واقعه زیر وضع آن زمان را نشان میدهد: صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف بنی تمیم و شیخ قبیله بود و علاقه به فهم قرآن داشت. به این جهت به شهرهای مختلف که صحابه پیامبر در آنجا بودند مثل کوفه، بصره، دمشق، حمص، اسکندریه میرفت و از معانی آیات قرآن از صحابه سؤال میکرد. عمر و عاص به عمر نوشت کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن میپرسد. عمر در جواب نوشت روانه مدینهاش کنید. او را به مدینه فرستادند. این بنده خدا نمیدانست خلیفه او را برای چه احضار کرده لذا زمانیکه بر خلیفه وارد شد تا نشست پرسید یا امیر المؤمنین والذاریات ذرواً یعنی چه؟ عمر گفت: هان تو همان شخص هستی؟ بیا جلو، بعد با خوشه خرما (که خرمایش را کنده بودند) صد ضربه به سرش زد.
گفت: یا امیر المؤمنین آنچه در سرم بود بیرون رفت. خلیفه گفت: ببریدش زندان. آنگاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش میچکید. چون بهبودی یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند. این دفعه صد ضربه به کمرش زد که در کمرش شیار شد سپس گفت: ببریدش به زندان. بعد برای بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند گفت: یا امیرالمؤمنین اگر میخواهی مرا بکشی، راحت بکش، خلاصم کن. عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره ابو موسی اشعری نوشت کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید و به اصلاح بایکوت شود. این شخص نماز جماعت میرفت لکن کسی با او حرف نمیزد. پس از مدت زمانی نزد ابو موسی آمد و التماس کرد تا نزد خلیفه شفاعتش کند. ابوموسی برای عمر نوشت که این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند. آنگاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاریخ نوشتهاند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.(47) وضع در جامعه مسلمین چنین شده بود و سیاست خلافت قریشی چنین بود چون در آیات قرآن به ستیزه جویی قریشیان در مکه با پیامبر صلیاللّه علیه و آله، و کینه توزی و دشمنی آنها با مسلمین اشاره شده و در حدیث پیامبر صلیاللّه علیه و آله، آن داستانها و نام آن اشخاص بیان شده بود. این احادیث برای بازماندگان آنها که از مهاجرین قریش بودند و دستگاه خلافت از آنها بود موجب سرشکستگی و مذمت بود لذا دستگاه خلافت، نقل بیان پیامبر صلیاللّه علیه و آله، را درباره قرآن منع کرد. تا رسید به زمان عثمان. ناراحتی مردم از کارهای عثمان و کارگزاران او چون ولید و سعید و عبدالله بن ابی سرح و معاویه زیاد شد کم کم دهنها باز شد و از نیمه دوم حکومت عثمان اعتراضات مردم فزونی گرفت و مردم همین تفاسیر را نسبت به بنی امیه و دستگاه خلافت که در مصحفهایشان نوشته بود میخواندند. در اینجا عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته شده و نزد حفصه بود از او گرفت دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص، اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی اینها تکثیر و قرائت شود و یک نسخه را در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسیر بود جمع کرد و همه را سوزاند.(48) لذا در دست مسلمانها تنها همین قرآن بیتفسیر ماند فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد برای همین بود که تهمتها به او زدند مثلاً گفتند او قرآنش را نمیدهد چون فلان سوره را ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد. این بود سرگذشت قرآن در زمان خلفای ثلاثه، در فصل سوم خواهیم دید که چگونه حضرت امیر علیه السلام در زمان خلافتش با اجازه نقل حدیث به اصحاب پیامبر صلیاللّه علیه و آله، و بیانات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.
یک حکایت تاریخی در بیان مخالفت عمر با تفسیر قرآن
- بازدید: 438