ولى خود آن حضرت مى دانست كه وسيله غلبه ظاهرى فراهم نمى شود، لذا حركت آن حضرت با 84 زن و بچه، براى يك نتيجه نهايى اساسى بود؛ چون كه امام مى ديد شجره طيبه لا اله الا اللّه را كه جد بزرگوارش خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله با خون جگرها غرس و آبيارى او را با خون هاى شهداى بدر و احد و حنين نموده و به دست باغبانى مانند على بن ابى طالب عليه السلام سپرد كه از او نگهدارى نمايد، ولى به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدى و تهديد به شمشير و قتل و آتش و كوتاه نمودن دست او را از آبيارى شجره طيبه، اساس و بنيان باغ توحيد و نبوت رو به نابودى مى رفت. ولو آن كه گاه گاهى به توجه باغبان اصلى تقويتى مى شد، ولى نه تقويت كامل حقيقى؛ تا آن كه زمام باغ به كلى به دست باغبانان جهول و عنود لجوج (يعنى بنى اميه) افتاد.
از زمان خلافت خليفه سوم عثمان بن عفان كه دست بنىاميه باز شد و زمامدار امور شدند و ابوسفيان لعين كه در آن موقع كور شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صداى بلند گفت: يا بنى اميه تداولو الخلافة فانه لاجنة ولا نار.(1)
و نيز گفت: يا بنى اميه تلقفّوها تلقّف الكرة فو الذى يحلف به ابوسفيان مازلت ارجوها لكم ولتصيرنّ الى صبيانكم وراثة.(2)
به كلى آن قوم رسواى بى عقيده، تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوى و حقيقى را بالكلّ از تصرف در باغ كوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حيات شدند [و] كم كم شجره طيبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت يزيد پليد چيزى از عمر درخت شريعت باقى نمانده، نزديك بود شجره طيبه لا اله الا اللّه به كلى خشك شود و نام خدا از ميان برود و حقيقت دين محو گردد.
بديهى است هر باغبان عالمى وقتى فهميد از هر طرف آفات به باغبانش روى كرده، فورى بايد در مقام علاج برآيد والا به كلى ثمرات باغش از ميان خواهد رفت.
در آن موقع هم كه باغبانى باغ توحيد و رسالت به باغبان عالم دين، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام سپرده شده بود، متوجه شد كه لجاج و عناد و الحاد بنى اميه، كار را به جايى رسانيده كه نزديك است درخت توحيد خشك شود، بلكه قصد دارند شجره طيبه لا اله الا اللّه را از ريشه بكنند و دور بيندازند، قد مردانگى علم كرد فقط و فقط صرفا براى آبيارى باغ رسالت و تقويت شجره طيبه لا اله الا اللّه به سمت كربلا حركت كرد، ولى به خوبى مى دانست بى آبى به ريشه درخت اثر كرده و ديگر آب هاى معمولى اثرى ندارد [و] احتياج به تقويت قوى دارد.
چنانچه در علم عملى فلاحت [=كشاورزى]، رسم است وقتى فلاحان و باغبانان دانشمند ديدند درختى به كلى بى قوت شده [و] تقويت قوى لازم دارد، علاج او را به قربانى مى كنند، يعنى گوسفندى يا موجود جاندارى را كنار آن درخت ذبح مى كنند و با پوست و گوشت و خون در پاى درخت دفن مى نمايند تا درخت از نو قوت و قدرت جديد بگيرد.
حضرت سيدالشهدا ريحانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم كه باغبانى عالِم بود، ديد اين شجره طيبه را به قدرى بى آبى داده اند (به خصوص در سنوات اخيره و زمامدارى بنى اميه) كه به آب هاى معمولى و مبانى علمى، حيات پيدا نخواهد كرد [بلكه] فداكارى لازم است [و] قطعا آبيارى شجره طيبه و درخت شريعت بايستى با خونابه هاى قومى قوى شود، لذا دست بهترين جوانان و اصحاب و اطفال صغير خود را گرفت براى قربانى و آبيارى شجره طيبه لا اله الا اللّه به سمت كربلا حركت كرد.
بعضى كوته نظران گويند: چرا از مدينه خارج شد؛ همان جا مى ماند و كوس مخالفت مى كوبيد و قربانى ها را مى داد؛ ولى نمى دانند كه اگر آن بزرگوار در مدينه مى ماند، امر او بر مردمان فهيم عالم پوشيده مى ماند و نمى دانستند كه مخالفت آن حضرت براى چه بوده. مانند هزاران حاميان دين كه در شهرى قيام به حق نمودند و كشته شدند و كسى نفهميد هدف و مقصد قائم چه بوده و براى چه كشته گرديده و دشمنان هم وارو [برعكس] نشان مى دادند.
ولى آن يگانه رادمرد بينا، براى ظهور حق و حقيقت، در ماه رجب موقعى كه مردمان براى عمره به مكه حاضر بودند، تشريف فرماى مكه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعيت كه در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها كرد. نداى حق و حقيقت را به سمع تمام عالميان رسانيد كه يزيد پليد تيشه برداشته، به ريشه شجره طيبه لا اله الا اللّه مى زند. گوشزد عامه مسلمين نمود كه بدانند يزيدى كه دعوى خلافت اسلام دارد، عملاً اساس دين را از ميان مى برد؛ شراب مى خورد؛ قمار مى بازد؛ با سگ و ميمون بازى مى كند؛ احكام دين را زير پا مى گذارد؛ زحمات جدم پيغمبر را بر باد مى دهد؛ من نمى گذارم دين جدم از ميان برود؛ بر من واجب است فداكارى نمايم، جان مى دهم و دين را حفظ مى كنم.
پس قيام آن حضرت و خروج از مدينه به مكه و از مكه به سمت كوفه و عراق، براى حفظ شعاير دين و اعلام نمودن به جامعه بشريت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقايد خراب و عمليات جبران ناپذير آن پليد عنيد بى دين بوده است. لذا [وقتى] برادران و بنى اعمام و دوستان علاقه مند كه براى ممانعت مى آمدند، عرض مى كردند اهل كوفه كه از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بى وفايى معروفند. و علاوه با قدرت بنى اميه و سلطنت يزيد پليد كه سال هاست در اين مملكت ريشه دوانيده اند، نمى توانى مقابله نمايى؛ چون اهل حق كمند. مردم عبد و عبيد دنيا هستند و دنياى آنها نزد بنى اميه اصلاح مى شود. لذا اطراف آنها جمعند [درنتيجه] نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس از اين سفر صرف نظر نما و اگر هم مايل نيستى به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به يمن كه علاقه مندان به شما در آنجا بسيارند. مردمان غيورى هستند [كه] شما را تنها نمى گذارند. مى توانى عمرى را در آن صفحات به راحتى بگذارنى.
حضرت نمى توانست براى همه كاملاً پرده بردارى نمايد، لذا هر يك را به جواب هاى مختصرى ساكت مى نمود. ولى به بعض از اصحاب سر و اقارب محرم مانند برادرش محمد بن الحنفيه و ابن عم گرامش عبداللّه بن عباس مى فرمود: «راست مى گوييد. من هم مى دانم غلبه ظاهرى با من نخواهد بود. من هم براى فتح و غلبه ظاهرى نمى روم، بلكه براى كشته شدن مى روم، يعنى مى خواهم به نيروى مظلوميت، ريشه ظلم و فساد را بر كنم.»
براى قوت قلب بعضى، حقيقت را آشكار نموده مى فرمود: «جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود: اخرج الى العراق فان اللّه شاء ان يريك قتيلا.» (3)
محمد بن الحنفيه و ابن عباس عرض كردند: «اگر امر چنين است زن ها را چرا مى بريد؟» فرمود: «جدم فرمود: ان اللّه قد شاء ان يراهنّ سبايا.» (4) به امررسول اللّه صلى الله عليه و آله آنها را براى اسيرى مى برم (يعنى نكات و اسرارى در شهادت من و اسيرى اهل بيت من است كه متمم شهادت من، اسارت زنان است كه علم و پرچم مظلوميت را بر دوش بگيرند [و] بروند شام در مركز خلافت و قدرت يزيد، ريشه آنها را بكنند و پرچم ظلم و كفرشان را سرنگون نمايند؛ چنانچه عملى كردند. خطبه و خطابه بى بى عقليه بنى هاشم صديقه صغرا زينب كبرى عليهاالسلام در مجلس قدرت و جشن پيروزى يزيد در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنى اميه و سفراى بيگانه و رجال از يهود و نصارا و خطبه و خطابه معروف سيدالساجدين امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليهماالسلام در مسجد اموى شام بالاى منبر در مقابل يزيد، نيروى قدرت او را شكست و پرچم عظمت بنى اميه را سرنگون و مردم را بيدار نمود.
پس از حمد و ثناى خداوند متعال فرمود: ايها الناس اعطينا ستا وفضلنا بسبع؛ اعطينا العلم والحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة فى قلوب المؤمنين ـ وفضلنا بأن منا النبى المختار محمد صلى اللّه عليه و آله ومنا الصديق ومنا الطيار و منا اسد اللّه واسد رسوله ومنا سبطا هذه الامة ومنا مهدى هذه الامة.(5)
آنگاه شروع به معرفى از خود نمود [و] فرمود: «هركس مرا مى شناسد كه مى شناسد و آن كس كه مرا نمى شناسد، اينك حسب و نسب خودم را به آنها مى رسانم. منم فرزند صاحب صفات و فضايل مخصوصه (كه با كلمات طولانى آن صفات را بيان مى نمايد كه وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمى دهد) خاتم الانبياء محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله.
پس از آن، روى همان منبرى كه سال ها شب و روز از زمان معاويه عليه الهاويه علنى و برملا مولانا و مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام را لعن و سب مى نمودند و هزاران نسبت هاى ناروا به آن حضرت داده بودند، در حضور خود يزيد و رجال بنى اميه و دشمن ها فضايل و مناقب جد بزرگوارش اميرالمؤمنين را (كه نگذارده بودند به گوش مردم شامى برسد) بيان نمود و فرمود:
انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا لا اله الا اللّه. انا ابن من ضرب بين يدى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر وحنين ولم يكفر باللّه طرفة عين. انا ابن صالح المؤمنين ووارث النبيين وقامع الملحدين ويعسوب المسلمين ونور المجاهدين وزين العابدين وتاج البكائين واصبر الصابرين وافضل القائمين من آل يس رسول رب العالمين. انا ابن المؤيد بجبرئيل المنصور بميكائيل. انا ابن المحامى عن حرم المسلمين و قاتل المارقين والناكثين والقاسطين والمجاهد اعدائه الناصبين وافخر من مشى من قريش اجمعين واول من اجاب واستجاب للّه ولرسوله من المؤمنين واول السابقين و قاصم المعتدين ومبيد المشركين وسهم من مرامى اللّه على المنافقين ولسان حكمة رب العالمين وناصر دين اللّه وولى امر اللّه وبستان حكمة اللّه وعيبة علمه، سمخ، سخى، بهلول، زكى، ابطحى، رضى، مقدام، همام، صابر، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب ومفرق الاحزاب، اربطهم عنانا واثبتهم جنانا وامضاهم عزيمة واشدهم شكيمة اسد باسل يطحنهم فى الحروب اذا ازدلفت الاسنة وقربت الاعنة طحن الرحى ويذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز وكبش العراق، مكى، مدنى، حنفى، عقبى، بدرى، احدى، شجرى، مهاجرى من العرب سيدها و من الوغى ليثها وارث المشعرين وابوالسبطين الحسن والحسين ذاك جدى على بن ابى طالب عليه السلام.(6)
آنگاه فرمود: انا ابن خديجة الكبرى، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن المذبوح من القفا، انا بن العطشان حتى قضى، انا ابن من منعوه من الماء واحلوه على سائر الورى، انا بن من لايغسل له ولا كفن يرى، انا ابن من رفع راسه على القنا، انا ابن من هتك حريمه بارض كربلا، انا ابن من جسمه بارض و راسه باخرى، انا ابن من سبيت حريمه الى الشام تهدى. ثم انه صلوات اللّه عليه انتحب وبكى، فلم يزل يقول انا انا حتى ضجّ الناس بالبكاء والنحيب.(7)
اول مجلس نقل مصائب كه بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام منعقد گرديد، در همين مسجد جامع اموى شام بود كه حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام بعد از نقل فضايل و مناقب جد بزرگوارش اميرالمؤمنين در محضر دشمنان، آنقدر مصائب پدر عزيزش را فرمود كه با حضور يزيد پليد صداى ضجه و شيون مردم شام برخاست به قسمى كه يزيد را خوف برداشت و نتوانست بنشيند، از روى ترس و واهمه از مسجد خارج گرديد.
از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموى شروع شد (كه يزيد ناچار شد از روى سياست، اظهار ندامت نمود و عبيداللّه بن مرجانه لعنه اللّه را لعن نمود كه چنين عمل فجيعى نموده) تا عاقبت كاخ كفر و ظلم و الحاد بنى اميه سرنگون گرديد كه الى الحال در شام و پايتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبرى از بنى اميه وجود ندارد، ولى قبرستان بنى هاشم مورد توجه شاميان و قبور بسيارى از عترت و اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله مزار هر عارف و عامى از شيعه و سنى مى باشد.
قيام امام حسين عليه السلام براى حفظ شجره طيبه لا اله الا اللّه بود
- بازدید: 5231