اتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت که باد، عطر غم انگیز مرگ را آورد
اتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت و لحظه های پر از اضطراب و ماتم و درد
ستاره ها همه از عمق آسمان دیدند که یک ستاره پرنور در زمین شد سرد
اتاق کاهگلی ناگهان به خود لرزید و سقف، در وسط خود دریچه ای واکرد
دریچه پر شده بود از مه غلیظ و غبار و یک فرشته که میگفت: «پیش ما برگرد»!
و از دریچه غمگین، گلی به بالا رفت به روی دوش هزاران فرشته شبگرد
دریچه بسته شد و سقف جای خود برگشت و خانه ماند و فضای گرفته ای از گرد
و بعد آن شب غمگین، کسی نمیداند: کجاست قبر تو بانو، کجاست آن گل زرد.
مهدی زارعی