اهم از همه احاديث، حديث الدار است از جهت آن كه اولين روزى كه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله نبوت خود را ظاهر ساخت، به خلافت على عليه السلام هم صراحت فرمود؛ چنانچه امام احمد بن حنبل، رئيس الحنابله در مسند (1) و امام ثعلبى در تفسير (2) آيه انذار و صدرالائمه موفق بن احمد خوارزمى در مناقب (3) و محمد بن جرير طبرى در تفسير آيه در تاريخ الامم و الملوك (4) به طرق مختلفه و ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه (5) نقلاً از نقض العثمانيه ابوجعفر اسكافى و ابن اثير در كامل (6) مرسلاً و حافظ ابونعيم در حلية الاولياء (7) و حميدى در جمع بين الصحيحين و بيهقى در سنن (8) و دلايل (9) و ابوالفداء در تاريخ (10) خود و حلبى در سيره الحلبية (11) و امام ابوعبدالرحمن نسائى در خصائص العلوى (12) و حاكم ابوعبداللّه در مستدرك (13) و شيخ سليمان بلخى حنفى در باب 31 ينابيع المودة (14) از مسند امام احمد و تفسير ثعلبى و محمد بن يوسف گنجى شافعى در باب 51 كفايه الطالب (15) و ديگران از اكابر علماى شما، به مختصر كم و زياد، در الفاظ و عبارات نقل نموده اند؛ زمانى كه نازل شد آيه 214 سوره 26 (شعراء) «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خويشاوندان خود را از قريش دعوت نمود در منزل عم اكرمش جناب ابوطالب و براى آنها يك ران گوسفند و قدرى نان و صاعى از شير غذا حاضر نمود. حضرات خنديدند و گفتند: «محمد غذاى يك نفر را حاضر نكرده» (چون در ميان آنها كسانى بودند كه يك شتر بچه را تنها مى خوردند) حضرت فرمودند: كلو بسم اللّه؛ بخوريد به نام خداوند متعال. پس از آن كه خوردند و سير شدند به يكديگر مى گفتند: هذا ما سحركم به الرجل؛ محمد به اين غذا شما را سحر نمود.
آنگاه حضرت برخاست در ميان آنها، پس از مقدماتى از سخن كه نمى خواهم به نقل تمام كلمات آن حضرت طول كلام بدهم. شاهد مقصود اين است كه فرمود: يا بنى عبدالمطلب، ان اللّه بعثنى بالخلق كافة واليكم خاصة وانا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللسان وثقيلتين على الميزان تملكون بهما العرب والعجم وتنقاد لكم بهما الامم وتدخلون بهما الجنة وتنجون بهما منالنار شهادة ان لا اله إلاّ اللّه وانى رسولاللّه فمن يجبنى الى هذا الامر ويوازرنى الى القيام به يكن اخى ووزيرى ووارثى وخليفتى من بعدى؛
يعنى اى فرزندان عبدالمطلب، خداى تعالى مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما، و من شما را دعوت مى كنم به دو كلمه اى كه بر زبان سبك و آسان است و در ترازوى اعمال سنگين و گران و شما به گفتن اين دو كلمه بر عرب و عجم مالك شويد و ايشان شما را منقاد گردند و جميع امم در تحت انقياد شما درآيند و به اين دو كلمه به بهشت رويد و از دوزخ نجات يابيد و آن دو كلمه، گواهى دادن به وحدانيت خدا و رسالت من است. پس هركس مرا اجابت كند در اين كار (يعنى اول كس باشد كه مرا اجابت نمايد) و معاونت من نمايد، او برادر من و وزير و وارث و خليفه من خواهد بود بعد از من؛ و اين جمله آخر را سه مرتبه تكرار نموده و در هر سه مرتبه احدى جواب نداد الا على عليه السلام جواب داد: انا انصرك و وزيرك يا نبى اللّه؛ يعنى من شما را كمك و ياورى مى نمايم، اى پيغمبر خدا.
پس حضرت او را نويد خلافت داد و آب دهان مبارك در دهان او افكند و فرمود: «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم؛ يعنى اين على وصى و خليفه من است در ميان شما.» و در بعضى از آن كتاب هاست خطاب به خود على نموده، فرمود: انت وصيى و خليفتى من بعدى؛ يعنى تو يا على وصى و خليفه منى بعد از من.
علاوه بر علماى اسلام از شيعه و سنى، مورخين بيگانه از ساير ملل كه تاريخ اسلام نوشته اند با نداشتن تعصب مذهبى (چه آن كه نه سنى بودند و نه شيعه) اين مجلس مهمانى را نقل نموده اند كه از جمله آنها مورخ و فيلسوف غرب (توماس كارلايل انگليسى) بوده كه در قرن هيجدهم مسيحى در اروپا شهرت جهانى داشته، در كتاب مشهور خود كه مصرى ها ترجمه به عربى نموده اند به نام (الابطال و عباده المبطولة) شرح مجلس مهمانى قريش را در منزل جناب ابى طالب داده تا آنجا كه مى نويسد بعد از خطابه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام از جا برخاست و ابراز ايمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصيب او گرديد.
و مسيو پول لهوژور فرانسوى معلم دارالفنون پاريس، در رساله مختصرى كه در حالات حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله نوشته و در سال 1884 مسيحى در پاريس چاپ شده و نيز جرجيس صال انگليسى و هاشم نصرانى شامى در مقالة فى الاسلام از ص 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصب و مخالفتى كه با اسلام و مسلمين داشتند و مخصوصا مستر جان ديون پورت كه مؤلف عالى قدر با انصاف بوده در صفحه 20 كتاب ذى قيمت خود (محمد و قرآن) با فكرى روشن و قلبى پاك اقرار نمودند بر اين كه پيغمبر در بسيارى از امكنه و ازمنه اشاره به اين معنا نموده
از جمله:
*************************
1-مسند احمد، ج 1، ص 195.
2-تفسير ثعلبى، ج 7، ص 182.
3-مناقب خوارزمى، ص 5.
4-تاريخ طبرى، ج 2، ص 63.
5-شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 244.
6-الكامل ابن اثير، ج 2، ص 62.
7-حليه الاولياء، ج 1، ص 66.
8-سنن بيهقى، ج 9، ص 7.
9-دلايل بيهقى، ج 2، ص 179.
10-تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 116.
11-سيره حلبيه، ج 1، ص 460.
12-خصائص العلوى، ص 86.
13-مستدرك حاكم، ج 4، ص 49.
14-ينابيع المودة، ج 1، ص 311.
15-كفايت الطالب، ص 204، باب 51.
حديث الدار يوم الانذار و تعيين نمودن پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به خلافت
- بازدید: 5643