عايشه و فاطمه بنت قيس
قبل از نقل حديث فاطمه، خوب است او را بهتر بشناسيم
«الاصابة في تمييز الصحابة» مىنويسد: «فاطمه دختر قيس بن خالد خواهر بزرگتر ضحاك بن قيس از زنانى بود كه در اوايل هجرت به مدينه رفت. او زنى داراى عقل و جمال بود. شوهرش - ابوبكر بن حفص - او را سه بار طلاق داد. بعد از او اسامة بن زيد با او ازدواج كرد. او كسى است كه قصه طولانى «جساسة» را روايت كرد. بعد از قتل عمر، اهل شورى در منزل او جمع شده بودند...».
شوهر فاطمه طلاق سوم او را داد و به او پيغام داد كه تو نفقه ندارى. او نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفت. حضرتش حرف شوهرش را تأييد كرد و به او فرمود كه در ايام عده در منزل «ابن ام مكتوم» بمان زيرا او نابينا بوده و تو در آنجا آزاد ترى تا اينجا داستان فاطمه بنت قيس؛ و اما برخورد عايشه با اين مسأله:
آنگاه كه مروان والى مدينه بود سعيد بن عاص دختر برادر مروان (عبد الرحمن بن حكم) را سه بار طلاق داد. عبد الرحمن دخترش را از خانه سعيد منتقل كرد. عايشه به مروان پيغام داد كه برادر زادهاش را به خانه خودش برگرداند. مروان گفت: عبد الرحمن بر من غلبه كرد!
اگر چه مروان در ابتدا حرف فاطمه را -كه زن بعد از طلاق سوم نفقه ندارد- نپذيرفت ولى فاطمه با نقل آيهاى از قرآن آن را روشن كرد. عايشه كه معلوم نيست چرا اصرار داشت دختر عبد الرحمن به خانهاش برگردد، وقتى با جريان فاطمه برخورد كرد و نتوانست خلاف آن را ثابت كند او را نه رد كرد و نه متهم به دروغ و نه مثل عمر - چنانچه در بحث «خلفا در صحاح» گذشت - نگفت كه: «ما كتاب خدا و سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله را به قول زنى ترك نمىكنيم»، بلكه جواب او اين بود: «مالفاطمة بنت قيس خير في أن تذكر هذا الحديث» يعنى در فاطمه دختر قيس خيرى نيست كه اين حديث را نقل كرده است! يا آنكه: «أما أنه ليس لها خير في ذكر هذا الحديث». يعنى براى او خيرى در ذكر اين حديث نيست! و امثال اينگونه مطالب. آرى! اين است عايشه و اين است ايستادگى او در مقابل سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله . او چگونه به خود جرأت مىدهد كه صريحا بگويد فاطمه نبايد آن را نقل كند! چه ضررى از نقل اين حديث مىبرد! مسلم و ترمذى نوشتهاند كه عمر براى چنين زنى هم نفقه مقرر كرد و هم سكنى! ما مشروح آن را در بررسى «خلفا در صحاح» متعرض شديم. البته فقهاى اربعه اهل سنت هيچكدام به فتواى عمر عمل نكردند بلكه شافعيه و حنبليه گفتهاند كه نه نفقه دارد و نه سكنى. مالكيه مىگويند سكنى دارد ولى نفقه ندارد و حنفيه آن را به عهده قاضى گذاشته كه اگر بر او ثابت شد هدف مرد از چنين طلاقى براى ندادن نفقه نبوده است، نه نفقه دارد و نه سكنى نكته ديگرى كه در اين رابطه قابل دقت است اينكه بايد از عايشه پرسيد به چه دليل فاطمه نبايد داستان خودش را نقل كند؟ آيا عايشه حديثى خلاف آن مىدانست؟ اگر چنين است چرا آن را نقل نكرد و فقط فاطمه را رد كرد؟ چنانچه از عمر نيز بايد پرسيد كه مگر سنت به چه چيزى ثابت مىشود؟ مگر آنچه كه فاطمه بنت قيس گفت: نقل سنت نبود؟ آيا آيه اول سوره طلاق مربوط به زنى كه طلاق سوم او داده شد مىباشد؟ بنابراين نه رد كردن عايشه و نه استدلال عمر هيچكدام نمىتواند مورد قبول واقع شود. آيا اينگونه مخالفتها بازى با احكام الهى نمىباشد؟ آيا باز هم بايد گفت: كه عايشه همسر پيامبر است در دنيا و آخرت