و چنانچه به فرموده شما، فرصت خبر دادن تمام مسلمين نبود و وقت مى گذشت، ما هم با شما هم صدا شده و مى گوييم به مكه و يمن و طائف و ساير بلاد و ولايات مسلمين دسترس نداشتند. آيا به اردوى اسامة بن زيد هم كه نزديك مدينه بود دسترسى نداشتند كه بزرگان صحابه را كه در اردو بودند، خبر نمايند [آتا] بيايند و با آنها شور نمايند كه يكى از آنها بلكه فرد مؤثر از جمعيت اردوى مسلمانان امير لشكر اردو اسامة بن زيد بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله او را امير بر اهل اردو قرار داد كه از جمله آنها ابى بكر و عمر بودند كه در تحت امارت اسامه بودند، كه وقتى شنيد دسيسه اى به كار رفته و به دست سه نفر خليفه تراشى شده و بدون شور و اطلاع آنها با يك نفر بيعت نمودند، سوار شد آمد در مسجد كه تمام مورخين نوشته اند، فرياد زد: «اين چه غوغايى است بر پا نموده ايد؟ با اجازه كى شما خليفه تراشى نموديد شما چند نفر چه كاره بوديد بدون شور مسلمانان و كبار صحابه و اجماع آنها تعيين خليفه نموديد؟»
عمر جهت استمالت پيش آمد گفت: «اسامه كار تمام شده [و] بيعت واقع گرديده. شق عصا منما، تو هم بيعت بنما.» اسامه متغير شد گفت: «پيغمبر مرا بر شما امير قرار داده بود و از امارت هم عزل نگرديدم، چگونه اميرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر شما به امارت و رياست برگزيده بيايد در تحت امر و بيعت مأمورين خود قرار گيرد» تا آخر محاجه كه نمى خواهم زياد طول كلام بدهم، غرض شاهد حال بود.
اگر بگوييد اردوى اسامه هم از شهر مقدارى دور بود وقت مى گذشت، آقايان از سقيفه و مسجد تا خانه پيغمبر هم مسافت بسيار بود؟ چرا على عليه السلام را كه به اتفاق فريقين عضو مؤثر در ميان مسلمانان بود و عباس عم اكرم پيغمبر و تمام بنى هاشم كه عترت و مورد توصيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و عديل القرآن بودند و كبار صحابه كه در آنجا بودند، خبر نكردند بيايند و از رأى آنها استفاه نمايند؟
حافظ : گمان مى كنم اوضاع به قسمى خطرناك بوده كه فرصت غفلت و بيرون آمدن از سقيفه را نداشتند.
داعى : بى لطفى مى فرماييد، فرصت داشتند ولى عمدا نخواستند على عليه السلام و بنى هاشم و كبار صحابه را كه در خانه جمع بودند خبر نمايند.
حافظ : دليل شما بر تعمد عمل آنها چه بوده.
داعى: بزرگترين دليل آن كه خليفه عمر تا در خانه پيغمبر آمد، ولى داخل نشد كه على عليه السلام و بنى هاشم و كبار صحابه مجمتع در آن خانه باخبر نشوند.
حافظ : قطعا اين مطلب از ساخته هاى روافض است.
داعى : باز بى لطفى فرموديد. كسى اين مطلب را نساخته، خوب است مراجعه نماييد به تاريخ بزرگ محمد بن جرير طبرى كه از اكابر علماى خودتان در قرن سيم بوده است كه مى نويسد: «عمر آمد به در خانه، داخل نشد، پيغام داد به ابى بكر زود بيا كار لازم دارم. ابى بكر گفت: الحال وقت ندارم. باز پيغام داد امر مهمى پيش آمده، وجود تو لازم است. ابى بكر بيرون آمد. محرمانه قضيه اجتماع انصار را در سقيفه به او خبر داد و گفت: لازم است به فوريت آنجا برويم. دو نفرى رفتند در راه ابوعبيده (گوركن) را هم با خود بردند» (1) تا سه نفرى تشكيل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتكاى شما باشد. شما را به خدا انصاف دهيد! اگر دسيسه و قراردادى در كار نبوده، عمر تا در خانه پيغمبر رفت، چرا داخل نشد كه حادثه وارده را به سمع تمام بنى هاشم و كبار صحابه برساند و از همگى استمداد نمايد؟ آيا ابى بكر عقل كل منحصر به فرد در امت پيغمبر بود! و ديگران از صحابه و عترت پيغمبر بيگانه بودند كه نبايد از اين حادثه باخبر شوند؟
چشم باز و گوش باز و اين عمى
آيا اين اجماع ساختگى شما كه جميع مورخين خودتان نوشته اند، به دست سه نفر (ابى بكر و عمر و ابوعبيده ـ قبركن ـ جراح) برقرار شد؟
آيا در كجاى دنيا اين عقيده قابل قبول است كه اگر سه نفر و يا دسته بيشتر در شهرى ولو پايتخت مملكت جمع شدند، بر فرض كه اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردى به رياست و سلطنت و يا خلافت بر ساير عقلا و علما و دانشمندان بلاد ديگر، واجب است تبعيت از آنها بنمايند؟
يا رأى يك دسته از عقلا كه منتخب از جانب سايرين هم نباشند، بر ساير عقلا مطاع باشد. آيا خفه كردن افكار يك ملت در مقابل هو و جنجال و تهديد دسته اى جايز است؟!
آقايان انصاف دهيد! اگر جمعى هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمى و عملى كنند و بگويند اين خلافت و اجماع ساختگى مطابق هيچ قانونى از قوانين آسمانى و زمينى مشروع نيست، آنها را رافضى و مشرك و نجس بخوانند [و] قتلشان را واجب بدانند و از هيچ نوع تهمتى درباره آنها فروگذار ننمايند!
شما مى فرماييد پيغمبر صلى الله عليه و آله امر خلافت را به امت (يا به قول شما به عقلاى امت) واگذار نمود. شما را به خدا انصاف دهيد امت و عقلاى امت فقط سه نفر بودند (ابى بكر و عمر و ابوعبيده ـ قبر كن ـ جراح) كه با يكديگر تعارف نموده، دو نفر كه تسليم به يك نفر گرديدند، بر عامه مسلمانان واجب است راه آنها را بپيمايند و اگر بعضى گفتند اين سه نفر هم مانند ساير امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند [تا] آنها كافر و مردود و مهدورالدم گردند؟
*************************
1-تاريخ طبرى، ج 2، ص 456.