مردوخ كردستانى و نداى اتحاد و ترهات (1) آن
مانند شيخ مردوخ (مردود) كردستانى (ظاهر سنى) و بى خبر از كتاب و سنت كه به نشر كتاب هاى چندى ظاهرا به نام طرفدارى اسلام (و در معنى به طرفدارى خوارج و نواصب و اموى ها) نيش هاى خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بين مسلمانان پاشيده و باطن كثيف و عقيده سخيف خود را ظاهر نموده [است]. در دوره حكومت قبل، از طرف سلطان وقت از شعاع عمليات او جلوگيرى شده، بعد از شهريور 1320 كه بيگانگان اين مملكت اسلامى شيعه را بدون حق اشغال نمودند، پر و بال بازى گرها باز شد، جدا نشريات خود را به نفع آنها عملى نمودند.
از جمله نشريات او كتاب نداى اتحاد است (كه برعكس نهند نام زنگى كافور) كه از نشر اين كتاب فقط جامعه شيعيان را عصبانى و متألم نموده، بلكه اكابر علماى اهل تسنن را متأثر [كرده] و به نشر مقالات در مجلات، او را از خود طرد نمودند؛ زيرا در اين كتاب، اهانت ها و جسارت هاى بالاتر از آنچه بعضى از مصرى ها نسبت به مقام مقدس اميرالمؤمنين على عليه السلام نمودند، به زير قلم شكسته خود درآورده و عقايد خوارج و نواصب و اموى ها را تجديد نموده. نه همان معرفت به مقام مقدس آن حضرت به وسيله كتاب و سنت و اخبار نداشته، بلكه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدى اموى ها بوده.
در اول آن كتاب، با كلمات عوام فريبانه، مانند آدم دلسوزى بى طرف، دم از اتحاد و يگانگى مسلمين مى زند. فريقين شيعه و سنى را نصيحت و به رهبرى خود دعوت به ترك عقيده تشيع و تسنن مى نمايد. وقتى آدمى دقيقانه كتاب را مطالعه مى نمايد، مى فهمد كه هدف و مقصد و دعوتش به نواصب و اموى ها و پيروى از نيات ناپاك مولاى او معاوية بن ابى سفيان مى باشد؛ غافل از شعر شاعر عرب كه گويد:
و من يكن الغراب له دليلا
خدا زان خرقه بيزار است صدبار
ديگرى گويد:
إذا كان الغراب دليل قوم
در كتابش دم از اتحاد مى زند، در حالتى كه به نيش قلم (شكسته) خود تخم نفاق پاشيده و به دستور اربابان و با عقيده ثابت خود، مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام را در جميع مراحل مقصر و معاويه عليه الهاويه را تبرئه و با منتهى درجه جسارت، كلمات اهانت آميز به ساحت قدس آن حضرت وارد نموده [است]!
اولين روزى كه كتاب هاى او را خواندم، فهميدم كه صاحب اين نام محرّف هرگز سنى نمى باشد، بلكه قطعا اموى و از پيروان عقايد خوارج و نواصب مى باشد كه براى لكه دار نمودن برادران اهل تسنن به اين لباس درآمده و يا بى دينى است كه براى رسيدن به هدف و مقصد خود كه جاه و مقام و شهرت يا چيز ديگر باشد، مرتكب هر عمل زشت و قبيحى مى شود. چنانچه اهالى كردستان مخصوصا علماى محترم آنها به خوبى شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل كه به طرفدارى سالار به جنگ اين ملت بيچاره قيام نموده، عمليات او مورد توجه تمام اهالى غرب ايران به خصوص مردمان محترم سنندج و كردستان مى باشد.
عجب است يك آدم فتنه جو، اينك طرفدار اتحاد اسلام گرديده و زير پرده طرفدارى اتحاد، عقايد مشئوم خود را ظاهر نموده و به شيعيان موحد پاك و موالى با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور كتاب، مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام را نالايق و سفاك و شيعيان را مشرك معرفى نموده. والاّ هيچ سنى به قول خودشان (چهاريارى) حاضر نمى گردد نسبت به ساحت قدس اميرالمؤمنين عليه السلام كه خداوند آيه تطهير در شأن او فرستاده ـ چنانچه در (جلسه هشتم) همين كتاب مشروحا ذكر شده و در آيه مباهله، آن بزرگوار را به منزله نفس رسول اللّه صلى الله عليه و آله معرفى نموده و از جميع ارجاس و نقايص و خطايا پاك و پاكيزه و مبرا فرموده، بتازد و خرده گيرى كند.(4)
تا آنجا كه در صفحه 23 نداى اتحاد (چاپ دوم، 1324 شمسى، شركت سهامى چاپ فرهنگ) در تحت تيتر «عمدة مزالق و مزلاّت امير»، سيزده سهو و خطا و نقص به آن حضرت نسبت داده كه تمام آنها افك و تهمت هايى است كه از نشريات و جعليات مولاى او معاويه عليه الهاويه، و اسباب دست خوارج و نواصب و بقاياى آن ها بوده و مى باشد.
گر چه اين شيخ مردود قابل اعتنا نبوده كه نام او برده شود و خيلى هم متأثرم كه نام محرّف او را اجبارا در اين سطور آورده ام، بديهى است هر كلمه از كتاب او جواب هاى واضح منطقى دارد كه اين وجيزه مختصر مجال نقل تمام آنها را نمى دهد، ولى ناچارم براى بيدارى و روشن شدن بعض از جوانان فريب خورده خواب رفته، به بعض از جهات آن فقط اشاره نمايم:
در صفحه سه كتاب گويد: «در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله اسمى از شيعه يا سنى مذكور نبوده است.» راجع به سنى شايد آن طور باشد كه نوشته، ولى راجع به شيعه غلط رفته. خوب است خوانندگان محترم براى پى بردن به غلطكارى هاى او مراجعه نمايند به (جلسه دوم) همين كتاب تا روشن شوند كه شيخ مردود تا چه اندازه مانند مولايش معاويه كذاب و دروغ پرداز بوده.
ايضا در همان صفحه گويد: و «مؤسس اساس تشيع ابن سبا يهودى بوده!» جواب ترّهات در (جلسه دوم و سوم) داده شده.
و در صفحه پنج گويد: «در قرن دهم هجرى دوره سلطنت شاه اسماعيل مذهب تشيع در ايران رسميت پيدا نمود.» جوابش در (جلسه دوم) داده شده.
و نيز در همان صفحه گويد: «ابوبكر اسن و اورع و اليق به مقام خلافت بوده به اين جهت مهاجر و انصار با نهايت رغبت با او بيعت كردند.»
اولاً: جواب اسن بودن ابى بكر در (جلسه هفتم) و (جلسه دهم) داده شده.
ثانيا: جواب اورع و اليق بودن ابى بكر را در (جلسه پنجم) مطالعه خواهيد فرمود.
و در صفحه شش گويد: «دليلى بر خلافت امير موجوده نبوده.» براى روشن شدن دليل و نص مراجعه شود به (جلسه پنجم) تا حقيقت واضح گردد.
و در همان صفحه منع نمودن عمر پيغمبر صلى الله عليه و آله را از وصيت و مانع شدن از آوردن قلم و كاغذ جهت اجراى امر وصيت را اعتراف نموده، ولى در مقابل تأويلات بارده مى نمايد. براى پى بردن به اصل حقيقت لازم است مراجعه شود در (جلسه هشتم) همين كتاب.
در صفحه هفت حديث باعظمت غدير را به عنوان دليل بر خلافت و امامت، انكار نموده و مطلب را بسيار ساده و كوچك جلوه مى دهد. بسيار لازم است خوانندگان محترم مراجعه كنند به (جلسه هشتم) همين كتاب تا عظمت مطلب را واضح و آشكار مشاهده نمايند و لعن بر كذاب و دروغ گو بنمايند.
*************************
1-[ترهات: سخنان بيهوده].
2-هركس را كه كلاغ دليل و راهنماى او باشد، او را بر سر سگ هاى مرده مى برد.
3-زمانى كه كلاغ دليل و راهنماى قومى باشد، زود است آنها را به راه هلاكت و نيستى هدايت نمايد. خصائص الفاطميه، ج 1، ص 70.
4-چنانچه در جلسه هفتم از همين كتاب مشروحا در اين باب، بسط كلام داده شده است.