روز رحلت پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله در مدینه را باید شدیدترین ایام حزن و حیرت مسلمانان یاد کرد.در آن روز ،جز عده ای که در کمین فرصتی به سر می برند،بقیه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته ،بیمناک آینده خود و اسلام بودند.آن روزها عده ای ادعای پیغمبری کرده ،در پی فرصتی برای حمله به مدینه بودند.گروهی از قبایل غیر مسلمان شبه جزیره یا کشورهای همسایه نیز با این فرصت طلبان هم انگیزه و هم رأی بودند.
در این زمان،عاقلانه ترین کاری که به ذهن مردم ساده اندیش می رسید این بود که در مقابل نا آرامی های احتمالی شهر،آرامش و انزوا اختیار کنند و نامطمئن از پیروزی کسی ،به مخالفت با دیگری برخیزند.این مردم هنوز سابقه جنگ های داخلی عرب را از یاد نبرده بودند که گاه برای به دست آوردن چراگاه حیواناتشان سال ها به کشتار یکدیگر می پرداختند.سر در گمی مردم مدینه در آن روز ،وصف نشدنی است .وفات پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله برای بیشتر مردم در باور نمی گنجید ،تا آنجا که افکار وفات او ممکن می نمود.در این موقعیت ،برای فرصت جویان با ذکاوت ،بهترین فرصت برای نیل به بزرگترین مقاصد سیاسی فراهم بود،به خصوص اگر از سال ها پیش در اندیشه این روز به سر ببرند و برایش نقشه داشته باشند.
جز اینان هیچ مسلمانی باور نمی کرد که عده ای در آن ساعات ،پیکر مطهر پیامبرشان را بی غسل و کفن رها کرده ،و به دنبال اخذ رأی و بیعت برای ریاست خود باشند.شاید هم می اندیشیدند اگر کسی در پی این مقاصد باشد،جز شرمساری و شکست چیزی به دست نمی آورد.افزون بر این ،مردم آن گونه دورنگر و چاره اندیش نبوند تا حرکت های مرموز را بی درنگ شناسایی کنند و برای جلوگیری از آن تصمیم فوری گیرند.
برای آنها نیز که به منزلت اهل بیت علیه السلام آشنایی داشتند،این باور که عده ای اندک بخواهند مقام ایشان را خوار بشمرند و خود بر مناصب آنان تکیه زنند،بسیار دور و دشوار بود. (356)
یعقوبی می نویسد:چون جنجال بیعت با ابوبکر بالا گرفت براءبن عازب با تعجب و حیرت به خانه بنی هاشم آمده گفت :با ابوبکر بیعت شد!آنان گفتند:مسلمانان در غیاب ما چنین نخواهند کرد ما به محمد صلی الله علیه و آله سزاوارتریم .سپس عباس گفت :به خدای کعبه ،چنین کردند!(357)
ابن ابی الحدید می نویسد :در همان روزهای سقیفه ،کسی از بستگان علی اشعاری در مدح او سرود که ترجمه آن چنین است :هرگز فکر نمی کردم رهبری امت را از خاندان هاشم و از ابوالحسن سلب کنند...(358)
علی ابن ابی طالب علیه السلام خود فرموده است :به خدا سوگند،من هرگز فکر نمی کردم عرب خلافت را از خاندان پیامبر بستاند یا مرا از آن باز دارد.(359)
356) ابوقحافه پدر ابوبکر از کسانی است که زمامداری فرزند خود را باور نمی کرد ودر پاسخ نامه خلیفه که نوشته بود مردم مرا خلیفه نموده اند،نگاشت :نامه تو را احمقانه یافتم .گاه می گویی خلیفه خدایم و گاه خلیفه رسول خدا و گاه هم می گویی مردم مرابه خلافت انتخاب کرده اند .از این امر دست بردار وحق را به اهلش واگذار.سقیفه سخیفه ،به نقل از این حجر در الصواعق المحرقة.
357) تاریخ یعقوبی ،ج 2،ص 123و 124.
358) شرح نهج البلاغه ،ج 6،ص 21.
359) نهج البلاغه ،محمدعبده ،نامه 62.نامه به مردم مصر