امام حسین(ع) فرمود:
«فاطمه ـ دختر اَسَد و مادر امیرالمؤمنین(ع) ـ نخستین زنی بود که به همراه پیامبر(ص)، پای در مسیر دشوار هجرت نهاد و مهربانترین مردم، به رسول خدا(ص) بود. او از پیامبر(ص) شنید که میفرمود: در صحرای محشر، تمامی مردم، همان گونه که متولد شده اند، برهنه محشور میشوند. با شنیدن این سخن، آهی از نهاد فاطمه برخاست. پیامبر(ص) به او فرمود: از خداوند میخواهم تو را برهنه محشور نسازد. هنگامی که فاطمه حکایت فشار قبر را از رسول خدا شنید، از ناتوانی خود، شکایت کرد و پیامبر(ص) به او فرمود: از خداوند میخواهم در سختی های قبر، تو را یاری کند.»
نَسَب
بانویی بود از تبار بنی هاشم، پدرش اسد فرزند هاشم، جد رسول خدا(ص) بود و مادرش فاطمه بنت رواحة با چند پشت، به درخت نبوت، پیوند میخورد. هاشم فرزندان بسیاری داشت که در آن میان اسد و عبدالمطلب، جایگاه ویژه ای داشتند.
پس از آنکه مدتی از ازدواج اَسَد و فاطمه بنت رواحة گذشت، باغ زندگیشان، به گلِ زیبای فاطمه، آراسته شد. فاطمه با خود، طراوت و شادابی را به ارمغان آورد، و به یُمن وجودش سیل رحمت و برکت بر خانواده اَسَد، سرازیر شد.
دیری نگذشت که شایستگی های این دختر مقدس، در میان اقوام و دوستان زبانزد شد. هر
چه بزرگتر میشد شکوفه های عقل و درایت، بیشتر در وجودش میشکفت. عفت و وقار از رفتارش میبارید و ابهتش تمامی زنان مکه را به شگفت آورده بود.
ازدواج
فاطمه بنت اسد، دیگر ویژگی های یک زن کامل را در خود، جمع کرده بود و آراستگی هایش از میان دربهای چوبی خانه اسد، بیرون رفته بود. در مکه زنان بسیاری بودند که داشتن عروسی همانند او را آرزو میکردند.
از سوی دیگر، فرزندِ دلبند عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر(ص)، اکنون جوانی از هر جهت آراسته بود و در دل پدر عشقی مقدس نسبت به او زبانه میکشید. ابوطالب، فرزند عبدالمطلب، روح بلندی داشت و از همان ابتدا، همچون نیاکانش، هرگز قلبش به رنگ شرک و کفر نیالود و پس از بعثت پیامبر(ص) یگانه حامی و سنگ صبور پیامبر(ص) بود و بیتردید بخش مهمی از پیشرفت اسلام، مرهون فداکاری های اوست.
اما به راستی چه کسی میتوانست کفو و هم سطح پسر عبدالمطلب باشد؟
پاسخ این پرسش را عبدالمطلب در خانه برادرش اسد یافت. او به خوبی میدانست که نمیتواند همسری چون برادرزاده اش، فاطمه بنت اسد، برای فرزند دلبندش بیابد.
در میان تمامی دختران زیبای مکه، دختری با ویژگی های فاطمه کمتر یافت میشد.
از این رو عبدالمطلب به خواستگاری برادرزاده اش فاطمه آمد و اَسَد نیز با آغوش باز از این پیشنهاد استقبال کرد. آن شب مکه لبریز از شادی و شادمانی بود؛ چرا که این نخستین ازدواجی بود که میان دو فرد از طایفه بنی هاشم، شکل میگرفت.
گلهای بوستان خانواده ابوطالب عبارت بودند از سه دختر با نامهای ام هانی، حمانة و ریطه و چهار پسر با نام های علی(ع)، جعفر، عقیل و طالب که هر یک با دیگری، ده سال، تفاوت سنی داشت.
فاطمه بنت اسد، مادر پیامبر(ص)
بیش از شش یا هشت بهار از عمر شریف پیامبر(ص) نگذشته بود، که پدر بزرگ مهربانش، عبدالمطلب، دعوت حق را لبیک گفت و محمد نوشکفته را با دریایی از غم و اندوه، تنها گذارد. مرور دوران تلخ تنهایی، قلب محمد(ص) را به شدت میآزرد.
پیش از آنکه پا به عرصه وجود گذارد، پدرش عبدالله، دست از جهان، فرو شسته بود و هنوز طعم شیرین «مادر داشتن» را مزمزه نکرده بود، که دست روزگار، آغوش پرمهر مادر را نیز از او دریغ کرده بود. پس از مادر، در این دنیای سرد و بیروح، تنها دل به محبت جد بزرگوارش داده بود که او نیز اینک در جوار رحمت الهی میآرمید.
اما هنوز تازیانه های فراق، او را از پای در نیاورده بودند، که عمویش ابوطالب، دست گرم و پرمهر خود را، به سوی او کرد، و زن عمویش ـ فاطمه بنت اسد، چون مادری مهربان، آغوش به رویش گشود. پیامبر(ص) نیز او را به عنوان مادر پذیرفت و با او انس گرفت و فاطمه نیز در حق پیامبر(ص) به راستی مادری کرد و به گفته خود رسول خدا(ص)، او را همیشه بر فرزندان خود، مقدم میداشت.
چنین رفتاری سبب شد، رسول خدا(ص) که درد بیمادری قلبش را آزرده بود، در گرمای مهر و عطوفت فاطمه(س)، آرام گیرد و نه تنها در کودکی، که در تمام عمر، یاد محبتهای مادرانه فاطمه بنت اسد قلبش را گرما بخشید.
بعدها که پیامبر(ص) به پیامبری برگزیده شد، فاطمه بنت اسد یکی از نخستین کسانی بود که اسلام را پذیرفت و در میان مسلمانان جایگاه ویژهای یافت. پیامبر(ص) در تمامی عمر، هماره به فاطمه بنت اسد، به دیده احترام، مینگریست و مقام والایش را میستود و هر از چند گاهی به دیدار او میرفت. پس از درگذشت فاطمه، پیامبر(ص) با تأثر بسیار به علی(ع) فرمود: «ای علی! فاطمه تنها مادر تو نبود، مادر من نیز بود». پس فاطمه بنت اسد هم مادر پیامبر(ص) و هم جده ائمه علیهم السلام میباشد.
فاطمه، میهمان کعبه
مسجدالحرام همچون روزهای دیگر شلوغ بود و در هر گوشه ای، جمعی به گفتگو مشغول بودند. سی سال از واقعه حمله ابرهه به خانه خدا میگذشت و هنوز تا بعثت پیامبر ده سال، باقی بود. عباس بن عبدالمطلب و یزید بن قعنب به همراه چند تن دیگر در نزدیکی کعبه، غرق بحث و گفتگو بودند.
ناگهان زنی با متانت و وقار بسیار، آهسته و سنگین به کعبه نزدیک شد. چهره اش درهم بود و سیمایش تب کرده و ناراحت به نظر میرسید. یزید بن قعنب زن را شناخت. او فاطمه بنت اسد بود. درد زایمان، امانش را بریده بود و به خود میپیچید. نگاه های ناباورانه مردم، بر دل فاطمه، سنگینی میکرد:
ـ چرا فاطمه در چنین شرایطی به کعبه آمده است؟!!
- او اینک باید در بستر باشد؟!
و ...
فاطمه آهسته آهسته پیش آمد و دستها را به آسمان بلند کرد و با آهنگی توأم با اطمینان. زمزمه کرد:
«رَبِّ اِنّی مُؤمَنِةٌ بِکَ و بما جاءَ مِن عِندِکَ مِن رُسُل و کُتُب و اَنّی مُصَدِّقَةٌ بِکَلامِ جدیّ اِبْراهیم الخَلیل و انَّه بنی البیت العتیق؛ فَبِحقِ الذَّی بنی هذا البَیْتِ و بِحَقَ الْمُولوُدِ الذَّی فی بَطْنی لما یسرت علی ولادتی»
«پروردگارا! من به تو و پیامبران و کتابهای آسمانی تو، ایمان آوردهام و سخن جدم ابراهیم را پذیرفتهام و بیتردید خانه تو با دستان او ساخته شده است. خداوندا! به حق آن کسی که این خانه را بنا کرد و به حق جنینی که در رحم دارم، این ولادت و وضع حمل را، برای من آسان گردان!»
ناگهان در برابر دیدگان حیرت زده حضار، دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه در هاله ای از نور، پا به حریم قدس الهی نهاد و پس از آن بار دیگر دیوار، به هم آمد.
مردم با عجله به طرف در کعبه، هجوم آوردند، اما گویی دستانی غیبی بر در کعبه قفل زده بود، چرا که تنها فاطمه بنت اسد به یمن مولودی که در رحم داشت، به میهمانی باشکوه خداوند دعوت شده بود. فاطمه بنت اسد، سه روز مهیمان خداوند بود و خداوند با میوه های بهشتی از او پذیرایی میکرد. ملایک مقرب خدا نیز کمر به خدمت این بانوی بزرگ، بسته بودند. در آن روزها جهان در انتظار تولد اسطوره عدل و تقوا می سوخت. نوزادی که در آینده زیباترین جلوه های پرستش و عبودیت را در برابر دیدگان شگفت زده تمامی تاریخ، به نظاره میگذاشت.
خورشید صبح روز چهارم، که از پس کوه های مشرق سر بر آورد، ناگهان در میان ناباوری مردم، بار دیگر دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که کودکی را در آغوش میفشرد، بیرون آمد. آرام در برابر مردم ایستاد و گفت:
- خداوند مرا بر زنان گذشته، برتری بخشید، چرا که آسیه دختر مزاحم، از بیم دشمنان، در جایی نیایش میکرد که مناسب عبادت پروردگار نبود و مریم دختران عمران، از درخت خرمای خشک شده، خرمای تازه چید. اما من وارد خانه خدا شدم و از میوه های بهشتی خوردم و هنگام خروج شنیدم که هاتفی در میان آسمان و زمین فریاد میکرد:
«ای فاطمه! نام این نوزاد را «علی» بگذار! که خداوند فرموده است: من نام او را از نام خود، گرفته ام ...
اوست که خانه مرا از لوث وجود بتها پاک میکند و نوای اذان را از بام خانه من، در مکه می گستراند.»
درگذشت
بیش از شصت سال، از زندگی شگفت انگیز و سراسر حادثه، فاطمه بنت اسد میگذشت و دست روزگار چینه ای درشتی بر چهره این بانوی بزرگوار، به یادگار گذارده بود. شمع وجودش آهسته آهسته به خاموشی میگرایید و سرانجام در سال چهارم هجری، مرغ روحش به اعلی علیین پرواز کرد.
درگذشت مادر، تأثیری عمیق بر روح و روان علی(ع) به جای گذارد؛ چرا که مادری همچون فاطمه بنت اسد، را از دست داده بود. علی(ع) پیرامون آن روزهای تلخ می فرماید:
«هنگامی که فاطمه بنت اسد، دیده از جهان، فرو بست، پیامبر با پیراهن خود، او را کفن کرد و بر او نماز گذارد و هفتاد مرتبه بر او تکبیر گفت و سپس داخل قبر شد.
هنگامی که از قبر بیرون آمد، به شدت میگریست
عمربن خطاب [از این رفتار پیامبر شگفت زده شد و] گفت: میبینم به گونه ای با این زن رفتار میکنی که تا کنون با احدی، رفتار نکرده ای؟!
پیامبر(ص) پاسخ داد: این زن پس از مادری که مرا به دنیا آورد، مادر من بود. ابوطالب هنگام غذا، غذا را مساوی میان من و فرزندان خودش، تقسیم میکرد، اما این زن، بخشی از آن را بیشتر میکرد و به من میداد.» *
* با استفاده از کتابهای اعلام النساء المؤمنات، ریاحین الشریعة، اصول کافی، اعیان الشیعة.