پادشاه پس از اینکه متوجه شد مذاهب چهارگانه پس از مذهب تشیع قرار می گیرند به مذهب تشیع گروید. او متوجه شد که هر یک از صاحبان چهار مذهب اهل سنت در زمان پیامبر وجود نداشتند و پس از اینکه به گفتگویی که میان علامه حلی و برخی علمای این مذاهب صورت گرفت گوش فرا داد و به تشیع گروید.
پادشاه محمد خدا بنده( ) در سال 707 بر تخت پادشاهی ایران نشست و در سال 716 هـ چشم از دنیا فرو بست.
احمد زینی دحلان مفتی شافعیهای شهر مکه مکرمه می گوید: محمد شاه با رافضیها رابطه بر قرار کرد و اعتقادات او رفته رفته باطل گردید ذکر شیخین را از خطبه حذف و نام دوازده امام را جایگزین آنها نمودو بر روی مسکوکات نام پیشوایان را حک کرد( ). علامه مجلسی می گوید: علت شیعی شدن پادشاه محمد این بود که او بر همسر خویش خشمگین شد و سه مرتبه به او خطاب کرد که تو را طلاق دادم ولی پس از آن پشیمان شد و از علماء خواست تا چاره ای برای حل این مسئله پیدا کنند ولی آنها در جواب گفتند: چاره ای وجود ندارد. به آنها گفت: که در مسئله ای اختلافنظر دارید آیا فقط در این یکی اختلافی نیست, گفتند: اختلافی وجود ندارد!! در این هنگام یکی از وزیران به محمد شاه گفت: دانشمندی در شهر حله بسر می برد که قایل به باطل بودن این مسئله است. نامه ای برایش نوشت و به طرف او فرستاد علمای سنی از این امر ناراحت شده و با اعتراض به پادشاه گفتند: او تابع مذهب غلطی است و خرد کامل ندارد در شأن پادشاه نیست که این چنین فردی را به دربار احضار کند.
پادشاه گفت: بگذارید حاضر شود تا حقیقت را دریابیم.
علامه حلی حاضر شد. پادشاه قبل از آن به دنبال تمامی دانشمندان چهار مذهب اهل سنت فرستاده بود و آنها را برای برپایی این مجلس احضار کرده بود.
علامه حلی وارد مجلس شد و نعلین خود را در آورده در دست گرفته و همراه خود برد سلام داد و کنار پادشاه نشست.
علمای سنی پس از ملاحظه این عمل گفتند: آیا به پادشاه عرض نکردیم که شیعیان دارای عقل ضعیفی هستند؟ پادشاه گفت: از او سؤال کنید سرانجام این کار چیست؟ آنها به علامه گفتند: چرا برای پادشاه سجده نکردی و آداب دربار را رعایت نکردی؟ علامه حلی گفت: پیامبر با همه ی عظمت به او سلام می کردند خداوند می فرماید: «هنگامی که داخل خانه ای شدید, بر خویشتن سلام کنید, سلام و تحیتی از سوی خداوند پر برکت و پاکیزه»( ).
و در این مسئله میان ما و شما اختلافی نیست بجز اینکه ما سجده برای غیر خدا را جائز نمی داریم. به او گفتند: چرا کنار پادشاه نشستی؟ علامه گفت: جایی جز آن نبود.
علامه به عربی صحبت می کرد و صحبتها برای پادشاه ترجمه می شد. به او گفتند: برای چه نعلین خود را با خود وارد مجلس کردی؟ این سزاوار افراد عاقل نیست بلکه حتی در شأن یک انسان عادی نمی باشد. علامه گفت: ترسیدم حنفیها او را به سرقت ببرند به همان گونه که ابو حنیفه نعلین پیامبر را ربود!!.
حنفیها فریاد زدند: خیر این درست نیست چه موقع بوده که ابو حنیفه در زمان پیامبر باشد, او در صد سال پس از رحلت ایشان به دنیا آمد.
علامه گفت: فراموش کردم شاید سارق شافعی بوده شافعیها فریاد زدند: ولادت شافعی در روز وفات ابو حنیفه بود و چهار سال در شکم مادرش بود و از آنجا خارج نمی شد تا رعایت احترام ابو حنیفه را داشته باشد و پس از وفات ابو حنیفه بدنیا آمد و زندگی او در دویست سال پس از رحلت پیامبر بوده است.
علامه حلی گفت: شاید مالک بود, مالکیها فریاد زدند و به همانگونه که شافعیها جواب دادن, جواب گفته, علامه حلی گفت: شاید احمد بن حنبل بوده. مالکیها نیز اعتراض کرده و جوابی را جهت دفاع ابراز کردند ....
سپس علامه رو به طرف پادشاه کرده و گفت: ای پادشاه اکنون با اطلاع شدید که پیشوایان این مذاهب هیچ کدام از آنها در زمان پیامبر و یا صحابه نبوده, و این اندکی از بدعتهای آنان است.
آنها از میان مجتهدان خود این چهار را انتخاب کرده و به عنوان پیشوای مذهب قرار داده و به فتوهای آنها عمل می کنند آنها به دیگر مجتهدان اجازه نمی دهند تا خلاف آنچه را که این چهار نفر در آن فتوا دادند. فتوا دهند حتی اگر فرد مفتی در مقام فتوی از آنها بهتر باشد.
پادشاه گفت: هیچ کدام از آنها در زمان رسول و صحابه نبودند؟ همگی گفتند: خیر. علامه حلی گفت: ما شیعیان پیروان امیر المؤمنین هستیم که ایشان به منزله ی شخص پیامبر می باشد,( ) و علاوه بر آن برادر و پسر عمو و جانشین نیز برای پیامبر بشمار می آید.
به هر حال طلاق دادن شما باطل است, زیرا که فاقد شرایط مطلوب است که منجمله ی آنها وجو د دو نفر مرد عادل است, آیا جناب پادشاه در محضر دو نفر عادل صیغه طلاق را جاری فرمودند؟ پادشاه گفت: خیر. و بدین شکل علامه حلی این مسئله را برای پادشاه حل کرد وی پس از آن شروع به بحث با علمای اهل سنت نمود و همه را با دلائل و براهین خود مغلوب کرد( ).
پس از این صحنه پادشاه به تشیع گروید و از سر و جان مذهب شد. به همین دلیل عده ای را در سر تا سر زمینها فرستاد تا خطبه هایی را در شأن پیشوایان معصوم ایراد کنند و دستور دادن تا آنها در مساجد و معبدها( ) نوشته شود.
علامه بزرگوار و پژوهشگر سید جعفر بحر العلوم می گوید:
پادشاه امر کرد تا علمای شیعه امامی احضار شوند, علامه جمال الدین و فرزندش فخر المحقین حاضر شدند. علامه هنگام حضور دو کتابی که خود نوشته است و نام آنها (نهج الحق و کشف الصدق) و (منهاج الکرامه) بود را به پادشاه هدیه کرد و در اثر همین امر شیعیان و علمای آنان مشمول عطف کامل پادشاه قرار گرفتند.
سلطان امر کرد قاضی قضات نظام الدین عبدالملک که بهترین دانشمندان عصر خود بود با آیت ا... علامه حلی مباحثه کند. پادشاه مجلس عظیمی را مهیا کرد و در آن علمای بسیاری را احضار کرد, علامه با تمام آنها به مناظره و مباحثه نشست و به وسیله ادله ی عقلی و حجج نقلی باطل بودن مذهب آنها را ثابت و حقانیت مذهب تشیع دوازده امامی به اثبات رسانید, همه مات و مبهوت و خاموش گردیده و توان پاسخ گوئی نداشتند گوئی که زبان آنها بسته شده بود در پایان با استناد و استفاده از کتاب فوق الذکر( ) بر آنچه که بیان کرد تأکید نمود پادشاه و وزیران و سربازان وعده ی زیادی از علما و بزرگان با ملاحظه این بحث و مناظره به مذهب حق اهل بیت گرویدند و دستور دادند تا خطبه ها و مسکوکات به نام پیشوایان معصوم مذین گردید.
در مجلس پادشاه علمای مذاهب اهل سنت بیشماری حضور داشتند از جمله: مولوی قطب الدین شیرازی, عمر نویسنده ی قزوینی, احمد بن محمد کشی, و سید رکن الدین موصلی.
علامه حلی پس از پایان یافتن مناظره خطبه ای شیوا و رسا ایراد کرد که در آن خداوند را ستایش کرد و بر پیامبر و دودمانش درود فرستاد. در این هنگام سید رکن الدین گفت:
آیا دلیلی برای جواز صلوات فرستادن بر غیر پیامبران در اختیار داری؟
علامه حلی گفت: «آنها که هر گاه مصیبتی بر ایشان می رسد می گویند من از آن خدایم و به سوی او باز می گردیم»( ).
رکن الدین گفت: چه مصیبتی بر علی و فرزندانش وارد شده که صلوات بر آنها را جائز ساخته؟
علامه حلی برخی از مصیبتها را ذکر کرد سپس گفت: و چه مصیبتی از این بزرگتر که یکی همانند شما مدعی است که از نسل آنها بشمار می آید ولی به مذهب مخالف با آنها گرویدی؟!
این گفتار مورد تحسین حضار قرار گرفت و صدای خنده از مجلس بلند شد. در این لحظه یکی از حضار به همین مناسبت شعری را سرود:
اگر کسی که از تبار عولی باشد و پیرو ناصبیها است او زاده پدر خویش نیست. و خوی و طبع سگ از او بالاتر است زیرا که این سگ از طبع پدری خویش برخوردار است( ).
پادشاه محمد شاه خدابنده مغولی حنفی شافعی
- بازدید: 1945