قدوس قدوس سبحانک

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

جلوی آینه دور خودش چرخید.موهای سیاه و بلندش هم چرخیدند.لپ‏ هایش سرخ سرخ بود. عین انارهای روی شاخه درخت. از توی آینه پنجره و درخت ‏انار پشت پنجره پیدا بود. لبخند کوچکی زد و به لب‏هایش خیره شد.
درست عین شکوفه ‏های قرمز و مایل به نارنجی انار بودند. شانه چوبی را انداخت‏ روی تاقچه، یقه لباسش را صاف و مرتب کرد و قبل از اینکه از جلوی آینه کناربرود و دوباره از آن لبخندهایی که به قول خودش دل را می‏برد، زد و زیر لب گفت:
«بهتر از این دیگر نمی‏شود، زودتر بروم ببینم هارون الرشید با من چکار دارد!»دستی به موهایش که روی پیشانی‏اش ریخته بود کشید و با یک حرکت تند و سریع‏ عقبشان زد و از اتاق آمد بیرون. سؤال‏ های گوناگون به مغزش فشار می‏آورد. چرا هارون گفت: بهترین لباسم را بپوشم؟ برای چه گفت:
به بهترین شکل خودم را آرایش کنم؟
سعی کرد دیگر به این مسائل فکر نکند در عوض لب‏ هایش را غنچه کرد و دوباره ازآن لبخندهای آرام زد.
شکوفه ‏های کوچک انار هم از روی شاخه به او لبخند زدند.
زندانبان در سیاه و چوبی زندان را پشت‏سر او بست. زندان تاریک و نمناک‏ بود. فقط از روزنه گرد سقف گنبدی شکل زندان نور کمرنگ و بی‏جانی به داخل‏می‏تابید. یکی از دست‏ هایش را به دیوار گرفت. مواظب بود ناخ ن‏های بلندش به دیوار نخورد و خراشیده نشود.
دست ظریفش روی دیوار سیاه و چرک زندان از سفیدی می‏درخشید.
سعی کرد آرام جلو برود. زمین زندان نمناک بود و کف دمپایی‏ های زردرنگ و سبکش‏به زمین نمناک زندان می‏چسبید.
خلخالهای درشت و طلایی که به مچ پاهایش بسته بود، جرینگ جرینگ صدا می‏کرد. باخودش گفت: زندانی هر که باشد حتما شیفته‏ ام می‏شود.
چشم ‏هایش را باز و بسته کرد تا به تاریکی زندان عادت کند.با نگاهش دنبال زندانی گشت.زندانی درست گوشه زندان بود.
آرام آرام رفت طرفش. خلخال پاهایش جرینگ جرینگ صدا می‏کرد.
بل انتم به دیتکم تفرحون. (1)
سر جایش میخکوب شد. پاهایش طاقت جلو رفتن نداشت.
این آیه را زندانی می‏خواند: صدایش تا عمق روح کنیزک اثر کرد.
عجب صدای خوشی داشت. پاهای کنیزک بی‏ اختیار برگشت‏سمت در زندان.
هیکل غلام سیاه خم شده بود رو به در چوبی زندان; اگر کسی یک دفعه او رامی‏دید فکر می‏کرد از وسط تایش زده‏اند. یکی از چشم‏ هایش را گذاشته بود روی سوراخ‏گرد و کوچکی که بغل قفل در بود. می‏خواست هر چه که می‏ بیند فورا به هارون گزارش‏ بدهد.
کنیزک را دوباره فرستاده بودند توی زندان، تا زندانی را وسوسه کند نمی‏دانست‏ چرا کنیزک به سمت زندانی نمی‏رود.
چشمش را از روی سوراخ برداشت.
قامت لاغر و درازش را صاف کرد. دستی به کمرش کشید و زیر لب با عصبانیت گفت:ازبس تاریک است نمی‏شود چیزی دید.
چشم‏ هایش را مالید و آرام تف کرد روی زمین و دوباره خم شد و چشمش را گذاشت روی ‏سوراخ. از آنچه دید خشکش زد، شاید خواب می‏دید، اما نه، بیدار بود.
کنیزک به سجده افتاده بود. موهای سیاه و بلندش که گویی با تاریکی زندان گره ‏خورده بود، پخش شده بود روی زمین. صورتش پیدا نبود موها صورتش را پوشانده ‏بودند. گریه می‏کرد و می‏گفت: قدوس، قدوس، سبحانک، سبحانک.
هارون نشسته بود روی تختش و آرام و قرار نداشت. با کف دستش می‏زد روی ‏پیشانی‏اش و لب پایینی ‏اش را تند و تند گاز می‏گرفت. صدایش در تالار قصر پیچید: به‏ خدا قسم! او را سحر کرده است! آری موسی بن‏ جعفر(ع) او را سحر کرده است. با صدای‏ بلند و خشمگین پرده‏ های حریر و سبک که به دیوار و پنجره ‏های گرد و بیضی شکل تالار آویزان بود، لرزید. غلام هم دست‏ به سینه ایستاده بود. آنقدر سرپا ایستاده بودکه دوست داشت‏ برود یک جای دنج و آرام، بنشیند و تکیه بدهد به دیوار.
داشت ‏به موسی بن‏جعفر(ع) فکر می‏کرد و تاثیری که بر روی کنیزک گذاشته بود.
به کنیزک نگاه کرد که گوشه‏ ای کنار کنیزان دیگر ایستاده بود.
داشت زیر لب چیزی زمزمه می‏کرد.
حتما می‏گفت: قدوس، قدوس، سبحانک، سبحانک. صدای فریاد هارون باز در تالار پیچیداین بار، با کنیزک بود: بگو ببینم یک دفعه چه‏ات شد؟ او با تو چه کرد که به این‏وضعیت افتادی؟ لب‏های کنیزک آرام آرام به هم می‏خورد. همه چشم‏ها به لب‏های او گره‏خورده بود. کنیزک نگاهش را در تالار گردانید: دیوارهای سفید با حاشیه ‏کاری های‏ بنفش و آبی، پنجره ‏های چوبی مشبک که از پشت پرده‏های نازک پیدا بود، زمین سنگی ودرخشان تالار همه و همه جلوی چشم‏هایش می‏رقصیدند. در خیالش تالار قصر با آنچه که‏ او دیده بود، از زمین تا آسمان فرق می‏کرد; اصلا قابل مقایسه نبود.
صدای هارون الرشید او را به خودش آورد: پس چرا ساکتی؟ کنیزک! زودباش! سریع!
هارون دستش را گذاشته بود روی سیب‏ه ای سرخ و آبداری که توی ظرف بلورین روبه ‏رو یش‏بود. حتما دلش می‏خواست کلکشان را بکند، اما اشتهایش کور شده بود، بی‏صبرانه به ‏لب‏های کنیزک چشم دوخته بود.
کنیزک دیگر آن کنیزک قبلی نبود، از این رو به آن رو شده بود. دیگر چشم‏های‏ سیاه و درشتش را خمار نمی‏کرد و تند و تند مژه‏ های بلند و تابدارش را به هم ‏نمی‏زد. کنیزک به حرف آمد:
من توی زندان کنار او بودم. مرتب جلوی او راه می‏رفتم و به هر طریقی سعی ‏می‏کردم توجه او را به خود جلب کنم اما او اصلا به من محل نمی‏گذاشت. انگار که ‏مرا نمی‏دید.
همه‏ اش مشغول نماز بود. بعد از نماز هم دائما ذکر می‏گفت: یک بار از او پرسیدم:
آقای من! آیا نیازی داری که من بتوانم آن را انجام دهم؟ گفت: نیازم به توچیست؟
گفتم: مرا فرستاده ‏اند که به حاجات شما رسیدگی کنم. یک دفعه با انگشتانش به ‏نقطه ‏ای اشاره کرد و گفت:
پس اینها برای کیست؟
کنیزک ایستاده بود کنار کنیزکان و غلامان دیگر و هر چه را برایش پیش آمده بود،برای هارون‏الرشید تعریف می‏کرد: دوست داشت دوباره برود توی آن باغ بزرگ و پردرخت. همان باغی که زیر درخت‏ هایش پر از گل لاله بود.
همان باغی که یک عالم درخت انار داشت و شکوفه‏ های انار مثل ستاره می‏درخشیدند.
یاد تخت‏های بزرگی افتاد که دور تا دور باغ چیده شده بود. روی تخت‏ها را بافرش‏های ابریشمی پوشانده بودند.
کنیزکان خوش ‏اندام و خوش ‏قیافه ‏ای در تکاپو بودند.
توی باغ غلامان ولباس ‏هایشان از حریر سبز بود. حریر سبزی درست مثل برگ درخت انار، توی دستشان‏هم ظرف‏های بلورینی بود از آب و خوراکی. کنیزک هر چه در خاطرش بود به زبان جاری‏کرد.
پرده‏ های دور تا دور تالار آرام آرام تکان می‏خورد. دلش می‏خواست‏ی کی از آن‏ کنیزکان سبزپوش را گیر بیاورد و از او آب بخواهد، دلش می‏خواست توی زندان باشدو باز امام با انگشتانش به نقطه ‏ای اشاره کند; اشک از چشمانش سرازیر شد و زیرلب گفت: قدوس سبحانک سبحانک.
منبع: مناقب آل ابی‏طالب، ج 4، صفحه‏297.
_____________________________
1 «این شما هستید که به هدیه‏آنان خوشحال هستید» مرا احتیاج به خدمت نیست‏و نه امثال این خدمتگزاران.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 محرّم الحرام

 ١ محرّم الحرام ١ ـ آغاز ايّام حزن آل محمد(علیهم السلام)٢ ـ حادثه شعب ابیطالب٣ ـ اولین جمع...


ادامه ...

2 محرّم الحرام

٢ محرّم الحرام ورود كاروان حسینی به كربلابنا بر مشهور در روز دوم محرم سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

3 محرّم الحرام

 ٣ محرّم الحرام ١ـ دعوت جهانی اسلام توسط پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)٢ـ نامه‌ امام حسین (علیه...


ادامه ...

4 محرّم الحرام

٤ محرّم الحرام سخنرانی عبید الله بن زیاد در مسجد كوفهعبید الله بن زیاد حاكم كوفه برای این...


ادامه ...

6 محرّم الحرام

١ـ یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد٢ـ اولین محاصره آب فرات1ـ یاری خواستن حبیب بن...


ادامه ...

7 محرّم الحرام

 ٧ محرّم الحرام ممنوعیت استفاده از آب فرات برای كاروان امام حسین(علیه السلام)بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد،...


ادامه ...

8 محرّم الحرام

ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد در كربلاامام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه راضی به...


ادامه ...

9 محرّم الحرام

١ ـ محاصره خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) در كربلا٢ ـ رد امان نامه شمر توسط حضرت ابوالفضل...


ادامه ...

10 محرّم الحرام

١ـ عاشورای حسینی٢ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها)٣ـ هلاكت عبیدالله بن زیاد٤ـ قیام حضرت مهدی...


ادامه ...

11 محرّم الحرام

١ـ حركت كاروان اسیران از كربلا٢ـ برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون1ـ حركت كاروان اسیران از كربلاعمربن سعد...


ادامه ...

12 محرّم الحرام

١ـ دفن شهدای كربلا٢ـ ورود کاروان اسرای کربلا به كوفه٣ـ شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)1ـ دفن شهدای كربلاروز...


ادامه ...

13 محرّم الحرام

١ـ اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) در مجلس ابن زیاد٢ـ نامه عبیدالله بن زیاد به یزید٣ـ شهادت عبدالله...


ادامه ...

15 محرّم الحرام

 ورود نمایندگان طایفه «نَخَع» به مدینه و پذیرش دین اسلامرسول گرامی اسلام‌(صلی الله علیه و آله) در...


ادامه ...

19 محرّم الحرام

حركت كاروان اسیران كربلا از كوفه به طرف شام یزید ملعون در جواب نامه عبیدالله بن زیاد به...


ادامه ...

20 محرّم الحرام

مراسم عروسی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)بنا بر قول مشهور شب بیست و یكم محرم سال...


ادامه ...

25 محرّم الحرام

١ـ شهادت سيّد الساجدین علی بن الحسین‌(علیهما السلام)٢ـ قتل «محمد امین» به دستور برادرش «مأمون»1ـ شهادت سيّد...


ادامه ...

26 محرّم الحرام

١ـ شهادت علی بن الحسن المثلث‌٢ـ محاصره شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه یزید1ـ شهادت...


ادامه ...

28 محرّم الحرام

١ـ رحلت حذیفه بن یمان٢ـ ورود كاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به بعلبك٣ـ تبعید امام جواد‌(علیه السلام)...


ادامه ...
01234567891011121314151617

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page