اى صادق آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، با بیانى بلیغ و كلامى فصیح، زبان رساى اسلام بودى، با سخنانى حكیمانه، منطقى استوار و علمى سرشار، برگزیده روزگار بودى و ... بنده شایسته پروردگار. تجسم صبر و اخلاص بودى و چشمه جود و سخاوت، كوه حلم و بردبارى، نام آور فراست و شجاعت و جلوه هیبت و جلالت.
چهره فروزان اهل بیت بودى، و وارث علوم رسالت.
از سلاله پیامبران بودى و عطر و بوى پیامبر را میدادى و مهابت و شكوه او را داشتى!
اى خورشید مدینه دانش!
سالهایى سیاه، ابرهاى سلطه امویان، آسمان جهان اسلام را تاریك كرده بود و سالهایى تیره تر، حكومت عباسیان، مسلمانان را به تیرگى نشانده بود.
در میان این دو فصل سیاه و سرد و ابر آلود، چند صباحى كه خورشید وجود تو تابید، اسلام و قرآن را جان بخشید.
نهال حق پا گرفت و افق اندیشه ها تابان شد.
دین، زنده به نام تو گشت. درخت علم، در بوستان كلام تو رویید. گلشن فضل، از چشمه دانش تو سیراب شد. كتاب فقه با «الفباى صادقى» نگاشته گشت.
وقتى تو سخن میگفتى، طبیعى بود كه حسودان و عنودان، زبان طمع بگشایند و تیغ دشمنى بركشند.
كدام دانشورى را میتوان نام برد كه از گنج دانشت بهره نبرده باشد؟
كدام معلمى را مىتوان نام برد كه به اندازه تو تربیت شده مكتب عترت داشته باشد؟
كدام حوزه است كه شاگردى تو، بر سر در آن نقش نبسته است؟
كدام فقیه است كه خوشه چین خرمن «حدیث» تو نیست؟
وقتى چهار هزار قلم، «حكمت» و «حدیث» و «فقه» را از عرش بلند «علم لدّنىِ» تو، بر فرش كتب و دفاتر فرود می آورد؛
وقتى چهار هزار شاگرد، همچون نسیمى خوشبوى، از كوى معارف تو گذشته و در پهنه قلمرو اسلام پخش میشدند و «قال الصادق» گویان، كام تشنگان معرفت را عطر آگین میساختند؛
وقتى منطق اهل بیت و برهان عترت، قوى تر و برّان تر بود؛
وقتى مردم، گاهى از لابه لاى گرد و خاك هاى برانگیخته بدعت گذاران و تحریفگران، چهره «اسلام ناب محمدى» را میدیدند و فریفته جذبه هاى آن میشدند؛
وقتى سلسله نورانى راویان احادیث، حلقه اى از «تعبد» و «اطاعت» بر گرد «آل اللّه» می زدند، وقتى «ابان بن تغلب»ها، «هشام بن حكم»ها، «مؤمن طاق»ها حامل و ناقل علوم تو بودند؛
وقتى «جمیل بن دراج»ها «ابوبصیر»ها، «زُراره»ها، «سماعه»ها فقه و حدیث و حكمت را در افق اندیشه ها و مزرع دلها می افشاندند.
وقتى «حمران بن اعین»ها، «على بن حمزه»ها، «عمار ساباطى»ها، «جابر بن حیان»ها، «مفضل»ها، «صفوان»ها، سیراب شدگانى از كوثر زلال دانش تو بودند و جامى از این زمزم همیشه جوشان، به جان هاى تشنه می نوشاندند و كام دلها را با حلاوت «مكتب عترت» آشنا میساختند و نه تنها علم، كه عمل هم می آموختند و نه فقط دانش، كه دین را هم از زبان تو میگرفتند؛
وقتى با تابش مهر درخشان فضایل تو، مجالى براى خودنمایى شب پره ها نمیماند .... ؛
آرى در آن شرایط، روشن بود كه خفاشان كور سو، نگذارند فروغ فروزانت جلوه گرى كند.
اینگونه بود كه تو، در عین شهرت و اعتبار و نفوذ و محبوبیت، همچنان «مظلوم» بودى، و ناشناخته و مظلومى.
وقتى در شهادتت، چشم شیعه گریان شد، اندوه یتیمى بر چهره پیروانت غبار غم افشاند.
«مدینه» براى چندمین بار در سوگ تو گریست و فوج فوج مردم، غمگین و سوگوار، سالروز رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به یاد آوردند.
رحلت تو، داغى سنگین بود و به خاك سپردنت، داغى دیگر، سنگینتر. سیل اشك از دیدگان جارى بود. تشییع كنندگان، ناباورانه در پى جنازه مطهرت، به سوى «بقیع» رهسپار شدند و مدینه تعطیل شد و هر خانه اى ماتم كده اى حزن آلود!
آرى ... اى امام صادق(علیه السلام)!
معصومى بودى كه در «بقیع» به خاك آرمیدى.
آیا تشییع كنندگانت میدانستند كه چه كوه عظیمى را بر دوش میكشند؟ و تو را به كجا میبرند؟
خوشا خاك بقیع، كه پیكر تو را در بر كشید.
اینك، تربت مطهر بقیع خاموش، همچنان یادگار مظلومیت توست و اشك هاى شیعیان در كنار مزار بى چراغ تو، شاهدى بر غربت «آل اللّه» است.
سال روز وفات غم آفرینت، یادآور فاجعه اى است، كه پسماندگان قبیله طاغوت ها، در خانه تو پدید آوردند و با حمله به «فیضیه» شاگردان مكتب تو را به خاك و خون كشیدند.
در این روز، مظلومیت «عترت» و «روحانیت» پیوند خورد و عزاداران اشكریز در سوگ شهادتت، خود مرثیه ساز ذاكران دیگرى شدند و چشمان دیگرى بر مظلومیت كتك خوردگان فیضیه گریست. عاقبت ،آن گریه ها خشم شد و خشم ها شعله كشید و هستى طاغوت را سوزاند.
اینك، در كشور امام صادق(علیه السلام) فرهنگ اهل بیت، سارى و جارى است.
هر جا كه شیعه اى است، «جعفرى» است.
و تو امام صادقان و صادق امامانى.
پیام زن :: آبان 1386، شماره 188