسیدن مرگ ایمان آوردیم با صورت بر زمین افتادیم در این هنگام سواری به ما نزدیک شد که اسب سفیدی داشت کنار ما پیاده شد و تشک مانندی لطیف که بر رحل گسترانده بود پهن کرد و بر آن نشست تا به حال هیچگاه مانند او را ندیده بودیم بوی بسیار خوشی از آن تراوش می کرد. به سمت او رو گردانیدیم سواری دیگر آمد اسب این یکی سرخ بود و لباسهایش سفید عمامه ای بر سر داشت که دو طرف آن مشخص بودند بر روی آن تشک مانند, نشست سوار اول بلند شد و نماز اقامه نمود و دیگری پشت او نماز را بجا  آورد آنگاه پس از پایان مشغول تعقبات نماز شد. رو به طرفم نمود و فرمود: ای محمود. با صدای بریده و ضعیف گفتم, لبیک سرورم.
فرمودند: نزدیکتر بیا, گفتم: توان حرکت در من نیست سخت تشنه هستم. فرمودند: مشکلی نیست هنگامی که این را فرمود احساس کردم جان دوباره ای در من دمیده شد. با چهار دست و پا به طرف او رفتم دست بر چهره و سینه ام نمود و تا چانه رساند فک پایین صورتم را به بالایی چسباند زبانم که از فرط خستگی و تشنگی بیرون آمده بود آن را با دست در دهان فرو برد تمام خستگی و تشنگی از من بر طرف شد اینکار که قبل از چند لحظه چیزی بر من چیره نشده بود. به من فرمودند: بلند شو و یکی از این خربزه های ابو جهل را به من بده, دره پر بود از خربزه های ابو جهل.
یکی را برداشته و به ایشان دادم, ایشان خربزه را به نیم تقسیم کردند و به من دادند و فرمودند: از آن بخور, آن را از دست ایشان برداشتم و توان امتناع کردن را نداشتم, در آن لحظه خربزه ابوجهل برایم از صبر کردن شیرین تر بود تاب و تحمل در من رفته بود. مزه ی آن را که چشیدم ناگهان دیدم از عسل شیرین تر است و از یخ سردتر و از بوی مشک خوشبوتر است از خوردن آن گرسنگی من رفع شد و از تشنگی سیراب گردیدم سپس به من فرمودند: دوستت را صدا بزن او را صدا زدم او با واژه هایی بریده گفت: توان حرکت را ندارم به او فرمودند: از جا بر خیز مشکلی نیست.
او نیز با چهار دست و پا به طرف ایشان آمده و ایشان نیز به همان طریق خربزه ابو جهل را نیم کردند و به دوستم دادند تا بخورند. پس ایشان از جا بر خواستند قصد سوار شدن اسب را داشتند به ایشان عرض کردیم شما را به خداوند سوگند می دهیم ای سرور ما تا برکتت را بر ما اتمام کنی و ما را به خانواده هایمان بازگردانی فرمودند: عجله نکنید و با نیزه خود دائره ای دور ما کشید, و از دیده هایمان دور شدند به دوستم گفتم برخیز تا روبروی کوه بایستیم و در مسیر راه قرار گیریم. بلند شدیم و حرکت نمود ناگهان دیواری روبری ما قد علم کرد.
به سمت دیگری رفتیم ناگهان دیگری ظاهر شد به همین شکل در چهار طرف دیوار پدید آمدند نشستیم و شروع به گریه نمودیم به دوستم گفتم: خربزه ابو جهل را بیاور تا از آن بخوریم, تا که خوردیم تخلی زبان ما را برید آن را دور انداختیم, چند لحظه بعد حیوانات وحشی دورور ما را گرفتند امکان شمارش آنها نبود هر گاه به سمت ما حمله ور می شدند دیوار مانع آنها می شد. اگر از ما دور می شدند دیوار از بین می رفت و اگر بر می گشتند دیوار بر می گشت.
گفت: ما آن شب را با امن و اما ن به صبح رساندیم خورشید طلوع کرد و گرما شدیدتر گردید و تشنگی بر ما چیره شد. از شدت گرما خیلی ترسیدیم.
ناگهان آن دو سوار ظاهر شدند و کاری را که دیروز انجام دادند در  حق ما تکرار کردند. هنگامی که خواستند از ما دور شوند به سوار اسب سفید گفتیم شما را سوگند می دهیم که ما را به خانه هایمان باز گردانید فرمودند: بشارت باد بر شما یکی خواهد تا شما را برساند پس از دیده ها پنهان شدند در نزدیکی پایان روز مردی از فارس با 3 الاغ, خواست تا نزدیک ما تا هیزم جمع کند تا ما را مشاهده کرد پا به فرار گذاشت او را صدا زدیم و خود را معرفی کردیم برگشت و گفت: وای بر شما خانواده هایتان در سوگ شما عزاداری کرده اند. برخیزید, اینکه دیگر نیازی به هیزم ندارم ما را به خانه برگردانند و خانواده هایتان بسیار خوشحال و خرسند شدند و به عنوان پادشاه مالی را به او دادند.
خانواده از حال و احوال ما پرس و جو شدند ما آنچه را که پیش آمد عرض کردیم ما را تکذیب کردند و گفتند: شما را خیال دست داده بود.
محمود گفت: پس  از آن روزها گذشت و آن مسئله از ذهنم پاک شد گویی که نبوده تا باشد تا اینکه به سن بیست سالگی رسیدم.
ازدواج کردم و مشغول کار چوپانی شدم در میان خانواده ام متعصب تر از من بر علیه افراد با ایمان نبود, خصوصاً نسبت به زائران ائمه در شهر سامراء, من چرندگان را از روی عمد جهت ایجاد اذیت و آزار بطرف قافله یا جمع زائران نزدیک می بردم تا آنها را اذیت کنم و هر کاری که از دستم بر می آمد از آن برای اذیت هر چه بیشتر استفاده می کردم.
و هر چیزی را که می شد انجام دهم دریغ نمی کردم و در راستای انجام این کار معتقد بودم این مرا به درگاه خداوند نزدیکتر می نمود( ). روزی از گذر اتفاق چرندگان را به سمت جماعتی از شهر حله بردم تا برای آنها ایجاد مزاحمت کنند درمیان آنها ابن سهیلی, و ابن عرفه و ابن حادب و ابن الزهدری و دیگر اشخاص با خیر صلاح بودند. و تا بغداد رفتم آنان از من شناخت داشتند می دانستند که من فرد سر سختی هستم. در راه هنگامی که به میانه راه رسیدیم و چون من تنها بودم از دستم سخت خشمگین و عصبانی شدند.
و هر کار نادرستی را که ممکن بود سر بزند در حقم روا داشتند. من کاملاً ساکت بودم توان جواب دادن را نداشتم زیرا که تعداد آنها خیلی بود. هنگام ورود به شهر بغداد به طرف غرب رفتند و در آنجا اتراق کردند. دلم از دست آنها پر از خون شده بود. پس از آمدن دوستانم از جا برخواستم و بر سر و صورتم ضربه وارد ساختم و شروع به گریه و زاری نمودم.
گفتند: تو را چه شده است؟ حکایت را برای آنها بازگو کردم دوستان به آن زائران دشنام و ناسزا گفتند سپس گفتند: ناراحت مباش با آنها هم سفر می شویم و اگر از شهر خارج شدیم با آنها کاری را خواهیم کرد که به مراتب با آنچه در حق تو انجام دادند فراتر باشد.
شب هنگام سعادت مرا دریافت با خودم گفتم این زائران رافضی از مذهب خود بر نخواهد گشت شاید پیروان دیگر مذاهب به سمت مذهب آنان روی آورد و علت چیزی جز بودن حق و حقانیت به جانب آنها چیز دیگر نمی تواند باشد. و با این مسئله به فکر فرو رفتم خداوند را به حرمت پیامبر اکرمش سوگند دادم تا در شب علامتی و نشانه ای را برایم آشکار سازد تا با آن پیروان حق و حقیقتی را که دو بر بندگانش را واجب دانسته بشناسم. خواب مرا فرا گرفت در عالم رویا دیدم که در بهشتی مزین هستم و درختان مختلف بسیار تنومندی با انواع میوه های که در دنیا نظیر آنها نیست با شاخه های خرامیده و ریشه های رو به طرف بالا و چهار رود که در آنها شراب بهشتی و شیر و عسل و آب بدون وجود کرانه ها جاری بودند را دیدم.
رودها طوری بودند که اگر مورچه می خواست از آنها بنوشد به سادگی این را می توانست. زنانی را دیدم که بسیار زیبا شکل بودند, جماعتی را دیدم که از میوه های آن درختان می خوردند, و از آن چهار رود می آشامیدند و من نمی توانستم بخورم و بیاشامم. و هر وقت که می خواستم از میوه چیزی بخورم میوه ها به طرف بالا می رفتند و هر وقت می خواستم از رودها بنوشم در زمین فرو می رفتند. به جماعت گفتم: چگونه است می خورید و می آشامید و من تنها فقط نمی توانم. گفتند: تو هنوز به طرف ما نیامده ای [با هم عقیده و مذهب نیستی] در این گیر و دار ناگهان گروه بزرگی در حال آمدن به طرف ما آمدند گفتم: چه شده است, گفتند این بانوی ما حضرت فاطمه الزهرا است دیدم فرشته های گروه گروه با بهترین شکل و شمایل از آسمان به زمین می آیند و دور و ور حضرت را گرفته بودند, هنگامی که نزدیکتر شده بودم آن سواری که ما را با خواندن آن خربزه های ابوجهل از تشنگی و هلاکت نجات داد کنار حضرت بود تا دیدگانم به ایشان افتاد او را شناختم.
و به یاد حکایت گذشته افتادم جماعت را می شنیدم که می گفتند:
(محمد ابن الحسن القائم المنتظر) مردم از جا بر خواستند و بر حضرت فاطمه سلام دادند, من نیز از جا بر خواستم و گفتم: سلام بر تو ای فرزند پیامبر خدا ایشان جواب دادند, و علیک السلام ای محمود, تو همان کسی هستی که فرزندم او را از تشنگی نجات داد, عرض کردم: بله بانوی من. فرمودند: اگر جز شیعیانمان شوی رستگار خواهی شد! گفتم: به تشیع می گروم و وارد مذهب شما و شیعیانتان می شوم و اقرار می کنم به امامت پیشینیان از فرزندانت و آیندگان آنان, سپس فرمودند:
بشارت باد تو را رستگار شدی.
محمود می گوید: از خواب بیدار شدم و گریه کردم عقلم را آنچه ملاحظه کردم از بین برده بود. دوستانم از دیدن گریه هایم ناراحت شدند و گمان داشتند که علت گریه ها همان بود که آنها را از آن مطلع ساختم. به من گفتند: ناراحت نباش به خدا سوگند که کاری خواهیم کرد که کس دیگری در حق آنها انجام نداده باشد. ساکت شدم و آنها نیز ساکت شدند صدای مؤذن را شنیدم که اذان می گفت از جا بر خواستم و به طرف سمت غربی رفتم و وارد خانه هایی آن زائران شدم سلام دادم از من استقبال نکردند و گفتند: از این مکان خارج شو.
گفتم: من به مذهب شما مشرف شدم و همانند شما شده ام من آمده ام تا از تعالم مذهب, مرا چیزی یاد دهید, از گفتارم مات و مبهوت شدند برخی از آنها گفتند دروغ می گوید, و برخی گفتند ممکن است راست بگوید, از من سر این امر را خواستار شدند و من تمام حکایت را برای آنها نقل کردم.
گفتند: از تو در گفتار خویش صادق هستی با ما به امام موس بن جعفر بیا, چرا که ما عازم آنجا هستیم در آنجا تو را مستبصر خواهیم کرد.
گفتم: به روی دو دیدگانم و شروع کردم به بوسیدن دست و پاهای آنها بارهای سفر آنها را حمل کردم و در مسیر راه برای آنان دعا کردم به حرم شریف که رسیدم خادم ضریح که یک مرد علوی و از همه بزرگتر بود.
به ما و زائران سلام داد, زائران به او گفتند: درب را باز کن تا سرور و آقای خود را زیارت کنیم او با خوشحالی درب را باز کرد و گفت: ولی میان شما شخصی است که می خواهد به تشیع بگرود او را در عالم رویا دیدم که کنار بانوی من حضرت زهرا ایستاده بود بانوی فرمودند: فردا مردی بسوی تو می آید که می خواهد به تشیع بگرود درب را زودتر از همه برای او باز کن و اگر الآن او را ببینم خواهم شناخت زائران به همدیگر خیره و نگاه کردند با تعجیب گفتند: ما را ملاحظه کن, و او شروع کرد به دیدن چهره ها به یکی که نگاه کرد تکبر نمود و گفت: به خدا سوگند این همان مردی است که در عالم رویا او را دیدم, سپس دستم را گرفت, در این هنگام همسفران من گفتند: راست گفتی ای علوی, و راست آنچه را که این مرد بر ایمان نقل کرد آنگاه همگی خوشحال شدند و سپاس خداوند بر جا آوردند. سپس آن مرد علوی مرا وارد ضریح با شرافت کرد شیعیم نمود( ).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 محرّم الحرام

 ١ محرّم الحرام ١ ـ آغاز ايّام حزن آل محمد(علیهم السلام)٢ ـ حادثه شعب ابیطالب٣ ـ اولین جمع...


ادامه ...

2 محرّم الحرام

٢ محرّم الحرام ورود كاروان حسینی به كربلابنا بر مشهور در روز دوم محرم سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

3 محرّم الحرام

 ٣ محرّم الحرام ١ـ دعوت جهانی اسلام توسط پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)٢ـ نامه‌ امام حسین (علیه...


ادامه ...

4 محرّم الحرام

٤ محرّم الحرام سخنرانی عبید الله بن زیاد در مسجد كوفهعبید الله بن زیاد حاكم كوفه برای این...


ادامه ...

6 محرّم الحرام

١ـ یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد٢ـ اولین محاصره آب فرات1ـ یاری خواستن حبیب بن...


ادامه ...

7 محرّم الحرام

 ٧ محرّم الحرام ممنوعیت استفاده از آب فرات برای كاروان امام حسین(علیه السلام)بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد،...


ادامه ...

8 محرّم الحرام

ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد در كربلاامام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه راضی به...


ادامه ...

9 محرّم الحرام

١ ـ محاصره خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) در كربلا٢ ـ رد امان نامه شمر توسط حضرت ابوالفضل...


ادامه ...

10 محرّم الحرام

١ـ عاشورای حسینی٢ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها)٣ـ هلاكت عبیدالله بن زیاد٤ـ قیام حضرت مهدی...


ادامه ...

11 محرّم الحرام

١ـ حركت كاروان اسیران از كربلا٢ـ برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون1ـ حركت كاروان اسیران از كربلاعمربن سعد...


ادامه ...

12 محرّم الحرام

١ـ دفن شهدای كربلا٢ـ ورود کاروان اسرای کربلا به كوفه٣ـ شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)1ـ دفن شهدای كربلاروز...


ادامه ...

13 محرّم الحرام

١ـ اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) در مجلس ابن زیاد٢ـ نامه عبیدالله بن زیاد به یزید٣ـ شهادت عبدالله...


ادامه ...

15 محرّم الحرام

 ورود نمایندگان طایفه «نَخَع» به مدینه و پذیرش دین اسلامرسول گرامی اسلام‌(صلی الله علیه و آله) در...


ادامه ...

19 محرّم الحرام

حركت كاروان اسیران كربلا از كوفه به طرف شام یزید ملعون در جواب نامه عبیدالله بن زیاد به...


ادامه ...

20 محرّم الحرام

مراسم عروسی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)بنا بر قول مشهور شب بیست و یكم محرم سال...


ادامه ...

25 محرّم الحرام

١ـ شهادت سيّد الساجدین علی بن الحسین‌(علیهما السلام)٢ـ قتل «محمد امین» به دستور برادرش «مأمون»1ـ شهادت سيّد...


ادامه ...

26 محرّم الحرام

١ـ شهادت علی بن الحسن المثلث‌٢ـ محاصره شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه یزید1ـ شهادت...


ادامه ...

28 محرّم الحرام

١ـ رحلت حذیفه بن یمان٢ـ ورود كاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به بعلبك٣ـ تبعید امام جواد‌(علیه السلام)...


ادامه ...
01234567891011121314151617

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page