تولد امام حسن علیه السلام
سالار بانوان دوازدهمين بهار زندگى را پشت سر نهاده بود كه نور وجود نخستين فرزند گرانمايهاش، «حسن» علیه السلام را در وجود خويش احساس كرد، چرا كه بخشى از نور امام و موهبت امامت از امير مؤمنان علیه السلام به سازمان وجود او انتقال يافت و چهرهى نورافشان او با تجلى يافتن نور وجود حسن علیه السلام در وجودش بصورت روشنى نورافشانتر و درخشندهتر گرديد و نام گرانمايهى «زهرا»(سلام الله علیها) مصداق درخشندهترى پيدا كرد.
طلوع وجود فرزند دلبندش، نزديك شد و در همان روزها براى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم)، سفرى پيش آمد. آن حضرت براى خدانگهدار به خانهى دخترش فاطمه(سلام الله علیها) آمد و ضمن سخنانى، به سفارشهاى لازم در مورد مولود مباركى پرداخت كه به زودى جهان را به نور وجودش نورباران خواهد ساخت.
و از جمله توصيه فرمود كه: او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.
پس از رفتن پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، نخستين فرزند خانهى نور در روز پانزدهم رمضان به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود. روز ولادت آن مولود مبارك، روز پرشكوهى بود. «اسماء بنت عميس» در لحظات طلوع خورشيد جهانافروز وجود حضرت مجتبى علیه السلام از افق امامت، در آنجا حضور داشت و به همراه او بانوان ديگرى نيز بودند. آنان مولود مبارك را بىآنكه از توصيهى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه باشند، در پارچهى زيبا و تميزى كه زرد رنگ بود قرار دادند. پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) از سفر بازگشت و به ديدار دخت سرفراز خويش شتافت. آنگاه به بانوان حاضر فرمود: فرزندم را بياوريد. و پرسيد كه نامش را چه برگزيدهايد؟
فاطمه (سلام الله علیها) پيش از آن به شوى گرانمايهاش پيشنهاد كرده بود كه نامى پرشكوه و باعظمت در نظر گيرد اما آن حضرت ضمن احترام به دخت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بود كه در اين مورد بر پيشواى بزرگ توحيد پيشى نخواهد گرفت. از اين رو هنوز نام و نشان انتخاب نشده بود.
نوزادِ نور را به جدّ گرانقدرش تقديم داشتند و آن حضرت پس از آنكه او را در آغوش گرفت، فرمود: مگر فراموش كرديد كه از شما خواستم او را پس از ولادت در پوشش زرد قرار ندهيد؟
آن پوشش را از مولود مبارك برگرفت و پوشش سپيدى بر او افكند و رو به امير مؤمنان علیه السلام نمود و پرسيد: نامش را چه برگزيدهايد؟
امير مؤمنان علیه السلام گفت: ما هرگز در گزينش نام فرزندمان بر شما پيشى نمىگيريم.
پيامبر گرامى نيز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خويش پيشى نمىگيرم.
درست در اين لحظات بود كه آفريدگار هستى به فرشتهى وحى پيام داد كه:
« براى بندهى محبوب و پيامبر برگزيدهام، فرزندى ولادت يافته است. از اين رو در بيت رفيع رسالت و امامت فرود آى و ضمن تقديم سلام و درود و صميمانهترين تبريكها و تهنيتها، به او بگو كه؛ على علیه السلام براى شما بسان هارون براى موسى علیه السلام است. از اين رو نام فرزند هارون را بر فرزند «على» علیه السلام برگزين.»
فرشتهى وحى به دستور خدا فرود آمد و مراتب تبريك و تهنيت پروردگار هستى را به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسانيد و گفت: «اى پيامبر خدا! پروردگارت دستور داده است كه اين مولود مبارك را به نام فرزند «هارون» نامگذارى كنيد.»
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد: نام او چه بود؟
فرشتهى وحى گفت: او «شُبَّر» نام داشت.[1]
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من به واژهى عربى سخن مىگويم...
فرشتهى وحى گفت: نام او را «حسن» علیه السلام انتخاب بفرماييد.
بدينسان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهر، نام آن پارهى ماه را «حسن» نهاد. در گوش راست او اذان گفت و گوش چپ او را با نام و ياد خدا قرين ساخت و اقامه خواند.
هفتمين روز ولادت نور بود كه پیامبر گرامى دو رأس قوچ كبودرنگ به عنوان «عقيقه» فرزند گرانقدرش « حسن» علیه السلام، قربانى كرد و يك ران يكى از آنها را همراه يك دينار به بانوى قابله داد.
سر مبارك نوزاد را تراشيد و هم وزن موی سر آن، نقره به عنوان صدقه به فقرا و بينوايان داد. آنگاه سر نورانى نوزاد را به مادهى خوشبو و عطرآگينى كه از زعفران و چيزهايى مشابه تركيب شده بود معطر ساخت و در آن فرصت، يكى از آداب و رسوم جاهليت را به باد انتقاد گرفت و نكوهش كرد و فرمود:
« مردم عصر جاهليت سر نوزاد را با خون رنگين مىنمودند كه كار بسيار ناپسندى است.»
و سرانجام نوزاد مبارك را بوسه باران ساخت و او را مورد مهر وصفناپذير خويش قرار داد...
تولد امام حسين علیه السلام
پس از گذشت مدتى از ولادت حضرت مجتبى علیه السلام علائم و نشانهها، نشانگر اين بود كه دومين فرزند گرانمايهى «فاطمه» (سلام الله علیها)در راه است و آنگاه پس از شش ماه همانگونه كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش از آن مژدهى آمدنش را داده بود، ديده به جهان گشود.
در مورد ولادت حسين علیه السلام از امام صادق علیه السلام روایتی آوردهاند كه: روزى همسايگان بانوى با ايمان «امايمن» نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! شب گذشته «امايمن» تا سپيدهدم بيدار بود و مىگريست و همهى ما را نيز ناراحت ساخته است.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كسى را به خانهى او گسيل داشت و او به محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)شرفياب شد. آن حضرت به او فرمود: «امايمن»! خداى چشمانت را نگرياند! همسايگانت به من گزارش كردهاند كه تو سراسر شب گذشته را ناراحت و گريان بودهاى، چرا؟
پاسخ داد: اى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! خوابى سخت و سهمگين ديدم و بخاطر آن تا سپيدهدم گريه كردم.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: خوابت را برايم بازنمىگويى؟ بگو كه خدا و پيامبرش به پيام آن داناترند.
«امايمن» گفت: اى پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! بيان آن برايم گران است.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آنگونه كه تو فكر مىكنى نيست، روياى خويش را بازگو.
آن بانوى باايمان گفت: «ديشب در عالم رويا ديدم كه برخى از اعضاء پيكر مقدس شما در خانهى من افتاده است...»
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خواب خوشى رفتهاى و خواب نيكويى ديدهاى. پيام خواب تو اين است كه دخت گرانمايهام «فاطمه»(سلام الله علیها)، «حسين» علیه السلام را به دنيا خواهد آورد و تو هستى كه او را پرستارى و نگهدارى خواهى كرد و «حسين» علیه السلام همان پارهاى از وجود من است كه در خانهى شما قرار مىگيرد.
اين جريان گذشت و پس از مدتى حسين علیه السلام از افقسراى امامت و رسالت طلوع كرد. «امايمن» او را در آغوش گرفت و نزد جدّ گرانقدرش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد. آن حضرت حسين علیه السلام را از او گرفت و فرمود:
« آفرين خدا بر اين كودك نورسيده و بر او كه او را در آغوش فشرده و بسوى من آورده است.»
آنگاه فرمود: امايمن اين پيام آن رؤياى توست.
علاوه بر خواب «امايمن» همسر «عباس»، عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز خوابى نظير اين خواب ديده بود و پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز پيشگويى فرموده بود.
لحظات ولادت حسين علیه السلام گروهى از بانوان مسلمان، از جمله صفيّه، دختر عبدالمطلب عمهى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نيز « اسماء بنت عميس» و « امسلمه»... حضور داشتند.
پس از طلوع خورشيد جهان افروز وجود حسين علیه السلام پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عمه! فرزندم را بياور!
صفيه عرض كرد: اى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! تازه به دنيا آمده است و هنوز آماده نشده است...
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند او را پاك و پاكيزه ساخته است، بياور...
آنگاه فرشتهى وحى فرود آمد و به آن حضرت پيام خداى را تقديم داشت و خواست كه نام پسر دوم ـ«هارون» را- كه به زبان عبرى «شبير» و به زبان عرب «حسين» گفته مىشد براى نوزاد مبارك برگزيند.
و از پى آن انبوهى از فرشتگان فرود آمدند و طلوع خورشيد وجود حسين علیه السلام را به جدّ گرانقدرش تبريك گفتند و در همان ساعت، شهادت پرافتخارش را نيز به پيامبر خدا تسليت عرض كردند.
پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) فرزند دلبند خويش را گرفت، زبان مبارك را در كام او نهاد و او زبان وحى و رسالت را مكيد، به گونهاى گوشت بدنش از آن رويش كرد و استخوانهايش استوارى و استحكام يافت. و آوردهاند كه حسين علیه السلام نه از مادر شير نوشيد و نه از هيچكس ديگر.
علامه «بحرالعلوم» در اين مورد اينگونه سروده است:
لله مرتضع لم يرتضع ابدا من ثدى انثى و من «طه» مراضعه
يعطيه ابهامه آنا فاونه...
خداى را! خداى را! كودك شيرخوارى كه هرگز از پستان بانويى شير ننوشيد و شيردهندهى او به خواست خدا پيامبر خدا بود.
او گاهى انگشت شست و زمانى، زبان خويش را در كام آن كودك پرشكوه مىنهاد و از اين راه بود كه سازمان وجود او به اوج كمال رسيد.
درست هفتمين روز طلوع دومين اختر تابناك از افق سراى «فاطمه»(سلام الله علیها) بود كه پيامبر دستور داد، سر كودك را تراشيدند و به وزن موهاى سرش نقره در راه خدا انفاق گرديد و براى سلامتى او و سپاس به بارگاه خدا، صدقه داده شد.
تولد حضرت زينب (سلام الله علیها)
بانوى بزرگ ايمان «زينب» (سلام الله علیها) در سال پنجم هجرى ديده به جهان گشود.[2]
او سوّمين فرزند ارجمند خاندان وحى و رسالت و دودمان پاك و بلندآوازهى امامت بود. نگارنده او را بسيار بىنياز از تعريف و تمجيد مىنگرد، چرا كه در وصف بانويى گرانقدر كه پدرش امير مؤمنان و مادرش سالار بانوان جهان «فاطمه»(سلام الله علیها) پارهى تن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دو برادرش « حسن» و « حسين» 8سرور جوانان بهشت هستند، چه چيزى مىتواند بنويسد؟
راستى كه او ميوهى فضيلتها و ثمرهى عظمتهايى بود كه هالهاى از شرف و پاكى و قداست و شكوه از هر سو او را در ميان گرفته بود. و او همان کسی است که ابن عباس خطبه فدک فاطمه (سلام الله علیها) را از او روایت کرده است و حفظ این خطبه در سن 5 یا 6 سالگی بالغیت و جامعیت دلالت بر کمال رشد و فهم و دانایی او می کند.[3]
اما راستى چقدر دردناك است كه بگوييم تاريخ در مورد او ستم و بيداد روا داشت، همانگونه كه در مورد پدر و مادر گرانمايهاش، چنان که تاريخ آنسان كه شايسته و بايسته است زندگى او را پى نگرفت و آنگونه كه زيبندهى شخصيت بانوى انديشمند و فرزانهى «بنىهاشم» و نوادهى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و قهرمان بزرگ ايمان و شجاعتى چون «زينب»(سلام الله علیها) باشد، زندگى او را ترسيم و تبیین ننموده است.
هديه آسمان
به هر حال آنگاه كه او ديده به جهان گشود، نياى گرانقدرش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نام او را «زينب» نهاد. واژهى مقدس و جانبخشى كه از «زين» و «اب» شكل گرفته است و به مفهوم زينت و آراستگى پدر مىباشد.
نويسندهى كتاب «الحسين و بطله كربلا» مقالهاى را از يك روزنامهى پر تيراژ مصرى كه پيرامون شخصيت والاى اين بانوى بزرگ نوشته شده است در كتاب خويش مىآورد كه ما در اينجا فرازهايى از آن را مىآوريم و مىگذريم:
زينب دخت امير مؤمنان علیه السلام در ماه شعبان به سال پنجم از هجرت ديده به جهان گشود. مادرش او را نزد پدر والامقامش على علیه السلام آورد و گفت: على جان! اين نوزاد را بگير و براى او نامى شايسته برگزين.
على علیه السلام فرمود: من در نامگذارى فرزندم بر پيامبر خدا پيشى نمىگيرم.
آن روز پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سفر بود. هنگامى كه آمد، به خانهى «فاطمه» (سلام الله علیها) وارد شد. از او خواستند تا نامى بر نوزاد خاندان رسالت برگزيند كه فرمود: «من بر پروردگارم سبقت نمىجويم.»
در اين لحظات بود كه فرشتهى وحى فرود آمد و با تقديم سلام و تهنيت خدا به پيامبرش گفت: « اى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! نام اين نوزاد مبارك «زينب»(سلام الله علیها) است، چرا كه خدا اين نام زيبا و شايسته را براى او برگزيده است.»
سمبل پايدارى
آرى اين بانوى بزرگ، هم داراى زندگى درخشان و تاريخ سرشار از فضايل انسانى و ارزشهاى اخلاقى است و هم همهى مراحل زندگى الهامبخش و درسآموزش با حوادث اندوهبار و درد و رنج آميخته بود.
در بخش مهمى از عمرش به طول ربع قرن با فاجعهى جانسوز رحلت نياى گرانقدرش پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مام شايستهاش «فاطمه»(سلام الله علیها) و رخدادهاى سخت ديگرى، روبرو گرديد. آنگاه با روزگار سختى روبرو شد كه پدرش امير مؤمنان علیه السلام خانهنشين گرديد و آزادى و امنيت و همهى امكانات از او سلب شد.
سپس هجرت پدرش از مدينه به كوفه- كه مركز حكومت پدرش گرديد- پيش آمد و از پى آن ارادهى حكيمانهى الهى او را با شهادت پدر- يعنى حادثهى دردناك و فاجعهى تكان دهندهای كه آسمانها را به لرزه درآورد- داغدار ساخت. به دنبال آن شاهد و ناظر جنگ ظالمانهاى بود كه معاويه بر ضد برادرش، حضرت مجتبى علیه السلام و شيعيان او شعلهور ساخت و پس از آن هم با نقشهى ابليسى خويش آن حضرت را با سم خيانت به شهادت رسانيد و سيطرهى استبدادى خويش را به ضرب زور و فريب و خيانت و تطميع به جهان اسلام تحميل كرد.
پس از ساليانى چند ناگهان آن بانوى قهرمان با رخداد ديگرى كه براستى بزرگترين فاجعهى تاريخ بود، روبرو گرديد. فاجعهى تكاندهنده و خونبارى كه داراى ابعاد گوناگون و مسيرى طولانى بود. اما شگفت اينجاست كه اين بانوى قهرمان در برابر اين حوادث سخت و شكننده، قهرمانانه و نستوه، پايدارى ورزيد و بىآنكه احساس شكست يا پريشانى نمايد و يا اعصاب پولادين خويش را از دست بدهد و يا بر هوشمندى و آگاهى و درايتش خدشهاى وارد آيد، رسالت سترگ و پرشكوه خويش را از آغاز تا انجام به شايستگى انجام داد و پا به پاى انجام وظيفه و رساندن پيام، به مدينه بازگشت.[4]
تولد حضرت اُمكلثوم (سلام الله علیها)
بيت ساده و پرشكوه سالار بانوان(سلام الله علیها) و امير مؤمنان علیه السلام، چهارمين فرزند گرانمايهى خويش را كه دومين دختر اين خاندان بزرگ به حساب مىآمد، بسان سه فرزند پيشين با موجى از شادى و شادمانى پذيرا گشت.
او كه به «امّكلثوم» (سلام الله علیها)نامگذارى گرديد از سويى بسان خواهر قهرمانش «زينب»(سلام الله علیها) داراى اصالت و نسبى شريف بود و از دگر سو از تربيت شايسته و بايسته و بسيار ممتازى بهرهور گرديد.
اين بانوى هوشمند و با تقوا گرچه برخى از ابعاد زندگىاش با زندگى خواهرش زينب (سلام الله علیها) متفاوت بود اما در تمامى رخدادهاى تكاندهندهاى كه خواهر قهرمانش «زينب»(سلام الله علیها)، حضور داشت و نقش سازنده و تاريخ ساز خويش را ايفا نمود، او نيز بطور جدى و آگاهانه شركت داشت و همسنگر و پشتيبان و مشاور خواهر گرانمايهى خويش بشمار مىآمد.
آن بانوى قهرمان نيز از كسانى است كه مورد ستم و بيداد تاريخ قرار گرفته و با دردها و رنجهايى روبرو گرديده است كه مردان نيرومند نيز توان پايدارى در برابر آنها را ندارند.[5]
آخرين غنچه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مقتل او
ولادت غم انگيز محسن علیه السلام همانا روز شهادتش نيز بود، و كيفيت شهادتش قبلاً پيشگويى شده بود.
اين دليل بر بزرگى مصيبتى است كه با قتل محسن علیه السلام بر اسلام وارد شد و نشانهى شدّت غصّهاى است كه مادر دلسوختهاش حضرت زهرا (سلام الله علیها)با از دست دادن اين پسر كشيد.
نامش را محسن علیه السلام گذاشت
محسن علیه السلام عزيز پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)بود و آن حضرت قبلاً نام او را تعيين كرده بود. اگر اين آخرين گل زهرا (سلام الله علیها)به دنيا مىآمد همه به عنوان يادگار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)از او ياد مىكردند و گراميش مىداشتند.
ولى خوب شد به دنيا نيامد، چه آنكه هنوز متولد نشده اينچنين او و مادرش را گرامى داشتند!
در تسمیه ایشان آمده است که: قال أميرالمؤمنين علیه السلام : إنّ أسقاطكم إذا لقوكم يوم القيامه و لم تسموهم، يقول السقط لأبيه: «ألا سميتني و قد سمّى رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) محسناً قبل أن يولد».[6]
اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: اگر فرزندان سقط شدهى شما روز قيامت شما را ببينند در حالى كه نامى براى آنان نگذاشتهايد، سقط به پدرش مىگويد: چرا براى من نامى تعيين نكردى در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محسن علیه السلام را قبل از اينكه به دنيا بيايد نامگذارى كرده بود.
قالت أسماء : فما دخلنا البيت إلّا و قد أسقطت جنيناً سماه رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) محسناً.[7]
اسماء مىگويد: وارد خانهى حضرت زهرا (سلام الله علیها) شديم وقتى كه حضرت جنين خود را سقط كرده بود؛ همان كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را محسن علیه السلام ناميده بود.
چه سوزناك است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شهادت يادگار خود خبر دهد و بفرمايد: اين شهادت در اثر ضربتى است كه بر دخترم فاطمه (سلام الله علیها) وارد مىشود!
قال رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم): و تضرب و هي حامل،... و تطرح ما في بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب.[8]
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: حضرت زهرا (سلام الله علیها)زده مىشود در حالى كه باردار است. در اثر اين ضربت فرزندى كه همراه دارد سقط مىشود، و خود او در اثر همان ضربت از دنيا مىرود.
مقتل حضرت محسن علیه السلام
گل زهرا (سلام الله علیها)اول شهيد شد و سپس سقط گرديد! اما چگونه؟ اين سؤالى است كه بايد جزئيات ماجرای آن را روشن كند.
مادرى كه فرزند همراه دارد مواظبت زيادى مىخواهد. رعب و وحشتى كه مهاجمين سقيفه پشت در خانه به راه انداخته بودند، و فريادهاى بلند و بىادبانهاى كه سر داده بودند و قصد ورود اجبارى به خانه را داشتند، مىتوانست به تنهايى باعث سقط محسن علیه السلام شود.
فرياد «آتش مىزنيم»، و صداى بر زمين انداختن هيزم، و چيدن آنها با خار مغيلان كنار ديوار و در خانه و آتش زدن آنها، و دود و شعلههايى كه از زير در و بالاى ديوار خانه ديده مىشد، هر خانم باردارى را نگران مىكرد و به وحشت مىانداخت.
اكنون بانويى پشت در آمده كه از يك سو رحلت پدر مهربانى چون پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار عظيمى از غم بر قلب او نشانده، و از سوى ديگر جفاى مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است. او احساس مىكند مهاجمين قصد ورود به خانه را دارند و در وضعيت فوقالعاده خطرناكى قرار گرفته است. لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود.
آتش به چوب در گرفته و شعلهها به صورت او اصابت مىكند. در صاف نيست! چوبهاى ناهموار دارد، ميخ دارد، داغ شده است! بانويى كه محسن علیه السلام همراه اوست چگونه بايد مواظب فرزندش باشد؟! در را با لگد مىشكنند و صداى وحشتناكى ايجاد مىشود، و در به روى بانو مىافتد. درياى عصمت و حيا با مهاجمين بىحيا روبهرو مىشود. بر دستش تازيانه مىزنند تا در را رها كند.
در با ميخش و با ناهمواريش سينه را مىشكافد و خون جارى مىكند. استخوان پهلو از درون مىشكند و خون جارى مىشود! لابد اينها براى كشتن فرزندى كه كنار اين پهلو و سينه به تلاطم افتاده كم است؟!
حملهكنندگان سقيفه يك نفر نيستند. دستور خود را هم از پيش گرفتهاند. آن سيلى كه گوشواره را مىشكند، تازيانهاى كه بازو را سياه مىكند، و بر سر و كتف بانو مىخورد و بىمحابا از هر سو فرود مىآيد و خون جارى مىكند، پايى- كه شكسته باد- بر بانوى باردار ضربه مىزند. آيا با همهى اينها هنوز محسن علیه السلام زنده است؟ بايد بپرسيم هنوز مادر زنده است؟!!
با اين همه وحشت و ضربت و جراحت... مادر ((سلام الله علیها)) چه گفت؟ چه كرد؟ فضّه چه كمكى میتوانست بنماید؟ اميرالمؤمنين علیه السلام چه كرد؟ بچهها : چه حالى داشتند؟ محسن علیه السلام كجا رفت؟
تاريخ، اين داستان جگرسوز را با تمام تلخىهايش حفظ كرده تا معلوم شود فاطمه و محسنش 8 باهم و از يك سبب به شهادت رسيدند!! چه ضرباتى و چه حملاتى كه مرد را از پا درمىآورد، چه رسد به بانويى كه كنار قلبش يادگار زيبايى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را در آغوش گرفته است.
-----------------------------------------------------
[1]- مستدرک حاکم ج3 ص 165، مسند احمد ج1 ص 98، اسدالغابه ج2 ص 11.
[2]- فاطمه زهرا (سلام الله علیها) من المهد الی اللحد، محمد کاظم قزوینی
[3]- فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و دختران آن حضرت ص 271 به نقل از علل الشرایع ج1 ص 236
[4]- فاطمه (سلام الله علیها) از ولادت تا شهادت ص 251
[5]- بحارالانوار ج 42 ص 74
[6]- حضرت محسن علیه السلام به نقل از بحارالانوار: ج 43 ص 195.
[7]- الكوكب الدرى: ج 1 ص 194.
[8]- بحارالانوار: ج 28 ص 62.
فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها)
- بازدید: 1730