پیش از غروب ابری عمر خزانتان
جان می دهم به زندگی نیمه جانتان
از چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
نامحرم است چاهِ دلم با زبانتان؟
وقتی به اذنتان ملک الموت زنده است
فکری کنید بر اجل ناگهانتان ...
هر شب به گرد بسترتان دور می زنم
تا پنجه های مرگ نیفتد به جانتان
شاید به خواب امشبتان محسن آمده
سوزد تبسّمی ز لب مهربانتان
سجّاده و ستاره و تسبیح شاهدند
بر گریۀ شبانه و درد نهانتان
دستی که زانوی غمتان را بغل گرفت
حسرت نهاده است به دل کودکانتان
با هر تپش که قلب حسن تیر می کشید
می میرد از کبودی قد کمانتان ...
قلبم شکسته تر شده از دستتان که من
پیرم ز روزگار غریب جوانتان ...
چادر به زیر پای شما گیر می کند
از بس که خم شده کمر ناتوانتان
محض تبرّکی وسط سفره می برم ...
آن تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان
این حال و روزتان پس از آن ضربۀ در است
این ناله کرده است به احوال آنتان ...
ای چشم پر ستارۀ آیینۀ علی
خون می چکد ز قطرۀ اشک روانتان
مهمان کنید از لبتان یک علی مرا
پیش از غروب ابری عمر خزانتان
شاعر : محمد امین سبکبار