حافظ : البته خاطر عالى به خوبى مسبوق است به شهادت تاريخ كه بعد از گذشتن هريك از انبياى بزرگ، اعادى در اصل آن دين كه كتاب مقدس آنها بود مانند تورات و انجيل دست پيدا نمودند و به واسطه تحريفات بسيار، آن دين را ضايع و از درجه اعتبار ساقط نمودند. ولى در اسلام به واسطه محكم بودن قرآن حكيم چون آن قدرت را پيدا نكردند، لذا عده اى از يهودى ها كه هميشه حيّال و مكار بوده اند و تاريخ زندگانى آنها پيوسته لكه دار به حيله و تزوير بوده است مانند عبداللّه بن سباء صنعائى و كعب الاحبار و وهب ابن منبه و ديگران كه اسلام آورند و بناى سم پاشى را گذاردند، عقايد باطلى را با رأى و عقيده خود توأم به نام گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله در ميان مسلمانان انتشار دادند. خليفه سوم عثمان بن عفان (رضى اللّه عنه) آنها را تعقيب نمود، از ترس خليفه فرار نموده و مصر را مركزگاه خود قرار دادند. كم كم جمعى از عوام را فريب داده، اتباعى پيدا نمودند و حزبى تشكيل دادند به نام «شيعه» و على رغم خليفه عثمان، على را به امامت و خلافت معرفى نمودند و احاديثى برله [به نفع] مرام ساختگى خود جعل كردند به اين معنى كه پيغمبر على را خليفه و امام قرار داده.
در اثر قيام اين حزب خون هاى بسيار ريخته شد تا عاقبت منجر به قتل خليفه عثمان مظلوم و نصب على بر منصب خلافت گرديد. جماعتى هم كه از عثمان دلتنگى هايى داشتند، اطراف على را گرفتند. از آن زمان حزب شيعه سر و صورتى به خود گرفت، ولى در دوره خلافت بنى اميه و كشتار آل على عليه السلام و دوستان آن جناب اين حزب ظاهرا در محاق [در ورطه نابودى] افتاد. ولى افرادى مانند سلمان فارسى و ابى ذر غفارى و عمار ياسر جداً بر له على ـ كرم اللّه وجهه ـ تبليغات مى نمودند (كه روح على قطعا از آن نوع تبليغات بيزار بود) تا در زمان خلافت هارون الرشيد و مخصوصا فرزندش مأمون الرشيد عباسى كه به دست ايرانيان بر برادرش محمد امين غالب آمد و مسند خلافتش محكم گرديد، شروع كردند به تقويت نمودن از على بن ابى طالب عليه السلام و على را به ناحق بر خلفاى راشدين تفضيل دادن. ايرانيان هم چون با عرب ها بد بودند، به واسطه آن كه مملكتشان به دست قدرت اعراب اشغال گرديده و استقلالشان از ميان رفته بود، در پى بهانه اى بودند كه طريقه اى پيدا كنند به نام دين تا در مقابل اعراب قيام نمايند؛ لذا اين رويه ناحق را پسنديده و پيروى نمودند، بلكه در اطراف اين حزب (شيعه) هياهويى برپا نمودند تا در دوره ديالمه تقويت شدند و در سلطنت بااقتدار صفويه رسميت پيدا نمودند؛ يعنى حزب (شيعه) به نام مذهب رسمى معرفى شدند و ايرانيان مجوس هم الى الحال از روى سياست مذهب خود را شيعه مى نامند.
پس مذهب شيعه، مذهبى است سياسى و حادث و ابداع او به دست عبداللّه بن سباء يهودى بوده والا سابقا در اسلام نامى از شيعه نبوده و جد بزرگوار شما نبى اكرم صلى الله عليه و آله قطعا از اين نام بيزار است؛ زيرا برخلاف ميل او قدم به اين راه برداشته شده است و فى الحقيقة مى توان گفت: شيعه شعبه اى از مذهب يهود و عقايد آنها مى باشد!!
به همين جهت من تعجب مى كنم كه مانند شما شخص شريف با اين نسب پاك، چرا بايد روى عادت و تقليد اسلاف، بدون دليل و برهان طريقه جد بزرگوارتان، دين پاك اسلام را بگذاريد و رويه يهودى بدعت گذارى را پيروى نماييد؟ در صورتى كه شما اولا و احقّيد كه جداً پيرو قرآن و سنت جدتان رسول خدا صلى الله عليه و آله باشيد.
(ديدم اهل مجلس و مؤمنين باشرف هندى، مخصوصا قزلباش هاى باغيرت پرحرارت كه از متنفذين شيعيان هندوستان مى باشند، از بيانات جناب حافظ بسيار عصبانى [شدند] و رنگ هاى آنها پريده گرديد. داعى قدرى آنها را نصيحت نموده و با امر به صبر و حوصله و تحمل گفتم در ايران ضرب المثل است كه مى گويند: «شاهنامه آخرش خوش است.» صبر كن؛ الصبر مفتاح الفرج.(1) آن گاه در جواب جناب حافظ گفتم).
*************************
1- [صبر كليد گشايش سختى ها است.]
اشكال نمودن بر مذهب شيعه
- بازدید: 3053