سه قطره، اقيانوس

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)
 

اشاره: درياي کرامت امامان معصوم - عليهم آلاف تحيت و الثناء - آن چنان ژرف و با شکوه است، که حتّي با کمي عدول از قالب حرفه اي داستان، از ارزش نقل هاي تاريخي کاسته نمي شود و نمي از آن يم کافي است تا مشام جان هر آزاده اي را بنوازد...
خورشيد، خسته از حضوري طاقت فرسا، پشت تپه هاي شني افق ناپديد شد. کاروان از حرکت باز ايستاد. صداي يکنواخت زنگ شتران قطع شد. پشت سر کوير بود و رو به رو واحه اي با درختان خرما و برکه اي کوچک. ستاره ها تک تک در آسمان ظاهر شدند. کاروانيان کنار برکه وضو گرفتند. شتران با ولع آب مي نوشيدند. کسي اذان گفت: بعد از نماز آتشي برافروخته شد و حلقه اي انساني بر گرد آن شکل گرفت. شام مختصري خوردند.
مسافران اهل کوفه و عازم زيارت خانه ي خدا بودند در ميان جمع، مردي خوش صورت و گشاده رو بود. کاروان سالار پير به او اشاره اي کرد و گفت:
- سيّد حِمْيَرى! شعري برايمان بخوان.
سيّد حميري نگاهي به جمع مشتاق انداخت و گفت:
- آخرين شعرم را که در مدح کريم اهل بيت سروده ام، برايتان مي خوانم...
شعر تمام شد، صداي احسنت از هر سو بلند شد. کسي در آن ميان گفت:
- از بني اميه نمي ترسي که اين چنين «حسن بن علي» را مدح مي کنى؟
- چرا بترسم؟ سال هاست چوبه ي دار خويش بر دوش دارم. تا زنده ام به کوري چشم باطل از حق خواهم گفت. چرا مدح نکنم کسي را که تولدم به برکت دعاي او بوده است!
جمعيت با شگفتي به سيّد حميري خيره شدند...
- پدر و مادرم در يکي از منزل هاي بين مدينه و مکه زندگي مي کردند. پدرم در تهيه ي گياهان دارويي دستي داشت. به صحرا مي رفت، برگ گياهان را جمع مي کرد و با آنها دارو درست مي کرد. از قبايل اطراف مريض ها را پيش او مي آوردند و او آنان را درمان مي کرد.
مادرم حامله بود و پدرم آرزو داشت پسردار شود. روزي به بيابان رفت و عصاره ي گياهي را گرفت و با آن روغني درست کرد که براي درمان ورم پا سودمند بود. در بازگشت، متوجه شد کارواني نزديک آنجا توقف کرده. هنوز ظرف گلي حاوي روغن دستش بود که غلام سياهي از کاروان جدا و به او نزديک شد.
غلام گفت:
- اي مرد! مولايم مرا فرستاده تا روغني را که امروز مخصوص ورم پا درست کرده اى، از تو بخرم!
- مولاي تو کيست؟ از کجا خبر دارد من چنين دارويي ساخته ام؟!
- من غلام حسن بن علي هستم.
- فرزند رسول خدا (ص) در اين کاروان است؟!
- بله!
پدرم به سمت کاروان دويد. آن قدر عجله داشت که نزديک بود زمين بخورد. و دارو از دستش بريزد؛ نزد امام رفت. از شدت خوشحالي و هيجان، نمي توانست صحبت کند.
- آقا جان! پدر و مادرم به فداي شما؛ بفرماييد اين هم روغن.
- ممنون! تا به حال چندين سفر، فاصله ي مدينه تا مکه را پياده طي کرده ام. امّا اين بار پايم ورم کرد و ترک برداشت. راستي پول دارو را گرفتى؟
- من پولي نمي خواهم. در عوض حاجتي از شما دارم.
- حاجتت را بگو.
- همسرم حامله است. از خدا بخواهيد و دعا کنيد پسري به ما بدهد.
- به خانه ات باز گرد. از تو پسري به دنيا خواهد آمد و او از شيعيان ما خواهد بود.
پدرم به خانه بازگشت، پس از چندي مادرم وضع حمل کرد و من به دنيا آمدم.
جواني از بين جمع گفت:
- سيّد حميرى! من نيز خاطره اي شنيدني از امام حسن دارم. اين خاطره به پدربزرگ و مادربزرگم مربوط مي شود. آنها صحرا نشين بودند و در خيمه اي کوچک زندگي مي کردند.
روزي پدربزرگم براي جمع آوري هيزم به صحرا مي رود و مادربزرگم در خيمه مي ماند. کاروان هايي که از مدينه به مکه مي رفتند از آن منطقه مي گذشتند. سه مرد شتر سوار، مقابل خيمه توقف مي کنند. در حالي که گرسنه و تشنه بودند آب طلب مي کنند. مادربزرگم به تنها گوسفندشان که بيرون خيمه بود، اشاره مي کند و مي گويد:
- گوسفند را بدوشيد، شيرش را با آب بياميزيد و بياشاميد.
مهمانها که شير را مي نوشند، مادربزرگم ادامه مي دهد:
- حتما گرسنه هم هستيد، مهمان، حبيب خداست؛ گوسفند را بکشيد.
يکي از آن سه نفر، گوسفند را ذبح مي کند؛ مقداري از گوشت آن را کباب مي کنند و مي خورند. موقع رفتن مي گويند:
- مادر ما از بزرگان قريشيم، به حج مي رويم. اگر گذرت به مدينه افتاد، نزد ما بيا تا محبّت تو را جبران کنيم.
ساعتي بعد پدربزرگم با پشته اي هيزم برمي گردد و جاي خالي گوسفند را مي بيند...
مادربزرگم مي گويد:
- آن را براي سه مهمان ذبح کردم، از قريش بودند.
- واي بر تو! تنها گوسفند مرا براي افراد ناشناس مي کشى، آن وقت مي گويي از قريش بودند؟!
مدّتي بعد، آنها در نهايت تنگدستي به مدينه مي روند. در بازار مدينه مردي به آنها نزديک مي شود، به مادربزرگم سلام مي کند و مي گويد: - مادر مرا مي شناسى؟
- بله که مي شناسم!
مرد آن دو را به خانه مي برد، او حسن بن علي بود. هزار گوسفند و هزار دينار به مادربزرگم مي دهد. بعد، آنها را روانه ي خانه ي برادرش، حسين بن علي مي کند. مادربزرگم با ديدن حسين (ع) مي گويد:
- خداوندا! من ميزبان فرزندان رسول خدا بودم!
آنجا نيز هزار گوسفند و هزار دينار دريافت مي کند. آنگاه حسين بن علي آنها را به خانه ي پسر عمويش، عبداللَّه بن جعفر راهنمايي مي کند. مادربزرگم با ديدن عبداللَّه به پدربزرگم اشاره مي کند:
- اين همان مردي است که تنها گوسفند تو را ذبح کرد.
عبداللَّه نيز چون عموزاده هايش به آنها گوسفند و دينار مي بخشد.
پدربزرگ و مادربزرگم با سه هزار گوسفند از مدينه خارج مي شوند. چوپاني را به کار مي گيرند و بعدها راهي عراق مي شوند و در کوفه اقامت مي کنند.
جوان سکوت کرد، نيمه شب نزديک بود. امّا خواب به چشم هيچ کس نيامده بود. حال، نوبت کاروان سالار پير بود که زبان به سخن بگشايد.
- کرامتي شگفت از مولايمان امام حسن (ع) در خاطر دارم که بي واسطه از زبان پدرم شنيده ام. او از فرزندان زبير بن عوام بود؛ خدايش رحمت کند. اين ماجرا نيز بين راه مدينه و مکه اتفاق افتاده است.
پدرم در منزلْ گاهى، زير نخل خشکيده اي دراز کشيده بود. کارواني از مدينه آنجا توقف کرد. بزرگ کاروان به سمت درخت رفت، پدرم برخاست. او را شناخت، حسن بن علي (ع) بود. سلام و عليک کردند.
پرسيد:
- چرا زير اين نخل خشکيده خوابيده اى؛ مگر اين اطراف، درخت سبزي نيست؟
- آقا جان! درخت ها از بي آبي خشک شده اند!
امام به درخت اشاره کرد و فرمود:
- دوست داري خرماي تازه بخوري و زير سايه استراحت کنى؟
- خرما و سايه ي کدام درخت؟!
- همين درخت!
- يابن رسول اللَّه، اين درخت که خشک است!
- ان شاء اللَّه سبز خواهد شد!
امام زير درخت ايستاد و دست ها را رو به آسمان گرفت و گفت:
- اي خداي بي همتا که درخت خشک را براي حضرت مريم (ع) سبز و بارور کردي و به او خرماي تازه و خوش طعم
مرحمت کردي اين نخل خشکيده را هم بارور فرما!
ناگاه درخت سبز شد و به بار نشست. همه از خرماي آن خوردند و زير سايه اش به استراحت پرداختند...
کاروان سالار پير سکوت کرد. همه محو سخن او شده بودند. چند تکه چوب بزرگ برداشت، روي شعله هاي آتش انداخت و گفت:
- حال ديگر بخوابيد؛ سحر حرکت مي کنيم. دو منزل بيشتر تا مدينه نمانده.
همه کنار آتش خوابيدند. تنها سيّد حميرى بيدار مانده بود. او در انديشه ي سرودن شعري تازه به آسمان پر از ستاره ي کوير چشم دوخته بود.
____________________________
منابع:
1- صلح الحسن (ع)، شيخ راضي آل ياسين، ص 43.
2 - کرامات و مقامات عرفاني امام حسن مجتبي (ع)، سيّد علي حسينى.
«علمدار» يعني شهادت؛ «علمدار» يعني علمدار! به کوشش محمّد ابراهيم رستمي
خيمه :: ارديبهشت و خرداد 1383- شماره 12 و 13 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 محرّم الحرام

 ١ محرّم الحرام ١ ـ آغاز ايّام حزن آل محمد(علیهم السلام)٢ ـ حادثه شعب ابیطالب٣ ـ اولین جمع...


ادامه ...

2 محرّم الحرام

٢ محرّم الحرام ورود كاروان حسینی به كربلابنا بر مشهور در روز دوم محرم سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

3 محرّم الحرام

 ٣ محرّم الحرام ١ـ دعوت جهانی اسلام توسط پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)٢ـ نامه‌ امام حسین (علیه...


ادامه ...

4 محرّم الحرام

٤ محرّم الحرام سخنرانی عبید الله بن زیاد در مسجد كوفهعبید الله بن زیاد حاكم كوفه برای این...


ادامه ...

6 محرّم الحرام

١ـ یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد٢ـ اولین محاصره آب فرات1ـ یاری خواستن حبیب بن...


ادامه ...

7 محرّم الحرام

 ٧ محرّم الحرام ممنوعیت استفاده از آب فرات برای كاروان امام حسین(علیه السلام)بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد،...


ادامه ...

8 محرّم الحرام

ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد در كربلاامام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه راضی به...


ادامه ...

9 محرّم الحرام

١ ـ محاصره خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) در كربلا٢ ـ رد امان نامه شمر توسط حضرت ابوالفضل...


ادامه ...

10 محرّم الحرام

١ـ عاشورای حسینی٢ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها)٣ـ هلاكت عبیدالله بن زیاد٤ـ قیام حضرت مهدی...


ادامه ...

11 محرّم الحرام

١ـ حركت كاروان اسیران از كربلا٢ـ برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون1ـ حركت كاروان اسیران از كربلاعمربن سعد...


ادامه ...

12 محرّم الحرام

١ـ دفن شهدای كربلا٢ـ ورود کاروان اسرای کربلا به كوفه٣ـ شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)1ـ دفن شهدای كربلاروز...


ادامه ...

13 محرّم الحرام

١ـ اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) در مجلس ابن زیاد٢ـ نامه عبیدالله بن زیاد به یزید٣ـ شهادت عبدالله...


ادامه ...

15 محرّم الحرام

 ورود نمایندگان طایفه «نَخَع» به مدینه و پذیرش دین اسلامرسول گرامی اسلام‌(صلی الله علیه و آله) در...


ادامه ...

19 محرّم الحرام

حركت كاروان اسیران كربلا از كوفه به طرف شام یزید ملعون در جواب نامه عبیدالله بن زیاد به...


ادامه ...

20 محرّم الحرام

مراسم عروسی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)بنا بر قول مشهور شب بیست و یكم محرم سال...


ادامه ...

25 محرّم الحرام

١ـ شهادت سيّد الساجدین علی بن الحسین‌(علیهما السلام)٢ـ قتل «محمد امین» به دستور برادرش «مأمون»1ـ شهادت سيّد...


ادامه ...

26 محرّم الحرام

١ـ شهادت علی بن الحسن المثلث‌٢ـ محاصره شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه یزید1ـ شهادت...


ادامه ...

28 محرّم الحرام

١ـ رحلت حذیفه بن یمان٢ـ ورود كاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به بعلبك٣ـ تبعید امام جواد‌(علیه السلام)...


ادامه ...
01234567891011121314151617

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page