"بنام مادر"
می نویسم به عشق مادر،،،
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد !!!
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد !!!
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب !!!
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد !!!
غصه میخورد که من حال خرابی دارم !!!
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد !!!
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند !!!
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد !!!
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی !!!
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد !!!
شاعر : محمد شیخی