فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است

(زمان خواندن: 24 - 48 دقیقه)

فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است
بدان كه از آيات بسيار و احاديث بيشمار مكشوف (629) و ظاهر است كه غرض از خلق آسمان و زمين و عرش و كرسى (630) و جميع مخلوقات، معرفت (631) و عبادت است و هر دو بر يكديگر بسته است. نه معرفت كامل و علم نافع (632) بدون عبادت حاصل مى ‏شود، و نه عبادت شايسته بدون معرفت و علم ميسر (633) مى ‏گردد. چنانچه تمثيل كرده‏ اند علم را به چراغ، و عبادت را به پيمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشى و بر يك مقام (634) ايستاده باشى بغير چند ذرع (635) مسافت را نبينى، و هر چند بيشتر مى‏ روى بر تو بيشتر ظاهر مى‏ گردد، بلكه عمل، روغن اين چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفى (636) مى ‏شود.
و بدان كه هر عمل را روحى و بدنى مى ‏باشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالى است كه نام آن عبادت را بر آن اطلاق مى ‏كنند (637)، و روحش عبارت از آداب و شرايط و كيفياتى است كه كمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب (638)، و ساير شرايطى كه در قبول نماز در كار است. پس نماز بدون اين شرايط از بابت جسد بيروح است؛ چنانچه قالب بيروح از او كارى نمى ‏آيد، همچنين نماز بى‏ شرايط چندان ثمره‏اى نمى ‏بخشد. نمى ‏بينى كه خداوند عالميان در وصف نماز مى ‏فرمايد كه: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر. (639) يعنى: نماز نهى و منع مى ‏فرمايد از بديها و اعمال ناشايست. پس نماز من و تو كه ما را از بديها بازنمى ‏دارد از نقصان (640) شرايط و آداب است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شروع پاورقي
257) ابوذر: ابوذر به معنى ذر است كه آن را در فارسى با تخفيف، ابوذر (بدون تشديد) تلفظ مى‏ كنند و مى ‏نويسند. از بزرگترين صحابه رسول اكرم (ص) است. سرگذشتش در اين مقدمه آمده است.
258) كنيت: كنيه - اسمى غير از نام اصلى شخص كه در اول آن اب يا ابن يا ام يا بنت مى ‏آيد و براى احترام، بزرگداشت و تعظيم و تكريم شخص به كار مى‏ رود.
259) قول اصح: سخن درست‏تر - روايت، نقل يا حديث صحيحتر.
260) اخبار: روايات - احاديث.
261) خاصه: شيعه - شيعيان.
262) عامه: اهل سنت - سنيان.
263) مستفاد شدن: دريافت شدن - فهميده شدن - استفاده شدن.
264) جلالت قدر: عظمت و بزرگى ارزش و اعتبار.
265) رفعت شأن: بلندى مرتبه و مقام.
266) مؤلف در همين مقدمه به زندگى سلمان فارسى نيز خواهد پرداخت.
267) مقداد بن الاسود الكندى: نامش مقداد و فرزند عَمرو بَهرائى است كه اسود بن عبد يغوث او را تربيت كرد و به مقداد بن اسود معروف شد. سنى و شيعه در فضيلت و شجاعت او يكسخن‏اند. در سال 31 ه.ق در جُرف (محلى در يكفرسنگى مدينه) درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد. برخى از روايات در فضايل او را مؤلف در همين مقدمه آورده است.
268) ارتداد عبارت است از كفر بعد از اسلام به اين طريق كه شخص يكى از ضروريات دينى را منكر گردد يا به طور كلى از دين خارج شود. گاه نيز ارتداد به اين طريق مى ‏شود كه در راه استمرار دين و حركت دينى، شخص در جايى متوقف مى ‏شود و پيش نمى ‏رود و در واقع از دين عقب مى ‏افتد. به ويژه اين‏كه به تأييد امرى باطل يا كارى بدعت آميز كه به نام دين ارائه مى ‏شود بپردازد يا دست كم از تأييد و يارى حق سر باز زند. اين‏گونه ارتداد و كفر شدت و ضعف دارد. از ديدگاه شيعه، اگر قرار باشد پس از پيامبر، يك تن زمام امور امت اسلامى را به دست گيرد به حكم عقل بايد آن شخص معصوم (يعنى برى از خطا و ضعف و نقص) باشد تا حكومت اسلامى اشتباه نكند و به بيراهه نرود و اطاعت حكومت واجب باشد. از آنجا كه معصوم را جز خدا نمى ‏شناسد، همو بايد جانشين معصوم پيامبر را از طريق پيامبر به مدرم معرفى كند تا مردم در انتخاب معصوم دچار اشتباه نشوند. اين كار به طرق مختلف از جمله در رويداد غدير خم توسط پيامبر صورت پذيرفت و آن حضرت به فرمان الهى على (ع) را به جانشينى خود تعيين كرد. پس از درگذشت پيامبر، استمرار دين با حكومتى امكانپذير بود كه در رأس آن على (ع) قرار داشته باشد. بنابراين همه كسانى كه على (ع) را كنار نهادند يا از بيعت با او سر باز زدند يا به خاطر ترس از او كناره گرفتند و در جانشينى او ترديد كردند، از ادامه راه دين بازماندند. اين خود نوعى كفر و ارتداد است. ارتدادى اين‏گونه، كل امت اسلامى را از پيشرفت باز مى‏ دارد، ضمن اين‏كه به نحوى انكار اين ضرورى نيز هست كه پس از پيامبر تنها فردى حق حكومت دارد كه در علم و عصمت همرتبه پيامبر باشد.
269) مروى است: روايت شده است.
270) رب العزه / رب العزت: پروردگار سرافرازى - خداوند عزت.
271) حوارى: يار مخلص - دوست صميمى - يارى كننده - يارى كننده و ياور پيامبر.
272) اسانيد: جمع اسناد (اسناد نسبت حديث است به كسى كه گوينده يا راوى آن است) / جمع اسناد - جمع جمع سند (سند حديث، راوى يا راويان حديث است).
273) اعاظم: جمع اعظم - بزرگتران.
274) ضبط كردن: فراگرفتن - دريافت‏كردن.
275) حمل: تحمل - درك - دريافت - يادگيرى.
276) گروه: گروهه - گلوله - گره - چيزى مانند بند درِ كيسه و مشك كه آن را دوردهانه آن مى‏ پيچانند و سپس گره مى‏ زنند.
277) ابن بابويه: (فارسى اين نام در اصل ابن بابويه بوده است كه به عربى آن را اِبنِ بابَوَيه يا اِبنِ بابُوَيه مى‏گويند) ابو جعفر محمدبن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ملقب به صَدوق (= بسيار راستگو {در حديث‏}) و شيخ صدوق فقيه معروف شيعى متوفا به سال 381 ه.ق در شهر رى. معروفترين اثر او فقيه من لا يحضره الفقيه است كه از كتب اربعه شيعه به شمار مى‏ رود. آرامگاه او به نام ابن باويه در شهر رى معروف زيارتگاه است.
278) دحيه كلبى: دحيه بن خليفه كلبى از اصحاب رسول اكرم (ص). وى به خاطر چهره زيبا و ويژگيهاى شخصيتى خود به عنوان سفير پيامبر اسلام (ص) به دربار قيصر روم رفت زيرا سفير بايد داراى چهره و شخصيتى مقبول باشد.
279) نادم: پشيمان.
280) نسخه بدل مجلسى: أشرار.
281) ترجمه دعا: خداوندا درخواست من از تو، ايمان به توست؛ و پذيرش و گواهى بر راستى و درستى پيامبرت؛ و بركنارى، رستگارى و سربلندى در هر آسيب و گزند، پريشانى، آشوب، گرفتارى و آزمايش، و سپاس و قدردانى {اين‏} سلامت، رستگارى و سربلندى؛ و بى ‏نيازى از مردمان بد.
282) صديق: پيوسته و راستگو و درستكردار - بسيار تصديدق كننده حق - واژه صديق به صورتهاى گوناگون در قرآن مجيد براى زنان و مردان برگزيده امت آمده و آنها را در مرتبه‏اى پس از پيامبران قرار داده است.
283) ولايت: دوستدارى.
284) تغير و تبديل: ديگرگون شدن و از حال خود برگشتن، و ديگرگون كردن و چيزى را به جاى چيز ديگر نهادن در بخش از آيه 23 سوره احزاب (33) درباره مؤمنانى كه بر پيمان خود با خدا استوار ماندند آمده است كه: و ما بدلوا تبديلا (ذره‏اى ديگرگونى و جابه جايى {در حق‏} پديد نياورند). از نظر شيعه بزرگترين و مهمترين مصداق اين تبديل، نهادن رهبر باطل و غيرمعصوم (خطاپذير) به جاى رهبر حق ومعصوم (خطاناپذير) است.
285) عمار بن ياسر: از بزرگان اصحاب پيامبر و اميرمؤمنان، از مهاجران به حبشه و از كسانى است كه در راه استقرار اسلام رنجها و شكنجه‏ ها كشيد. پدرش و مادرش سميه در زير شكنجه كفار جان سپردند. ماردش نخستين زن شهيد در اسلام است. او نيز در سال 37 هجرى به سن 91 سالگى در جنگ صفين به هوادارى على (ع) شهيد شد.
286) جابربن عبدالله انصارى: صحابى جليل‏القدر پيامبر است كه روايات بسيارى در ستايش وى آمده است. مردم را به دوستى على (ع) برمى‏انگيخت. در صفين با اميرالمؤمنين همراه بود. نخستين زاير مرقد امام حسين (ع) است. سلام پيامبر را به امام محمد باقر (ع) رساند. به سال 78 هجرى در مدينه وفات كرد.
287) حذيفه بن‏اليمان: از بزرگان اصحاب پيامبر و يكى از هفت نفرى است كه بر جنازه حضرت فاطمه (س) نماز گزاردند. منافقان اصحاب را مى‏ شناخت و بر هر كه نماز نمى‏گزارد خليفه دوم نيز از نماز بر او خوددارى مى‏كرد. مدتها از سوى عمر و على (ع) والى مدائن بود و در همان جا وفات كرد. به وصيت او فرزندانش با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند و در جنگ صفين به شهادت رسيدند.
288) ابوالهيثم بن‏التيهان: نامش مالك بود. در جنگهاى بدر، احد و غير آنها حضور داشت. از نخستين كسانى است كه پس از پيامبر (ص) به اميرالمؤمنين (ع) پيوست. از پرهيزكاران مخلص و صاحب مرتبت به شمار مى‏رفت. به سال 37 هجرى در جنگ صفين در دفاع از اميرالمؤمنين (ع) شهيد شد.
289) سهل بن حنيف: ابو محمد سهل بن حنيف الانصارى از اصحاب رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع). وى مورد احترام و علاقه على (ع) بود. در همه جنگهاى رسول اكرم و امير مؤمنان حضور داشت. وى پس از بازگشت از جنگ صفين به سال 38 ه.ق درگذشت و اميرالمؤمنين (ع) او را دفن كرد.
290) ابوايوب انصارى: نامش خالد بن زيد و از ياران شجاع پيامبر است. همان كسى است كه پيامبر هنگام ورود به مدينه به خانه او وارد شد. در زمان معاويه در راه جنگ با روميان درگذشت. قبر او در نزديكى اسلامبول مورد توجه مسلمانان و مسيحيان است و از آن شفا مى ‏جويند.
291) عبدالله بن‏الصامت: اين نام نسخه بدل عُباده بن الصامت در برخى نسخه ‏هاى مأخذ مجلسى است كه وى گمان كرده نام ديگرى است غير از و علاوه بر عُباده بن‏الصامت (قاموس الرجال).
292) عُباده بن‏الصامت: از اصحاب برگزيده رسول اكرم (ص) و از نزديكترين ياران اميرمؤمنان على (ع). از گردآورندگان و آموزگاران قرآن بود و در بيان حق از هيچ كس بيم نداشت.
293) خُزَيمَه بن ثابت (ذى الشهادتين): از اصحاب پيامبر است و آن حضرت لقب ذوالشهادتين (داراى دو شهادت) را به اين سبب به وى داد كه شهادت دادن او را مانند شهادت دو نفر معتبر مى ‏دانست. در جنگ صفين با اميرالمؤمنين على (ع) بود و پس از عمار ياسر به شهادت رسيد.
294) ابو سعيد خدرى: نامش سعد بن مالك بن سنان خزرجى و از اصحاب پيامبر (ص) بود. از راستان، عاقلان، دانايان، حافظان قرآن و راويان كثيرالحفظ حديث به شمار مى‏رفت. درگذشت وى را به سالهاى 61 - 65 هجرى يا غير آن در مدينه گفته ‏اند.
295) امثال ايشان: مقصود اشخاصى ‏اند مانند بلال بن رباح مؤذن حضرت رسول (ص) كه دوستدار اهل بيت بود و پس از وفات پيامبر از گفتن اذان خوددارى كرد. وى در طاعون سال 18 يا 20 هجرى در شام وفات كرد و مقبره‏ اش در آنجا مشهور است.
296) عبدالله عباس: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر (ص)، از صحابه آن حضرت و از ياران، دوستداران و شاگردان اميرالمؤمنين على (ع) بود. در ميان شيعه و اهل سنت به عنوان دانشمندى صاحب احترام و مترجم و مفسر قرآن مجيد شهرت دارد. به سال 68 هجرى در طائف از جهان رفت.
297) مسجد قبا: مسجدى است در محلى به همين نام در حدود 4 كيلومترى جنوب غربى مدينه، در سر راه مكه و مدينه. رسول اكرم (ص) در هجرت خود چند روزى با پذيرايى اهالى قبا در اين محل ماند و اولين سنگ بناى نخستين مسجد اسلام را در آنجا نهاد.
298) ساعت: زمان - هنگام - قطعه‏ اى كوتاه از زمان.
299) دخول: داخل شدن - وارد شدن.
300) مبادرت نمودن: پيشى گرفتن - شتاب كردن.
301) الحال: اكنون - هم‏اكنون - هم‏اينك.
302) آذار: ششمين ماه از ماه هاى سُريانى كه عرب آن را ماه هاى رومى (شهور الروم) مى ‏نامد. نخستين ماه بهار است كه تقريبا مصادف با فروردين ايرانى مى ‏شود.
303) حرم من: مقصود مدينه است كه به حرم پيامبر شهرت دارد.
304) تجهيز: در اينجا مقصود فعاليتهايى است كه پيش از دفن مرده بايد صورت پذيرد مانند غسل دادن و كفن كردن.
305) رفيقان: دوستان - ياران - همدمان - همنشينان.
306) پايه: (در اينجا:) پله.
307) طرق عامه: زنجيرهاى متعدد از راويانى كه احاديث مختلف نقل مى ‏كنند و يا از اهل سنت‏اند يا مورد قبول اهل سنت يا مورد نقل از سوى اهل سنت.
308) تطويل: درازگويى - پرگويى.
309) محمد بن كُلَينى: مشهور به ثقه الاسلام (امين و مورد اعتماد و اطمينان اسلام) صاحب كتاب معروف الكافى يا الكافى فى علم الدين كه از كتب اربعه شيعه به شمار مى ‏رود. تولدش در رى و وفاتش به سال 329 در بغداد روى داد. آرامگاهش در اين شهر زيارتگاه است.
310) كيفيت: چگونگى.
311) منزل: مسافت ميان دو توقفگاه مسافران (در قديم).
312) سخنگويى حيوانات با انسان: در اين‏كه حيوانات با خود سخن مى ‏گويند و زبانى خاص خود دارند حرفى نيست و آيه 18 سوره نمل (27) گواه اين است كه سركرده مورچگان به ديگر مورچگان گفت كنار بروند تا پايمال سليمان و لشكر او نشوند. آيه 16 سوره نمل (27) گواه اين است كه انسان به خواست خدا مى‏تواند زبان حيوانات را بداند. براساس آيات 22 - 26 سوره نمل (27) مى ‏توان گفت كه حيوانات نيز مى ‏توانند زبان انسانها را بفهمند و رفتارهاى آنان را درك كنند چنان كه هدهد چنين كرد. اما اين‏كه حيوان بتواند به خواست خداوند با انسان به زبان انسان سخن بگويد تأييدى صريح در قرآن ندارد ولى با توجه به اين‏كه خداوند به شهادت آياتى بسيار، هوا و درخت را به سخن آورده و پيام خود را با آفرينش صدا در آنها به زبان انسان به گوش انسان رسانده است، مى ‏توان گفت كه آفرينش صدا و سخن انسانى در حيوانى كه داراى ريه و حنجره و تارهاى صوتى و زبان و دهان و دندان است آسانتر مى ‏نمايد و پذيرفتنى ‏تر است ضمن اين‏كه در بالا گفتيم كه حيوانات مى‏توانند زبان و رفتار انسانها را درك نمايند. بنابراين حيوان مى ‏تواند با مجموعه اين ادراكها و ابزارها، با كمك دانش خداوندى نسبت به شيوه سخن گفتن انسانى، به خواست و نيروى خدا، خود از سوى خود با انسان سخن بگويد و پيام برساند. رواياتى بسياز نيز شاهد سخنگويى حيوان با انسان‏اند و با اين تأييدهاى قرآنى و منطقى نمى‏توان در امكان آنها ترديد ورزيد بلكه تنها لازم است وقوع آنها را بررسى كرد.
313) مَطهَره/مِطهَره: آفتابه - ظرفى كه با آن خود را مى ‏شويند.
314) ابوطالب: به معنى پدر طالب - كنيه عِمران يا عبد مَناف فرزند عبدالمطلب است. برخى نيز گفته‏اند نام و كنيه وى يكى است. عموى پيامبر (ص) و پدر على (ع) اميرالمؤمنين است. حامى و پشتيبان پيامبر بود و تا زنده بود مشركان از بيم يا به خاطر احترام او از برخى آزارهاى خود نسبت به پيامبر خوددارى مى‏ كردند. در فضيلتها و بزرگواري هاى او همگان متفق‏ القول‏اند. در اواخر سال دهم بعثت در مكه درگذشت و وفات او پيامبر را سخت اندوهناك ساخت. با وجود شواهد بسيار بر ايمان او، در ميان اهل سنت مشهور است كه ابوطالب ايمان به پيامبر نياورد.
315) منقاد: مطيع - فرمانبردار.
316) البته: (در اينجا:) حتما - مطمئنا - به‏راستى.
317) منوال: شيوه - روش.
318) اعاده فرمود: تكرار كرد.
319) حمزه: حمزه فرزند عبدالمطلب - عموى پيامبر اسلام (ص) و برادر ابوطالب - شخصيت شجاع، توانا و مشهور اسلام و حامى و پشتيبان پيامبر كه به سال سوم هجرى در جنگ احد به فيض شهادت نايل آمد و سيدالشهداء (سرور و سالار شهيدان) لقب يافت.
320) ترجمه: گواهى مى ‏دهم به اين‏كه هيچ خدايى جز خداوند نيست و به اين‏كه محمد فرستاده خداوند است.
321) جعفر طيار: جعفربن ابى‏طالب - برادر على اميرالمؤمنين (ع) و پسر عموى پيامبر اكرم (ص) - در فضايل وى رواياتى بسيار آمده است. مورد علاقه پيامبر بود و شجاعت هاى وى در جنگها و هجرت او به حبشه مشهور است. به سال هشتم هجرى در جنگ مؤته پس از نبردى شجاعانه شهيد شد. در رواياتى چند از پيامبر (ص) نقل شده است كه جعفربن ابى‏طالب را در بهشت بالهايى است كه به او امكان مى ‏دهد با فرشتگان پرواز كند. به همين خاطر لقب طيار (پرواز كننده) يافته است.
322) مطلب: درخواست.
323) شهادتين: دو شهادت - دو گواهى (گواهى و شهادت بر يگانگى خداوند و نفى ديگر خدايان، گواهى و شهادت بر اين‏كه محمد فرستاده و پيامبر خداوند است.) 324) كلمه شهاده: سخن مربوط به شهادت - شهادتين (نگاه كنيد به توضيح پيشين.) 325) پسر عم: پسر عمو.
326) مقصود پيشرفت كار اسلام و دستيابى آن به موفقيتهايى آشكار و تشكيل حكومت اسلامى است.
327) استدعا: درخواست فروتنانه.
328) ابوعبدالله: كنيه سلمان بوده است.
329) دهقان: صاحب ده - رئيس ده - زميندار - مالك.
330) عيدگاه: محلى كه مردم در آن جشن مى ‏گيرند، شادى مى‏ كنند و مراسم و آيينه اى مربوط به عيد را به جا مى ‏آورند.
331) صومعه: عبادتگاه راهبان مسيحى در بالاى كوه يا تپه - دير.
332) ترجمه: گواهى مى ‏دهم كه خدايى جز خداوند نيست، و اين‏كه عيسى روح خداست، و اين‏كه محمد محبوب خداست. (البته اين سخنان را راهب با زبان خود - كه يا بايد سُريانى باشد يا فارسى مى‏گفته است كه در نقل سلمان به عربى ترجمه شده است.) 333) اشاره به مراسم نيايش زرتشتيان در برابر آفتاب.
334) ابا كردن: سر باز زدن - سرپيچيدن.
335) مضايقه نمودن: خوددارى كردن.
336) نامه: ورقه‏اى كه بر روى آن چيزى نوشته شده باشد.
337) به هم رسيدن: پديد آمدن - به وجود آمدن.
338) اخلاق كريمه: خويهاى نيك.
339) روزبه: نام اصلى سلمان فارسى پيش از مسلمان شدن وى.
340) وصى عيسى: جانشين حضرت عيسى (و ظاهرا آخرين جانشين) كه نام وى به عنوان جانشين آن حضرت (از قبل) مشخص شده است. (بنا به عقيده شيعه و براساس شواهدى بسيار از روايات، انبياى صاحب كتاب هر كدام دوازده جانشين دارند كه هر يك پس از ديگرى مشخص و معين‏اند و رهبرى امت آن پيامبر را بايد به عهده گيرند. نوع اين هدايت، از تصدى حكومت دينى گرفته تا زندگى مخفيانه و هدايت علمى و معنوى، بسته به شرايط سياسى زمان و قابليتها و پذيرشهاى امت فرق مى ‏كند. اين سلسله ادامه دارد تا وقتى كه پيامبر بعد ظهور كند و دوازدهمين جانشين پيامبر پيشين به او بگرود. بر اين اساس در واقع سلسله هدايتگران الهى در زمين هيچ گاه گسسته نمى‏شود.) 341) مجوسيت: آيين مغان - دين زرتشتى.
342) گبرى: كافرى - (در انيجا:) آين زرتشتى.
343) وسيله: تقرب - نزديكى.
344) درجه: مرتبه - منزلت - پايگاه.
345) فرج: گشادگى - بر طرف شدن مشكل و گرفتارى.
346) محنت: رنج - آزمايش.
347) ديرانى: آن‏كه در دير است - عابد مسيحى - راهب.
348) انطاكيه: از شهرهاى تركيه كنونى كه در جنوب اين كشور قرار دارد.
349) عالم بقا: جهان پايدارى و ماندگارى - جهان آخرت.
350) ارتحال: رحلت - كوچ.
351) اسكندريه: شهر و بندرى در مصر كه در غرب رود نيل واقع شده است. به سال 331 قبل از ميلاد به فرمان اسكندر مقدونى بنا شد و زمانى يكى از مراكز مهم هنرى و ادبى شرق و از كانونهاى تمدن يونانى به شمار مى‏رفته است.
352) تغسيل و تكفين كردن: غسل دادن و كفن كردن.
353) شهادت: مقصود همان جملاتى است كه با أشهد... آغاز مى‏شود.
354) ملازمت: پيوستن به كسى يا چيزى - رسيدن به خدمت.
355) رفيق: يار همراه.
356) متكفل: عهده‏دار.
357) سنت: راه و رسم - آيين - شيوه - روش.
358) ميته: مؤنث مَيت - حيوانى كه خود مرده باشد يا به روشى غير شرعى آن را كشته باشند.
359) تناول كردن: خوردن.
360) بندگى: غلامى - خدمتكارى.
361) درهم: سكه نقره.
362) قصه: ماجرا - داستان - سرگذشت.
363) وصى: جانشينى كه سفارش او را به امت كرده و امور امت را به او سپرده ‏اند.
364) تعب: سختى - رنج - مشقت.
365) عاجز: ناتوان - درمانده - وامانده.
366) قادر متعال: تواناى بلند مرتبه - خداوند.
367) شئامت: شومى- نكبت.
368) سليميه: زنى كه منسوب به قبيله بنى سُلَيم است.
369) تصدق كردن: چيزى به مستمندان دادن.
370) زيد بن حارثه: پسر خوانده رسول اكرم (ص). نام او در آيه 37 سوره احزاب (33) در قرآن مجيد آمده است به اين مناسبت كه پس از طلاق دادن همسرش، پيامبر آن زن را به فرمان خدا به همسرى گرفت تا رسم جاهلى حرام بودن همسر پسرخوانده بر مرد را از ميان بردارد.
371) عقيل‏بن ابى ‏طالب: برادر اميرالمؤمنين على (ع) و پدر مسلم بن عقيل يار نامدار امام حسين (ع). گويند در ميان عرب مانند او كسى عالم و علم انساب و تاريخ عرب نبود. مردى حاضر جواب بود و در اواخر عمر نابينا شد. در مسجد پيامبر براى او فرشى مى ‏انداختند و مردم گرد او مى ‏آمدند و از دانش او در انساب و رويدادهاى تاريخ عرب بهره مى‏بردند. در سال 50 هجرى به سن 96 سالگى درگذشت.
372) خرماهاى زبون: خرماهايى كه ريخته است يا ريز و خشك است به گونه‏اى كه كسى آنها را نمى ‏خورد.
373) ضايع: تلف.
374) مالكه: مؤنث مالك - زنى كه مالك است.
375) رخصت: اجازه.
376) رطب: خرماى‏تر و تازه و نورس.
377) آخرالزمان: زمان متصل و پيوسته به قيامت را گويند. بنابراين براى مردم هر زمان، آينده آخرالزمان است. به اين خاطر نيز پيامبر اسلام را پيغمبر آخرالزمان مى ‏گفته‏ اند كه پس از او دينى ديگر نخواهد آمد و دين او به قيامت خواهد پيوست.
378) التفات: توجه - توجه با مهربانى و لطف.
379) مهر نبوت: پيامبران افزون بر ويژگيهاى علمى و توانمنديهاى روحى بايد با نشاني هاى ظاهرى قابل شناخت باشند. اين نشانيها در كتاب پيامبر پيشين بايد بيان شده باشد تا پيروان دين قبلى كه مى‏خواهند به پيامبر جديد بگروند بتوانند او را تشخيص دهند و دچار اشتباه نشوند. اين نشانيهاى ظاهرى عبارت‏اند از منطقه و شهرى كه پيامبر در آن مبعوث مى ‏شود و در آن زندگى مى‏ كند، رنگ مو، نشاني هاى آشكار مانند اين‏كه بر چه حيوانى سوار مى‏شود، پيروان او چگونه عبادت مى ‏كنند و وضعيت مشخص و ظاهر در مؤمنان به آن دين چيست و از اين قبيل. در اين ميان مهر نبوت كه همانند مهر پايان نامه، نشانگر پايان نبوت است يكى از مشخصات پيامبر اسلام بوده است.
380) رسته: روييده.
381) خاتون: بانو.
382) اداى رسالت نمودن: رساندن پيغام.
383) رشد خارق‏العاده گياهان: در برخى از كتابهاى علوم غريبه دستورى است كه براساس آن مى‏توان با تركيب موادى گوناگون، ماده‏اى ساخت كه اگر دانه‏اى را در آن بكارند بلافاصله سبز مى‏شود، به صورت درختى درمى ‏آيد و ميوه مى ‏دهد. اگر با وسايل مادى و ظاهرى بتوان چنين كرد، اين كار بيگمان با وسايل غير مادى يا غير ظاهرى از انرژيها و نيروهاى نهفته در هستى گرفته تا اراده انسانى و توانمندي هاى پيامبرانه آسانتر است.
384) سلمان: بسيار سالم و سلامت و بى ‏عيب و بى ‏گزند.
385) على بن ابراهيم: از علماى بزرگ و مورد اعتماد شيعه و از استادان و مشايخ شيخ كلينى (صاحب الكافى) است. از وى احاديثى بسيار نقل مى‏شود و يكى از پيشگامان تأليف كتب حديث است. كتابى در تفسير و كتابى به نام قرب الاسناد از آثار اوست. از اهالى قم بود و در همين شهر مدفون است.
386) رخت: بار و بنه.
387) مطهره: ظرفى شبيه آفتابه.
388) حبيب: محبوب.
389) ارباب سير معتمده: صاحبان سر گذشتنامه‏ ها و كتابهاى تاريخ معتبر و مورد اعتماد.
390) ولايت: فرمانروايى - فرماندارى.
391) شام: منطق ه‏اى شامل سوريه، لبنان، اردن و اسرائيل كنونى كه در قديم به آن شام يا شامات مى‏ گفتند.
392) قبايح: جمع قبيحه - زشتيها.
393) سمع: گوش.
394) قصه: ماجرا.
395) ضرب: زدن.
396) ماجراى توهين عثمان بن عمار ياسر و زدن او: در پى مخالفت عمار ياسر با عثمان به خاطر اعمال خلاف او، روزى عمار و عده ‏اى از صحابه با يكديگر مشورت كردند و نامه‏ اى به عثمان نوشتند كه در آن، ضمن تذكر موارد اشتباه وى، از او خواسته بودند از خلافت استعفا دهد. عمار اين نامه را به نزد عثمان برد. عثمان پس از خواندن نامه، به تحريك مروان بن الحكم مشاور خويش كه وى را ترغيب به كشتن عمار مى‏كرد، به مأموران خود دستور داد عمار را بزنند، و خود نيز در زدن عمار شركت كرد. عمار را به قدرى زدند كه مبتلا به فتق شد و غش كرد. سپس او را از زمين بلند كردند و در ميان كوچه انداختند. ام سلمه همسر رسول خدا (ص) با شنيدن سر و صدا به نزد عمار آمد و چون او را بيهوش ديد دستور داد وى را به خانه خودش ببرند. در خانه ام سلمه، عمار يك روز تمام بيهوش بود به طورى كه نمازهاى ظهر، عصر و مغرب را نتوانست به جا آورد. پس از اين‏كه به هوش آمد و همسران رسول اكرم (ص) و مردم ديگر را در اطراف خود ديد به نماز پرداخت. خبر اين واقعه در شهر و سپس شهرهاى ديگر پيچيد و افراد قبيله بنى مخزوم كه عمار را هم پيمان خود مى ‏دانستند تهديد كردند كه اگر عمار بميرد، يكى از بزرگان بنى اميه را - كه عثمان از آنها بود - خواهند كشت.
397) شنيعه: مؤنث شنيع - زشت.
398) جبل عامل: از مناطق كوهستانى لبنان كنونى در غرب اين كشور.
399) ولايت: سرزمين.
400) البته: حتما.
401) مركبى درشت‏رو: حيوانى سوارى كه‏ناهموار راه مى ‏رود.
402) دليل: راهنما- آن‏كه حيوان را راه مى ‏برد.
403) عنيف: سختگير - بدرفتار.
404) ذكر: ياد - يادكرد - يادآورى.
405) برهنه: (براى حيوان) بدون زين يا چيز ديگرى كه مايه راحتى نشستن انسان بر روى حيوان شود.
406) درشت: بدرفتار - سختگير - بداخلاق - تندخو.
407) شيب: سپيدى مو - پيرى.
408) نحيف: لاغر - نزار.
409) به عنف: بيرحمانه و با سخت‏دلى.
410) جهاز: اسباب و لوازمى كه بر پشت شتر مى‏ گذارند تا راحت بتوان بر آن نشست.
411) غايت: نهايت - بسيارى.
412) ناخوشى: بدى - ناهموارى.
413) درويش فقير - نيازمند - در آيه 181 سوره آل عمران (3) آمده است كه برخى گفتند: خداوند فقير و نيازمند است {چون براى پيشرفت دين خود و براى يارى م>منان و پشتيبانى جنگها قرض و كمك مالى مى‏ خواهد} و ما توانگر و بى نيازيم. 414) پسران ابى ‏العاص: مقصود از ابوالعاص در اين سخن رسول خدا (ص)، ابوعاص بن اميه بن عبدالشمس بن عبد مناف است و مقصود از فرزندان او، مروان بن حكم بن ابى ‏العاص و خاندان اويند كه به آل مروان (مروانيان) شهرت دارند. اين سلسله طبقه‏ اى از سلسله امويان به شمار مى‏روند و از سال 64 تا 132 هجرى حكومتى ستمگرانه داشتند. همانها هستند كه در زيارت عاشورا لعنت مى ‏شوند.
415) دولت: گردش نيكبختى و مال و پيروزى از شخصى به ديگرى.
416) اقبال: روى آوردن مال و رفاه 417) ايراد نمودن: وارد كردن - بيان كردن.
418) اشتباه مجلسى: يعملون.
419) آيات - 84 - 85 سوره بقره (2).
420) فديه: مالى كه براى رهايى اسير از سوى خود او يا ديگران يا حكومت اسلامى پرداخت مى ‏شود.
421) حُرمت: حرام بودن.
422) - 423) اشتباه مجلسى: مى ‏كنند ايشان (ترجمه يعملون).
424) آيات و مصداقها (تاويلها)ى آن: اين آيات خطاب به يهوديان زمان پيامبر است. اما يكى از حكمتهاى ذكر تاريخ، و رفتار اقوام واديان ديگر در قرآن اين است كه پاره‏اى رخدادها و رفتارها تكرار پذيرند و اختصاص به گروه و دين خاصى ندارند. در واقع، گرچه ممكن است يك رخداد تاريخى يا يك رفتار جمعى يا يك قانون و سنت الهى براى يك دين يا يك قوم اتفاق افتاده باشد اما مى ‏تواند در اقوام ديگر، در دين اسلام، در ميان مسلمانان، و در زمانهاى پس از نزول قرآن نيز اتفاق افتد و مصداق (و به اصطلاح قرآن تأويل ) داشته باشد. بنابراين ذكر اين نكته كه: اين آيات در باب ابى ‏ذر و عثمان نازل شده بدين معنى است كه يكى از مصداقها يا تأويل هاى آن در اسلام، ماجراى عثمان ابوذر و تبعيد اوست.
425) درهم: سكه نقره.
426) نواحى: جمع ناحيه - اطراف ده، شهر يا كشور.
427) ضم نمودن: ضميمه كردن - جمع كردن.
428) دينار: سكه طلا.
429) وقت خفتن: وقت ميان نماز مغرب و نيمه شب - وقت نماز عشا (كه پس از آن مى ‏خوابند.) 430) محزون: غمگين.
431) مغموم: غمگين.
432) كعب‏الاحبار: (به معنى: مايه شرف و افتخار عالمان يهودى) لقب ابواسحاق كعب بن ماتع بن ذى هجن حميرى (تولد: 652 ميلادى - درگذشت: 32 هجرى). وى در زمان جاهليت از بزرگان علماى يهود در يمن بود. در زمان ابوبكر اسلام آورد و در زمان عمر وارد مدينه شد. قرآن و سنت را از صحابه آموخت و حكايات كتب يهود را براى آنان نقل كرد. در آخر عمر به شام رفت و در حمص (بين دمشق و حلب) سكنا گزيد و در آنجا درگذشت.
433) اشتباه قلمى مجلسى: كعب‏الاخبار.
434) حرج: گناه - باك - اعتراض.
435) امام: رهبر - پيشوا - فرمانروا.
436) بيت المال: محلى كه كليه غنيمتها و اموال پس از تقسيم و توزيع در ميان صاحبان حق در آنجا جمع مى ‏شد - خزانه كل مملكت در عهد خلفا.
437) نظر نمودن: اظهارنظر كردن.
438) بخشى از آيه 34 و نيز آيه 35 سوره توبه (9).
439) درويشان: تهيدستان - فقيران.
440) وبال: سختى - شدت - عذاب - بدى عاقبت.
441) خرف: ابله - كندذهن - كم‏عقل - كسى كه به خاطر پيرى عقلش كم شده است.
442) زايل: نابود - ناپديد.
443) صحبت مصاحبت - همنشينى - همدمى - نشست و برخاست.
444) هرآينه: بيگمان - قطعا.
445) حبيب: محبوب.
446) آل ابى‏العاص: خاندان ابى ‏العاص. نگاه كنيد به توضيح صفحه 225، شماره 11 (پسران ابى‏العاص).
447) تأويل نمودن: تفسير كردن - براى آيات، تعيين مصداق و مراد كردن - معنى كردن.
448) فاسقان: تبهكاران - بدكاران - گنهكاران.
449) صالحان: نيكان - نيكوكاران - شايستگان.
450) محاربه: دعوا، نزاع، جنگ و دشمنى.
451) منازعه: ستيزه.
452) ابوالحسن: به معنى پدر حسن - كنيه اميرمؤمنان على (ع).
453) در حق: درباره.
454) جميع: همه.
455) منافق: آن كه ظاهرش مخالف باطنش باشد - دورو.
456) جبه: جامه گشاد و بلند كه روى جامه‏ هاى ديگر مى ‏پوشند.
457) بدعت: عقيده تازه‏اى كه در دين پديد آيد و مخالف دين و روح دين باشد.
458) احداث كردن: پديد آوردن.
459) حرم: مكانى كه احترام، حرمت، دفاع و حمايت آن واجب باشد. 460) كرامت: بزرگى.
461) ربذه: دهى در سر راه مكه و مدينه (حدود 140 كيلومترى مدينه). اين قريه امروزه واسطه نام دارد.
462) ثلث: يك سوم.
463) الله اكبر!: اين كلمه را به هنگام تعجب و شگفتى به كار مى ‏برند.
464) بلاد: جمع بَلَد و بَلده - شهرها - ناحيه‏ ها - سرزمينها.
465) سكنى: سكونت - مسكن داشتن.
466) متعرض شدن: مزاحم شدن.
467) حبشى: اهل حبشه (از كشورهاى آفريقايى) - كنايه از سياهپوست.
468) قصه: ماجرا.
469) خبير: آگاه.
470) فدا: فديه - مالى كه مى ‏پردازند تا اسير را آزاد كنند.
471) ابدالاباد: ابدى‏ترين ابدها (ابد زمان بى‏انتها را گويند).
472) معذب: مشغول تحمل رنج و شكنجه.
473) مروان بن‏الحكم: مروان بن حكم بن ابى ‏العاص بن اميه بن عبد مناف (تولد: 2 هجرى - درگذشت: 65 هجرى). در خلافت عثمان وزير و مشاور او بود. در جنگ جمل به هوادارى عايشه با على (ع) جنگيد. به سال 64 هجرى در دمشق به خلافت رسيد و سرسلسله مروانيان (آل مروان) است.
474) عيال: همسر و فرزندان.
475) مشايعت: بدرقه كردن مسافر.
476) فنا: جوار - نزديكى - حول و حوش. 477) ممتَحَن: آزموده - دچار رنج و سختى.
478) اشاره به بخشى از آيه 2 سوره طلاق (65): و من يتق الله يجعل له مخرجا (و هركه از خدا پروا كند، براى او راهى براى بيرون شدن {از دشوارى و اندوه‏} پديد آرد).
479) وحشت: اندوه - دلتنگى.
480) حرمت: احترام.
481) جزع: بيتابى - ناشكيبايى.
482) عافيت: سلامت و بركنارى از هر خطر و دشوارى و ناراحتى در جسم و جان و مال.
483) ترجمه: خدا مرا بس است و نيكو كارگزار و پشتيبانى است. با اختلاف حسبنا الله (خدا ما را بس است) به جاى حسبى الله، بخشى از آيه 173 سوره آل عمران (3) است. حسبى الله نيز در بخشى از آيات 129 سوره توبه (9) و38 سوره زُمَر (39) آمده است.
484) عم: عمو (واژه‏اى كه كوچكتر براى احترام نهادن و اظهار نزديكى با دوست پدر خود به كار مى ‏برد).
485) مفارقت: جدايى - دورى.
486) عقبى: آخرت - جهان ديگر.
487) شدت: سختى.
488) رخا: آسانى زندگى.
489) بر وفق: مطابق.
490) صفات كريمه: ويژگيهاى نيكوى اخلاقى.
491) طاعت: فرمانبردارى - اطاعت - عبادت.
492) اجابت نمودن: پذيرفتن - قبول كردن.
493) خسران: زيانكارى.
494) برادر رضاعى عثمان عبدالله بن سعد بن ابى سرح در آن هنگام والى كوفه بود. وى در زمان رسول خدا (ص) مرتد شده بود و قرار بود كشته شود اما عثمان او را مخفى كرد و سپس از پيامبر براى وى امان خواست.او در زمان خلافت عمر و عثمان به كار گماشته شد.
495) طاهرين: جمع طاهر - پاكان - پاكيزگان.
496) طيبين: جمع طيب - خوبان - نيكوان.
497) رحم: رحمت - مهربانى و بخشش.
498) اهوال: جمع هَول - ترسها.
499) فرض: واجب.
500) عيال: خانواده.
501) احتضار: حالت شخص قبل از مردن - واپسين لحظات زندگى.
502) غزوه: جنگى كه پيامبر در آن حضور داشته باشد.
503) بقا: جاودانگى.
504) آزار: بيمارى.
505) ملك موت: فرشته مرگ.
506) مرحبا: آفرين.
507) نادم: پشيمان - شرمگين - خجل.
508) جوار: همسايگى - نزديكى - پناه.
509) لقا: ديدار.
510) كاره: ناخوش دارنده - ناپسند دارنده.
511) عالم قدس: جهان پاكى.
512) ارتحال: رحلت - كوچ.
513) مصاحب: دوست - يار - همصحبت.
514) مالك اشتر: مالك بن الحارث الاشتر النخعى يار و سردار شجاع، كاردان، زاهد و وارسته امير مؤمنان على (ع). آن حضرت درباره وى گفته است: مالك براى من چنان بود كه من براى رسول خدا بودم. در سال 38 به مصر با دسيسه معاويه به زهر مسموم شد و پيكرش را به مدينه آوردند.
515) مروى: روايت شده.
516) حله: پوشاكى كه همه بدن را بپوشاند - جامه نو.
517) درهم: سكه نقره.
518) كريم: بزرگوار - بخشنده.
519) احمد بن اعثم كوفى: از تاريخنگاران و صاحب كتابى كه به تاريخ اعثم كوفى مشهور است.
520) تجهيز: مجموعه فعاليتهايى كه قبل از دفن مرده يا براى دفن صورت مى ‏پذيرد مانند غسل و نماز و كفن و غير آنها.
521) احنف بن قيس تميمى: ابوبحر احنف بن قيس تميمى از اصحاب رسول خدا (ص) و در آن زمان از اصحاب امير مؤمنان على (ع) بود.
522) صعصعه بن صوحان العبدى: از ياران فصيح، خطيب، اديب، ديندار و فاضل اميرالمؤمنين (ع) كه از جمله معدود كسانى است كه حق آن حضرت را مى ‏دانستند. مردى حاضر جواب بود و چون در زمان معاويه حاضر نشد اميرالمؤمنين على (ع) را بر منبر لعن كند، معاويه فرمان داد كه او را از كوفه اخراج كنند.
523) خارجه الصلت التميمى: سرگذشت وى در كتابهاى علم رجال نيامده است.
524) عبدالله بن مسلمه التميمى: سرگذشت وى در كتابهاى علم رجال نيامده است.
525) هلال بن مالك المزنى: سرگذشت وى در كتابهاى علم رجال نيامده است.
526) جرير بن عبدالله البجلى: از اصحاب رسول اكرم (ص) و يكى از سفيران آن حضرت به سوى امرا و فرمانروايان براى دعوت به اسلام و از كسانى كه نامه اميرمؤمنان على (ع) را براى معاويه بردند. او سرانجام به معاويه پيوست.
527) اسود بن يزيد النخعى: اسود بن يزيد بن قيس النخعى. در آن زمان از اصحاب اميرمؤمنان على (ع) بود.
528) علقمه بن قيس النخعى: از برترين تابعين و زاهدترين آنان. وى از اصحاب اميرمؤمنان على (ع) بود و در جنگ صفين به شهادت رسيد.
529) شعاير: جمع شعاره و شعيره - نشانه‏ها - آداب و رسوم - مناسك و مراسم.
530) سنت: (در اينجا:) راه و رسم و طريقه رسول خدا (ص).
531) جماعت: (در اينجا:) گروه مؤمنان.
532) انكار كردن: نپذيرفتن.
533) حقير: كوچك.
534) ضايع گذاشتن: فرو گذاشتن و رها كردن - بى توجهى.
535) حظ: بهره.
536) موفور: بسيار - فراوان.
537) حرم رسول: جايى كه مورد احترام رسول است - جايى كه به خاطر رسول، محترم است.
538) مستوجب: لايق - سزاوار - شايسته.
539) آمين: واژه‏اى كه پس از دعا مى‏گويند، به معنى: برآور! - بپذير! - اجابت كن! 540) ابن عبدالبر: حافظ ابوعمر يوسف بن عبدالله اندلسى مغربى اشعرى (متوفا به سال 463 هجرى) از عالمان بزرگ اهل سنت در زمينه احاديث و اخبار است. مهمترين كتاب او الا ستيعاب فى معرفه الاصحاب نام دارد.
541) عبدالله مسعود: ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعود بن غافل (يا: عاقل) الهذلى از نخستين مسلمانان است. وى در جنگهايى بسيار شركت كرد. از هواداران على (ع) بود و عثمان را نهى از منكر مى‏كرد. در ميان صحابه به علم قرائت قرآن معروف و مورد احترام شيعه و اهل سنت است. به ابن مسعود و ابن ام عبد نيز مشهور است. وفات او به سال 32 هجرى در مدينه رخ داد.
542) قول اول اصح است: سخن و نظر نخست صحيحتر است.
543) تذكر: يادكرد - يادآورى.
544) مصايب: جمع مصيبت - بلا - سختى.
545) محنت: رنج - آزمايش.
546) متضمن: دربرگيرنده.
547) احسن وجوه: بهترين طريقه‏ها و روشها.
548) اطوار: جمع طور - حالات.
549) مغلوب: كسى كه ديگرى بر او غلبه كرده است.
550) منكوب: رنج رسيده - مصيبت ديده.
551) ممتحن: مورد آزمايش و امتحان و رنج.
552) تطويل: طولانى كردن.
553) اخبار مشهوره: جمع خبر مشهور. حديث يا خبر مشهور، خبر يا حديثى است كه بسيار بر زبانها رايج شده و شهرت يافته باشد گرچه راويان آن در همه طبقات يا برخى طبقات از يك نفر تجاوز نكنند يا اصلا سندى براى آن نباشد. (جايگاه هر كدام از راويانى را كه از ديگرى نقل مى ‏كنند يك طبقه مى‏ گويند. مثلا اگر خبرى را الف و ب از ج نقل كرده باشند و ج از د، الف و ب در يك طبقه قرار دارند، ج در يك طبقه ود در طبقه ديگر.) 554) يعنى صرف نظر از اين‏كه سند آن چگونه است و راويان آن تا چه حد مورد اعتمادند بايد توجه داشت كه اين حديث بسيار نقل شده است، شهرت دارد و مورد توجه قرار گرفته است.
555) شيخ ابوعلى طبرسى: ابوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى (يعنى اهل طَبرِس يا طَبرِش كه همان شهر تفرش در ايران است) ملقب به امين الدين، امين الاسلام و شيخ طبرسى مفسر و دانشمند معروف شيعه (تولد: در فاصله 468 تا 480 هجرى قمرى - درگذشت: 548 هجرى قمرى). تا سال 523 ه.ق در مشهد اقامت داشت و در اين سال به سبزوار رفت و تا پايان عمر در آنجا ماند. جنازه وى را به مشهد آوردند و قبر او نزديك مرقد مطهر امام رضا (ع) در ابتداى خيابانى به نام او مشهور است. او را به غلط طَبَرسى مى‏ گويند. وى در فقه، تفسير، نحو، لغت، شعر، حساب، جبر و مقابله سرآمد ديگران بود. حدود 20 تأليف دارد كه مشهورترين آنها مجمع ‏البيان در تفسير قرآن است كه علماى شيعه و اهل سنت آن را از مراجع مهم تفسير مى ‏دانند. مجلسى به سهو كتاب مكارم‏ الاخلاق را از ابو على طبرسى دانسته است كه درست نيست. اين كتاب نوشته فرزند ابوعلى طبرسى يعنى رضى‏ الدين ابونصر حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى است. وى از علماى بزرگ قرن ششم هجرى است كه در فضايل و كمالات مرتبتى بلند داشت و نزد پدر خويش درس آموخته بود. مشهورترين كتاب او مكارم‏الاخلاق (به معنى: برترين منشها و روشها) است.
556) نگاه كنيد به توضيحى كه درباره ابوعلى طبرسى آمده است.
557) مسند: به معنى اسنادداده و داراى سند - حديثى كه سلسله سند آن تا به معصوم ذكر شده و راويان آن به يكديگر متصل باشند.
558) ايراد كردن: بيان كردن - ذكر كردن.
559) ورام‏بن أبى ‏فراس: ابوالحسين ورام بن حمدان بن عيسى بن ابى ‏نجم بن حمدان بن خولان بن ابراهيم بن مالك الاشتر النخعى (متوفا به سال 605 ه.ق) زاهد عالم فقيه محدث. از صالحان زمان خود بود. وى جد مادرى سيد بن طاووس است. كتاب مشهور او تنبيه الخواطر و نزهه النواظر است كه به مجموعه ورام شهرت دارد.
560) جامع: مقصود همان كتابى است كه به مجموعه ورام مشهور است. نگاه كنيد به توضيح پيشين.
561) مرسل: به معنى رهاشده - حديثى كه بدون ذكر نام يك يا تنى چند از راويان نقل شود.
562) به احتمال قريب به يقين دستخط مجلسى در اين كلمه ميمون خوانده مى‏ شده است كه همه كاتبان كهنترين نسخه‏ ها ميمون نوشته‏ اند در حالى كه چنين نامى را در كتب رجال نمى‏ توان ديد. اين كلمه را با توجه به متن بحارالانوار مؤلف تغيير داديم. شايد نيز سهو از مؤلف يا قلم او بوده است.
563) ترجمه متن عربى و توضيحى درباره راويان حديث و سنديت آن: {فرزند شيخ ابوعلى طبرسى مى‏ گويد:} سرور من پدرم فضل بن حسن - كه خداوند عمرش را دراز گرداند - مى‏ فرمايد: اين اوراق حاوى سفارش و توصيه رسول خدا صلى ‏الله عليه و آله به ابوذر غفارى است كه استاد مفيد ابوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله مقرى رازى و استاد بزرگ و بزرگوار حسن بن حسين بن بابويه - كه خداوند از هر دو خشنود باد - به من اجازه نقل آن را از روى دستنوشته داده‏ اند. آن دو گفته‏ اند كه استاد بزرگ و بزرگوار ابوجعفر محمد بن حسن طوسى - كه خداوند روانش را پاكيزه گرداند - چنين براى ما خوانده و ما نوشته‏ ايم. نيز استاد دانشمند حسين بن فتح واعظ جُرجانى در مشهد {اما} رضا عليه‏ السلام چنين براى من نقل كرد. وى گفت كه استاد مرجع و رهبر ابوعلى حسن بن محمد طوسى چنين براى ما نقل فرمود. {استاد ابوعلى حسن بن محمد طوسى‏} گفت كه پدرم استاد ابوجعفر {محمد بن حسن طوسى‏} - كه خداوند روانش را پاكيزه گرداند - چنين براى من روايت فرمود. {ابوجعفر محمد بن حسن طوسى‏} فرمود كه: گروهى {مورد اعتماد از ناقلان حديث‏} نقل كرده‏اند از ابو مفضل محمد بن عبدالمطلب شيبانى كه گفت: ابوالحسين رجاء بن يحيى كاتب در سال سيصد و چهارده {هجرى‏} - همان سالى كه درگذشت - براى ما نقل كرد {و} گفت: محمد بن حسن بن شمون براى ما روايت كرد {و} گفت: عبدالله بن عبدالرحمن اصم، از فضيل بن يسار، از وَهب {يا: وَهَب‏} بن عبدالله براى من نقل كرد. {وهب بن عبدالله‏} گفت: ابوحرب فرزند ابوالاسود دُئَلى به نقل از ابوالاسود براى من روايت كرد. راويان حديث: 1 و 2. درباره فرزند شيخ ابوعلى طبرسى و خود شيخ توضيحى در شماره 3 صفحه 238 آمد. 3. شيخ مفيد ابوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله بن على مقرى رازى: فقيه شيعيان در رى بوده است. همه كتابهاى شيخ ابوجعفر طوسى را نزد او خوانده است. (مفيد به معنى كسى است كه با دانش خود به ديگران سود مى ‏رساند. وى غير از شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان است.) آثارى به فارسى و عربى در فقه دارد. 4. حسن بن حسين بن حسن بن بابويه: از عالمان بزرگ قم كه در رى سكنا داشته است. فقيه و ثقه (مورد اعتماد در نقل حديث) است. داراى كتابهايى در فقه و سيره معصومان است. 5. شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى: معروف به شيخ طوسى، ابوجعفر طوسى و شيخ ‏الطايفه (يعنى استاد گروه {شيعيان‏}). از بزرگترين علماى دينى شيعه (تولد: 385 ه.ق در طوس - وفات: 460 ه.ق در نجف). تحقيقات و آثار وى در حديث، تفسير، فقه، رجال، كلام و ادبيات مرجع علماى شيعه است. از معروف‏ترين آثار او مى‏توان تفسير معروف التبيان فى تفسير القرآن، الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار (از كتب اربعه شيعه)، تهذيب الأحكام (از كتب اربعه شيعه)، المبسوط (در فقه) و الخلاف (در فقه تطبيقى) را نام برد. 6. حسين بن فتح واعظ جرجانى: اهل گرگان، ملقب به موفق الدين (به معنى: يار و مددكار دين) فقيه صالح، از شاگردان ابوعلى طوسى (فرزند شيخ طوسى). در حديث از راويان موثق است. 7. ابوعلى حسن بن محمد طوسى: فرزند شيخ طوسى كه در شماره 5 بالا از وى سخن به ميان آمد. معروف به مفيد ثانى است. بسيارى از اجازه ‏هاى روايت به او منتهى مى ‏شود. از كتابهاى او امالى و نيز شرح النهايه را مى ‏توان نام برد. 8. ابوالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن... بن المطلب الشيبانى: به تصريح عالمان علم رجال و سرگذشتنويسان، وى شخصى كثيرالروايه بوده است و روايات بسيارى از وى نقل مى ‏شود. حافظه‏ اى قوى داشته است. در همه عمر براى طلب حديث در مسافرت بود. به نقل نجاشى وى در آغاز مورد اعتماد و داراى عقيده و خرد ثابتى بوده است اما سپس دچار ديگرگونگيها و در آميختگيهايى در خرد و عقايد خود شده است. و مى‏ افزايد: من بيشتر عالمان شيعه را ديدم كه از وى چشمپوشى كرده و او را {در نقل حديث‏} ضعيف شمرده ‏اند. وى داراى كتب فراوانى است و به سال 387 ه.ق در سن نود سالگى درگذشته است. كتب رجال از نقاط ضعف او در روايت حديث بسيار گفته‏اند. اين‏كه بيشتر عالمان شيعه وى را ضعيف دانسته و از وى نقل حديث نكرده‏اند دليل اين است كه برخى ديگر از عالمان شيعى، همه يا برخى روايات وى را كه مربوط به دوران درست رأيى او بوده است قابل نقل دانسته و دليلى براى كنار نهادن آنها نداشته ‏اند، چنان كه در همين حديث مى ‏بينيم كه عالمان بزرگى همچون شيخ طوسى و ديگر راويان اين حديث از وى نقل مى ‏كنند. بحث درباره اين‏كه به چه دلايلى نمى‏ توان همه احاديث اين راويان را به كنارى نهاد از توان اين حاشيه خارج است. تنها به يك نكته كلى اشاره مى ‏كنيم و آن اين‏كه همان طور كه ادعاى انتساب حديثى به معصوم نيازمند دليل و سند است، ادعاى عدم انتساب حديث به معصوم نيز به دليل نياز دارد و ضعف يك راوى دليل عدم انتساب نيست بلكه ضعف راوى دليل ضعف ادعاى انتساب از طريق آن راوى است. بنابراين يك حديث مى‏ تواند دلايل يا قرائن ديگرى براى انتساب به معصوم داشته باشد از جمله از راه سلسله سند ديگرى كه مشكل ضعف راوى ندارد. درستى متن آن (و نه لزوما انتساب آن به معصوم) را نيز مى‏ توان از موافقت متن آن با روايات ديگر، آيات قرآن، احكام مسلم عقلى، يافته‏ هاى مسلم علمى، مسائل مسلم اعتقادى و ديگر يقينيات بشرى دريافت. به همين دلايل است كه مى ‏بينيم بسيارى از عالمان بزرگ را كه در رد رواياتى با راويان مجهول يا ضعيف احتياط مى ‏ورزند به ويژه اين‏كه آن روايات بيانگر نكات سودمند اخلاقى باشند يا دليل معقولى براى جعل آنها وجود نداشته باشد يا نتوان در متن حديث چه از نظر ادبى و چه از نظر مضمون و موضوع آن، شاهدى بر جعلى بودن آن يافت. به هر حال، عالمان اهل تحقيق رجال، آنچه را كه راويان موثق و مشايخ معتبر حديث از وى نقل كرده‏ اند صحيح مى‏ دانند. 9. ابوالحسين رجاء بن يحيى بن سامان العبرتائى الكاتب: از اصحاب امام هادى (ع) و از راويان احاديث آن حضرت. مشخص نيست كه شيعه بوده است يا نه، زيرا پدرش مأمور بردن خبر از امام هادى (ع) براى خليفه بوده و خود وى در دربار خليفه سمت نويسندگى داشته است. 10. ابوجعفر محمد بن‏الحسن بن شمون: اصل او بصرى و معروف به ابوجعفر بغدادى از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (ع) است. صد و چهارده سال عمر كرد و در سال 256 ه.ق درگذشت. گويند از امام رضا (ع) نيز دو حديث شنيده است. از هشتاد تن از اصحاب امام صادق (ع) روايت كرده است. گفته مى‏ شود كه امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (ع) خرج زندگى او و چهل تن از افراد تحت تكفل وى را تأمين مى ‏كرده ‏اند. كتب رجال از وى با اين تعبيرات ياد كرده‏ اند: جدا ضعيف؛ فاسدالمذهب؛ به او، نوشته ‏هايش و آنچه به او نسبت داده مى‏ شود اعتنايى نيست؛ واقفى بود كه سپس غالى شد (واقفيان فرقه‏اى از شيعه‏ اند كه امام موسى بن جعفر (ع) را مهدى و قائم دانستند، رحلت آن حضرت را انكار كردند، امامت را به او پايان دادند و گفتند وى زنده است و تا دنيا را پر از عدل و داد نكند رحلت نخواهد كرد. غاليان يا اهل غلو درباره ائمه شيعه آنها هستند كه مقام اين معصومان را بالاتر از حدى مى‏ برند كه جايگاه آنهاست يا فضيلت دوستى، دوستدارى و معرفت آنها را بيش از حدى مى‏ دانند كه فلسفه‏اى براى احكام دين بماند. از ديدگاه امامشناسان شيعه و براساس رواياتى كه درباره غلات (غاليان) آمده است سه ويژگى را مى‏ توان يافت كه دارا بودن هر يك از آنها غلو است: اول اين‏كه: شخص، ائمه را خدا بداند. دوم اين‏كه: اهل تفويض باشد يعنى بگويند يا اعتقاد داشته باشد كه خداوند همه كارهاى هستى را به ائمه واگذاشته است و خود هيچ كارى در هستى ندارد. ائمه نيز مستقل از خدا، علوم و توانايي هاى خود را ذاتا دارند و خدا را در دانش و توان آنها دخل و تصرفى نيست. سوم: بگويد يا اعتقاد داشته باشد كه معرفت امام كافى است. هر كس امام را بشناسد لزومى ندارد كه عبادات را به جا بياورد و احكام را رعايت كند. مقصود از عبادات، همان معرفت معصومان است. آنها اهل نماز و عبادت و رعايت احكام دين نيستند و در صورت لزوم از ارتكاب محرمات خوددارى نمى ‏كنند.) در كتب معتبر شيعه، رواياتى را از او نقل كرده ‏اند كه نشانى از غلو ندارد. 11. ابو محمد عبدالله بن عبدالرحمن المسمعى، معروف به اصم: بصرى است. درباره او نوشته اند كه ضعيف، دروغگو، غالى، معتقد به ربوبيت و تفويض درباره ائمه و داراى اختلال (در حافظه، عقل، چشم يا گوش) بوده است. نوشته ‏اند كتابى درباره ناسخ و منسوخ و كتابى درباره زيارت دارد كه اين دومى دليل پليدى، بدنهادى و بدمذهبى اوست. در رواياتى كه به نقل وى در كتب معتبر شيعه وارد شده است از جمله همين سفارش ها و توصيه‏ هاى پيامبر (ص) به ابوذر، نشانى از غلو - با تعريفى كه در بالا آمد - نيست. 12. فضيل بن يسار: از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع) است و از ايشان روايت مى كند. او را مردى ثقه و مورد اعتماد در نقل حديث مى‏ دانند و با الفاظى حاكى بلند مرتبگى و برجستگى شخصيت از وى ياد مى ‏كنند. مورد توجه احترام و علاقه اين امامان بود. مدح و تمجيد از وى در كتب رجال بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. او يكى از 18 تن كسانى است كه اصطلاحا به آنها اصحاب اجماع مى‏ گويند. اينان كسانى ‏اند كه اگر به سند صحيح معلوم شود كه هر يك از آنان روايتى را نقل كرده ‏اند (يعنى سند روايت تا رسيدن به ايشان متشكل از افرادى شيعه، عادل و موثق باشد)، ديگر لازم نيست كه بقيه سند تا به معصوم بررسى شود، چه هريك از اين اصحاب اجماع سند را نقل كرده باشند يا نكرده باشند يا حتى بقيه سند تا به معصوم صحيح نباشد (يعنى بقيه راويان يا برخى از آنها افرادى شيعه، عادل يا موثق نباشند) زيرا اين 18 تن كسانى ‏اند كه بجز از افراد موثق نقل حديث نمى‏ كرده‏ اند. 13. وهب بن عبدالله: معروف به ابوجحيفه، به سن بلوغ نرسيده بود كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت. بنابراين از اصحاب خردسال پيامبر اكرم (ص) به شمار مى ‏رود كه آن حضرت را ديده و سخنان وى را شنيده‏ اند و از ايشان نقل حديث مى ‏كنند. وى سپس در زمره اصحاب اميرمؤمنان على (ع) قرار گرفت. در همه جنگهاى آن حضرت با وى بود. حضرت او را خزانه‏دار بيت‏المال كعبه كرده بود، وى را دوست داشت، مورد وثوق و اعتماد خود مى ‏دانست و او را وهب‏الخير (به معنى: بخشش نيكو) و وهب‏الله (به معنى: عطاى خداوندى) مى ‏ناميد. وى رئيس محافظان و پاسبانان حضرت على (ع) بود و در زير منبر آن حضرت مى ‏ايستاد. گويند از زمانى كه رسول اكرم (ص) وى را از پرخورى بازداشت وى هيچ‏گاه شكم خود را از غذا سير نكرد تا زمانى كه درگذشت. او هرگاه شام مى‏خورد صبحانه نمى ‏خورد و هر زمان صبحانه مى‏خورد از صرف شام خوددارى مى‏كرد. ابوجحيفه به سال 72 ه.ق در بصره از دنيا رفت. 14. ابوحرب بن ابى الأسود الدئلى: فرزند ابوالاسود دئلى است كه درباره وى توضيحى در زير آمده است. 15. ابوالأسود دئلى: نام او ظالم بن عمرو يا ظالم بن ظالم است. از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع)، امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) به شمار مى ‏رود. اهل بصره است. در جنگ صفين در كنار امير مؤمنان حضور يافت. وى به عنوان يكى از شعرا و ادباى بزرگ عرب و جهان اسلام شناخته مى‏شود. خدمت بزرگ او به ادبيات عرب آن است كه علم نحو را به دستور و رهنمود على (ع) بنيان نهاد و به ديگران آموخت. هموست كه قرآن را اعرابگذارى كرد. بسيار گفته‏اند از شجاعت، حكمت، خردمندى، سخنورى و حاضر جوابى او و اين‏كه حاضر نشد با معاويه كنار بيايد، هداياى او را بپذيرد و دست از دوستى و دوستدارى على (ع) بردارد. در گذشت او به مرض طاعون يا وباى همه‏ گير در بصره به سال 69 ه.ق رخ داد.
564) رضى الله عنه: خداوند از وى راضى و خشنود باد! 565) متن با توجه به ترجمه مجلسى و ضبط نسخه ب به صورت و انك آمد. نسخه ‏هاى الف و ه حاكى كأنك هستند و ج و د هيچ‏يك را ندارند. احتمالا دستخط مؤلف خطخوردگى و تغيير داشته است كه برخى نسخه‏ ها تغيير را نديده و برخى خطخوردگى را بدون تغيير ديده‏اند.
566) عليه‏الرحمه: مهر و بخشايش خداوند بر او باد! - رحمت خداوند شامل حال او باد! 567) متوطن بودن: جايى اقامت كردن و آنجا را وطن خود ساختن.
568) صلى ‏الله عليه و آله: درود خداوند بر او و خاندانش باد! 569) صلوات الله عليه: درود خداوند بر او باد! 570) مسالك: جمع مسلك - راهها - روشها.
571) خيرات: خوبيها - نيكيها.
572) طرق: جمع طريق - راهها.
573) مضمون: موضوع و مفهومى كه در كلام و عبارت وجود دارد.
574) سند معتبر: سند حديث راويان حديث‏اند. سند معتبر آن است كه راويان يك حديث را افرادى متصل به يكديگر تشكيل داده باشند و با اين شرط يا: همه شيعه عادل و موثق باشد (سند صحيح)، يا: آنها كه شيعه ‏اند اما عادل و موثق نيستند يا به عدالت و وثوق آنها تصريح نشده است مورد حسن ظن باشند و گمان ضعف، جعل و اشكال هاى ديگر به آنان نرود (سند حسن)، يا: آنها كه شيعه نيستند موثق باشند (سند موثق). بنابراين سند معتبر عبارت است از سند صحيح، سند حسن يا سند موثق. گام نام سند را به حديث مى ‏دهند و حديثى با سندهاى گفته شده را حديث معتبر، حديث صحيح، حديث حسن يا حديث موثق مى ‏نامند. گاه نيز به حديث يا روايتى كه همه يا عده‏اى از فقها به آن عمل كرده باشند يا دليل بر صحت آن اقامه شده باشد، حديث معبتر گويند.
575) احسان: نيكى كردن - نيكوكارى - كار نيك كردن - كارى را نيك به اجرا درآوردن.
576) خداوند در آيات بسيارى امر به احسان فرموده است اما در اينجا مقصود آيات مربوط به احسان در عبادت است يعنى عبادت را آن‏گونه كه بايد به‏جا آوردن.
577) معجزآيات: آنچه نشانه‏ هاى اعجاز را در خود دارد.
578) به مقتضاى...: بر طبق نتيجه حاصل از... - براساس آنچه... در خود دارد.
579) ترجمه: به من سخنان جامع عطا شده است. سخن رسول اكرم (ص) است. مقصود از سخنان جامع سخنانى است كه در عين كوتاهى و اختصار، حاوى نكات بسيار و معانى پربار است.
580) ربانى: الهى - خداوندى - خدايى.
581) مندرج: گنجانده - گنجيده - جاى‏گرفته - نهفته - درج شده.
582) منطوى: پيچيده - درپيچيده.
583) فقره: هر جمله از كلام.
584) استيفا: گردآورى به طور كامل.
585) ترجمه: چيزى كه همه‏اش را نتوان به دست آورد، همه‏اش را نيز نبايد از دست داد. اين سخن منسوب به اميرمؤمنان على (ع) است.
586) تفصيل: شرح و بسط مطلب.
587) عليه: مؤنث على - شريف - ارزشمند - بلند مرتبه.
588) موقوف: (در اينجا:) وابسته - تكيه كرده.
589) اطلاق كردن: به كار بردن و استعمال كردن كلمه ‏اى در معنيى خاص.
590) انكشاف: پديدار گشتن - آشكار شدن.
591) ضرورى مذهب شيعه: آنچه اعتقاد به آن براى شيعه بودن ضرورت دارد - آنچه هر شيعه بايد به آن اعتقاد داشته باشد اما ممكن است برخى مذاهب مسلمان ديگر معتقد به آن نباشند - آنچه مورد اتفاق علماى شيعه است.
592) بارى تعالى: آفريننده كه بلندمرتبه است.
593) دويم: دوم.
594) امر: چيز.
595) اسانيد معتبره: جمع سند معتبر (توضيح سند معتبر پيش از اين آمد).
596) يعسوب الدين: ترجمه و توضيح آن در پانوشت {پيشگفتار مؤلف‏} آمد.
597) سائل: پرسنده - پرسشگر.
598) مبين‏الحقائق: روشنگر حقايق.
599) از بابت: همانند.
600) اقوى: قويتر.
601) عيان: به چشم ديدن - ديدار با چشم - يقين در ديدار و مشاهده.
602) غايت: نهايت.
603) مرتبه: درجه - حد.
604) متصور: قابل تصور.
605) تتمه: انتها - پايان.
606) جارحه: اندام.
607) خضوع: افتادگى - تواضع.
608) شكستگى: خود را در مرتبه‏اى پايين ديدن - نداشتن احساس خودبزرگ بينى - افتادگى و تواضع.
609) لهذا: به خاطر اين - به همين دليل.
610) مخدوم: آن‏كه خدمتش را مى ‏كنند - ارباب.
611) اشرف مكونات: برترين و بالاترين مخلوقات و آفريدگان - كنايه از حضرت رسول (ص).
612) بذل طاقت: كوشش تا سرحد توان و امكان و طاقت.
613) سبحانه و تعالى: او (خداوند) بس پاك است و والاست.
614) قاصر: نارسا.
615) بعد از اين كلمه، واژه از در اكثر نسخه‏ ها وجود دارد كه نشان مى‏ دهد اشتباه قلمى مجلسى بوده است.
616) ساحت: درگاه.
617) كبريا: عظمت - بزرگى.
618) درجه قصوى: دورترين و نهايى ترين درجه.
619) بلاتشبيه: بدون تشبيه - مقصود، تشبيه واقعى نيست - اين عبارت را در وقتى به كار مى ‏برند كه چيزى را بخواهند ذكر كنند كه در واقع با ساحت الوهيت يا مرتبه بزرگان دين يا مقام شخصى بلند مرتبه سازگار نيست اما براى نزديك كردن به ذهن چاره‏اى جز تشبيه وجود ندار.
620) طور: چگونگى - راه و رسم.
621) مقربان: كسانى كه به بزرگى نزديك‏اند و نزد او اعتبارى دارند.
622) ملك‏الملوك: پادشاه پادشاهان - خداوند كه فرمانرواى همه هستى است.
623) جناب: آستان - كنايه از شخص بزرگ.
624) دقايق: جمع دقيقه - نكات ريز و باريك.
625) مستهام: سرگشته - حيران.
626) رفيع: بلندقدر - بلندپايه.
627) اخيار: جمع خير و خير - نيكان - برگزيدگان - نيكوترينها - آنها كه بسيار نيكوكار و ديندارند - مقصود پيشوايان معصوم دين است كه در راهنمايى خود خطا نمى ‏كنند و بى ‏هيچ ترديد مى‏ توان از هر چه گفته ‏اند پيروى كرد.
628) فايز شدن: دست يافتن.
629) مكشوف: آشكارشده - آشكار.
630) عرش و كرسى: مؤلف اين دو را در صفحات آتى شرح خواهد داد.
631) معرفت: شناخت - شناسايى - علم - دانش.
632) نافع: نفع‏دهنده - سودبخش.
633) ميسر: ممكن.
634) مقام: محل - مكان - جاى ايستادن.
635) ذرع: مقياس طول معادل 04/1 متر.
636) منطفى: خاموش.
637) اطلاق كردن: كلمه‏اى را در معنى خاصى به كار بردن.
638) حضور قلب: تمركز فكر و حواس - نداشتن حواس‏پرتى.
639) قرآن مجيد، بخشى از آيه 45 سوره عنكبوت (29).
640) نقصان: كمبود - كاستى - كمى - نقص.
پايان پاورقي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page