اهم از همه دلايل بر محبوبيت على عليه السلام و اين كه در ميدان هاى جنگ كرّار بوده نه فرّار حديث رايت است كه در صحاح معتبره شما مذكور است و احدى از اكابر علماى سنت و جماعت، انكار اين حديث ننموده، مگر ناصبى متعصب عنود.
نواب : قبله صاحب! حديث رايت چيست؟ متمنى است اگر زحمت نيست با سلسله اسنادش بيان فرماييد.
داعى : اكابر علما و مورخين فريقين (شيعه و سنى) متفقا حديث رايت را نقل نموده اند؛ از قبيل محمد بن اسماعيل بخارى در كتاب الجهاد والسير فى باب دعاءالنبى جلد دوم صحيح (1) و نيز در كتاب المغازى فى باب غزوه خيبر صحيح (2) و مسلم بن حجاج در صفحه 324 جلد دوم صحيح و امام ابوعبد الرحمن نسائى در خصائص العلوى (3) و ترمذى در سنن (4) و ابن حجر عسقلانى در اصابه (5) و محدث شام در تاريخ (6) خود و احمد بن حنبل در مسند (7) و ابنماجه قزوينى در سنن (8) و شيخ سليمان بلخى حنفى در باب 6 ينابيع المودة (9) و سبط ابنجوزى در تذكره (10) و محمد بن يوسف گنجى شافعى در باب 14 كفاية الطالب (11) و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول (12) و حافظ ابونعميم اصفهانى در حليه الاولياء (13) و ابوالقاسم طبرانى در اوسط (14) و ابوالقاسم حسين بن محمد (راغب اصفهانى) در محاضرات الادباء بالاخره عموم محدثين و مورخين شما در كتب معتبره خود اين حديث را آورده اند، تا آنجا كه حاكم گويد: هذا حديث دخل فى حد التواتر؛ و طبرانى گويد: فتح علىّ لخيبر ثبت بالتواتر.(15)
خلاصه خبر اين است كه لشكر اسلام قلاع خيبر را محاصره نموده بودند، پس از اين كه سه مرتبه لشكر اسلام به علمدارى ابى بكر و عمر شكست خورده، فرار نمودند، چنانچه اشاره نموديم، اصحاب از اين شكست هاى پى درپى (كه براى مسلمين سابقه نداشت، آن هم در مقابل يهود ناقابل) متأثر و دلتنگ شدند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله براى قوت قلب اصحاب و بشارت فتح و پيروزى فرمودند: واللّه لاعطين الراية غدا رجلا كرّارا غير فرّار يفتح اللّه على يديه يحب اللّه ورسوله ويحبه اللّه ورسوله.(16)
آن شب تمام اصحاب در اين فكر به خواب نرفتند كه آيا فردا اين شرف و فضل كه را خواهد بود. چون صبح شد، همه لباس هاى رزم پوشيدند و خود را مقابل پيغمبر جلوه مى دادند. آنگاه حضرت نظرى ميان اصحاب افكند [و] فرمود: اين اخى وابن عمى علىّ ابن ابى طالب؛ كجا است برادر و پسر عمم على بن ابى طالب عليه السلام.
على كو كه حلال هر مشكل اوست
عرض كردند: «يا رسول اللّه، درد چشم دارد، به قسمى كه قادر به حركت نمى باشد.» به سلمان فرمود: «او را حاضر نما،» سلمان رفت [و] دست على عليه السلام را گرفت، در حالتى كه چشم هاى آن حضرت بر روى هم بود، خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد [و] سلام كرد. حضرت پس از رد جواب فرمود: كيف حالك يا اباالحسن؛ حالت چون است يا اباالحسن؟ عرض كرد: بحمداللّه خيرا صداع برأسى ورمد بعينى لاابصر معه.(17)
حضرت فرمودند: ادن منى؛ نزديك من آى. چون نزديك آمد: فبصق فى عينه و دعا له فبرىء حتى كان لم يكن به وجع.(18)
آنگاه رايت و پرچم فتح و پيروزى اسلام را به او داد و رفت به سوى قلاع خيبر و با يهود جنگ كرد، سران و شجعان يهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و ديگران را كشت و فتح كرد قلاع مهم خيبر را.
ابن صباغ مالكى در فصول المهمه (19) اين خبر را از صحاح سته نقل نموده و نيز محمد بن يوسف گنجى شافعى در باب 14 كفايه الطالب (20) بعد از ذكر اخبار گويد: «حسان بن ثابت شاعر مخصوص رسول اللّه صلى الله عليه و آله حاضر بود اين اشعار را بالبداهه در مدح على عليه السلام گفت:
و كان علىّ ارمد العين يبتغى
شفاه رسول اللّه منه بتفلة
و قال ساعطى الراية اليوم فارسا
يحب الاله و الاله يحبه
فخص بها دون البرية كلها
و ابن صباغ (21) از صحيح مسلم نقل نموده كه خليفه ثانى عمر بن الخطاب گفت: «دوست نداشتم علمدارى را مگر آن روز كه حريص بودم بر اين امر و خودم را به پيغمبر صلى الله عليه و آله نشان مى دادم كه شايد مرا بخواند و اين افتخار نصيب من گردد. معذلك على عليه السلام را طلب كرد و اين افتخار نصيب او گرديد.»
و سبط ابن جوزى در تذكره (22) و امام ابوعبدالرحمن احمد بن على نسائى در خصائص العلوى (23) بعد از نقل دوازده خبر و حديث در موضوع علمدارى على عليه السلام در خيبر، همين خبر عمر و آرزوى علمدارى نمودن او را در حديث هيجدهم نقل نموده.
و نيز جلال الدين سيوطى در تاريخ الخلفاء (24) و ابن حجر مكى در صواعق (25) و ابن شيرويه در فردوس الاخبار نقل مى نمايند كه عمر بن الخطاب مى گفت: «به على عليه السلام سه چيز داده شده كه اگر يكى از آنها براى من بود، دوست تر داشتم از آن كه شتران سرخمو از آن من باشند: 1. تزويج فاطمه به على؛ 2. سكونت او در مسجد در همه احوال و اين امر حلال نبود براى احدى مگر براى على؛ 3. علمدارى او در فتح خيبر.»
خلاصه، از اين حديث معلوم و مستفاد مى گردد كه در ميان امت، تمام، يگانه كسى كه محبوب خدا و پيغمبر معرفى شد، على عليه السلام بود.
و حديث طير مشوى كه شب گذشته ذكر شد، خود دليل ديگر است بر اثبات محبوبيت آن حضرت نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اين جمله بر احدى پوشيده نمى باشد، مگر بر مردمان جاهل بى اطلاع و يا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.
پس از اين دلايل كه راويان موثق خودتان نقل نموده اند كه به مختصرى از آنها من باب نمونه اشارت شد، ثابت آمده كه مستجمع صفات حميده و اخلاق پسنديده و مشمول «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» در آيه شريفه، اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد، نه ديگران از مؤمنين يا صحابه.
اينك بر آقايان معلوم شد كه داعى نظر اهانت نداشتم، بلكه عين واقع و حقيقت ثبت شده در تاريخ را گفتم، به طريقى كه علماى خودتان با دلايل صريحه مى رسانند و معلوم مى شود كه مشمول آيه شريفه «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ» در ميدان هاى جنگ و مباحثات علمى، على عليه السلام بوده است.
علاوه بر گفتار داعى، علماى بزرگ خودتان اقرار دارند كه اين آيه در وصف آن حضرت نازل شده؛ آنچه الحال در نظر دارم من باب نمونه عرض مى نمايم كه محمد بن يوسف گنجى شافعى متوفاى در سال 658 قمرى در باب 23 كفايه الطالب (26) بعد از نقل حديثى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده: «هركس مى خواهد نظر كند به آدم و نوح و ابراهيم، نظر كند به على عليه السلام»، بياناتى دارد تا آنجا كه گويد: «على عليه السلام آن كسى است كه خدا در قرآن او را وصف نموده به آيه «وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»» (27) الخ.
و خداى متعال در آيه شريفه، شهادت مى دهد على عليه السلام عزيز و شديد بوده است بر كفار كه اگر شجاعت و شمشير آن حضرت در ميدان هاى بزرگ جنگ و دلايل علمى آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جواب هاى منطقى به مسائل مشكله نبود، رونقى از براى اسلام و پيشرفتى جهت مسلمين نبود.
چنانچه محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده كه فرمود: «اسلام قوت نگرفت مگر به شمشير على عليه السلام و مال خديجه.» پس على عليه السلام از هركس اولى و اليق و احق به اين مقام بوده است.
و اما اين كه فرموديد: «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»، در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گرديده كه بسيار رقيق القلب و رحم دل بوده متأسفانه اين عقيده هم به شهادت تاريخ با حال و اخلاق ايشان مطابقت نمى كند و دلايل بر اين معنا بسيار است، ولى قلم اين جا رسيد و سر بشكست، از آقايان محترم تمنا مى كنم به همين مقدار از گفتار اكتفا نموده و از اين موضوع صرف نظر نماييد، مى ترسم موجب رنجش گردد.
حافظ : شما وقتى با دلايل و براهين و ذكر اسناد صحيحه صحبت نماييد، هيچگاه موجب رنجش نخواهد شد، اگر بدون فحش دادن، دلايل هست بيان فرماييد.
داعى : اولاً حقير اهل فحش نيستم، چنانچه در اين شب ها به شهادت آقايان حاضر فحش ها شنيدم و جواب نگفتم مگر با دليل و برهان.
ثانيا دلايل بسيارى موجود است كه اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمايم، وقت اين مختصر مجلس ما كفايت نمى كند ولى چون امر فرموديد، به خلاصه بعضی از آنها اشاره مى نمايم تا خود آقايان، منصفانه قضاوت فرماييد [و] رحم و عطوفت و رقت قلب را در محل خود به دست آوريد.
*************************
1-صحيح بخارى، ج 2، ص 100.
2-صحيح مسلم، ج 2، ص 324.
3-خصائص العلوى، ص 68 ـ 69.
4-سنن ترمذى، ج 5، ص 302.
5-اصابه، ج 2، ص 508.
6-تاريخ دمشق، ج 13، ص 288.
7-مسند احمد، ج 5، ص 33.
8-سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45.
9-ينابيع المودة، ج 1، باب 6، ص 155.
10-تذكره الخواص، ص 25.
11-كفايه الطالب، ص 98، باب 14.
12-مطالب السؤول، ص 75 ـ 177.
13-حليه الاولياء، ج 1، ص 26.
14-المعجم الاوسط، ج 6، ص 59.
15-اين حديثى است كه داخل گرديد در حد تواتر ـ فتح على در خيبر به تواتر ثبت گرديده. (المعجم الاوسط، ج 6، ص 59).
16-به خدا قسم، فردا پرچم را به كسى دهم كه حمله كننده باشد بر دشمنان، نه گريزنده و فراركننده. فتح كند خدا بر دست او و اوست كسى كه خدا و پيغمبر او را دوست مى دارند و او هم خدا و پيغمبر را دوست مى دارد. (تفسير رازى، ج 12، ص 20).
17-بحمداللّه خير است. سر و چشمم درد مى كند كه جايى را نمى بينم.
18-آب دهان مبارك در چشم هاى او گذارد و براى او دعا كرد [كه] فورى چشم او گشاده و روشن و مرض برطرف شد كأنه ابدا دردى نداشته.
19-فصول المهمه، ج 1، ص 217.
20-كفايه الطالب، ص 104، باب 14.
21-فصول المهمه، ج 1، ص 95.
22-تذكره الخواص، ص 32.
23-خصائص العلوى، ص 48.
24-تاريخ الخلفاء، ص 116.
25-صواعق المحرقه، ص 127.
26-كفايه الطالب، ص 122، باب 23.
27-چنانچه در هيمن كتاب مبسوطاً ذكر شده. (سوره فتح: آيه 29)