رسول خدا(ص)به سن سى و هفت سالگى رسیده بود و هر روزى که مىگذشت آن بزرگوار به خلوت کردن با خود و تفکر در اوضاع و احوال عالم خلقت بیشتر علاقه نشان مىداد.در هر سال مدتى را در کوه حرا و در غار معروف آن به تنهایى و عبادت بسر مىبرد و اوقات فراغت و بخصوص ساعاتى از شب را نیز به تماشاى آسمان و ستارگان و خلقت کوه و صحرا و بیابانها و تفکر در آنها مىگذرانید.
گویا حالت انتظارى داشت و منتظر بود تا به وسیلهاى از این همه حکمت و رموزى که در عالم خلقت وجود دارد و این همه علل و معلولى که زنجیروار به هم پیوسته و این جهان پهناور و آسمان زیبا را به وجود آورده اطلاعاتى کسب کند و خداى تعالىرا هر چه بهتر بشناسد و به مردم جاهل و نادان بهتر معرفى کند.
روزها به کندى مىگذشت و هنوز عمر آن حضرت به سى و هشت سال نرسیده بود که تغییر و تحولى ناگهانى در زندگى وى پدید آمد.
شبها دیر به خواب مىرفت و خوارک چندانى نداشت،بیشتر اوقات را در درههاى اطراف مکه و کوه حرا به سر مىبرد و براى رفع تنهایى گاهى شترانى از شتران خدیجه و یا ابو طالب را به چرا مىبرد،ولى چه در خواب و چه در بیدارى احساس مىکرد کسى او را همراهى مىکند و گاهى او را به نام صدا مىزند و مىگوید:یا محمد!ولى همین که حضرت به اطراف خود نگاه مىکرد کسى را مشاهده نمىنمود.
و در پارهاى از تواریخ نیز آمده که گاهى از شهر که خارج مىشد به هر سنگ و کلوخى عبور مىکرد بدو مىگفتند:السلام علیک یا رسول الله!و چون به اطراف مىنگریست چیزى نمىدید .
مورخین مىنویسند:شبها غالبا خوابهایى مىدید که در روز تعبیر مىشد و همان طور که در خواب دیده بود در خارج صورت مىگرفت،تا سرانجام شبى در خواب دید کسى نزد او آمد و بدو گفت:یا رسول الله!این نخستین بارى بود که چنین خوابى دید و اثرى شگفت انگیز در وى گذاشت .سرانجام آن صداهایى که مىشنید و شبحى که گاهى در بیابانهاى مکه در اطراف خود احساس مىکرد،سبب شدند که نزد خدیجه رود و آنچه را در خواب و بیدارى مىدید براى خدیجه تعریف کند تا بالاخره روزى نزد وى آمده و اظهار داشت:
جامهاى براى من بیاورید و مرا بدان بپوشانید که بر خود بیمناکم!
خدیجه با کمال ملاطفت بدو گفت:نه به خدا سوگند خدا تو را هیچ گاه زبون نمىکند براى آن که تو زندگى خود را وقف آسایش مردم کردهاى،صله رحم مىکنى،بار سنگین گرفتارى و قرض و بدهکارى را از دوش بدهکاران برمىدارى،به بینوایان کمک مىکنى!از میهمانان نوازش و پذیرایى مىنمایى،مردم را در رفع مشکلات و گرفتاریهایشان یارى مىدهى!
و در پارهاى از تواریخ به دنبال آن گفتهاند:خدیجه با سخنان خود آرامشى بههمسر عزیزش داد و از اضطراب و نگرانى وى تا آن حدى که مىتوانست کاست اما خود برخاسته به نزد ورقة بن نوفلـپسر عمویشـآمد و جریان را به او گفت.
ورقه گفت:اى خدیجه!به خدا سوگند این همان ناموسى است که بر موسى و عیسى نازل شد،و من سه شب است که خواب مىبینم خداى تعالى در مکه پیغمبرى مبعوث فرموده که نامش محمد است و وقت ظهورش نزدیک شده و کسى را بر این منصب برتر از همسر تو نمىبینم!
و این اشعار نیز از ورقه نقل شده که به خدیجه گفته است:
فان یک حقا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من الله وحى یشرح الصدر منزل
یفوز به من فاز عزا لدینه
و یشقى به الغاوى الشقى المضلل
فریقان منهم فرقة فى جنانه
و اخرى باغلال الجحیم تغلل
نزدیک زمان بعثت
- بازدید: 1459