مطابق مشهور هشت سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که عبد المطلب از جهان رفت،و اندوه تازهاى بر اندوههاى گذشته آن حضرت افزوده گردید.
عبد المطلب در هنگام مرگـبه اختلاف گفتار مورخانـهشتاد و دو سال و یا صد و بیست سال و به گفته جمعى یکصد و چهل سال از عمرش گذشته بود.
عبد المطلب در وقت مرگ نگران وضع محمد(ص)و آینده وى بود و شاید جز آن اندوه مهم دیگرى نداشت زیرا از بسیارى از نعمتهاى بزرگ الهى چون فرزندان بسیار و ریاست مادى و معنوى بر مردم شهر خود و عمر طولانى و سایر نعمتهاى الهى در دوران زندگى بخوبى بهرهمند گشته بود،و شاید تنها همین موضوع بود که او را سخت اندوهگین کرده و رنج مىداد و در فکر بود تا سرپرستى دلسوز و با ایمان براى آینده زندگى این فرزند دلبند و عزیز خود که جاى زیادى در روح و جان عبد المطلب باز کرده بود پیدا کند و او را به وى بسپارد.
أوزاعى که یکى از اهل حدیث و مورخین است داستان مرگ عبد المطلب و سفارش او را به فرزندان خود این گونه نقل کرده و مىگوید:
پیغمبر خدا در دامان عبد المطلب عمر خود را مىگذرانید تا وقتى که یکصد و دو سال از عمر عبد المطلب گذشت و رسول خدا هشت ساله بود.عبد المطلب پسران خود را گرد آورد و بدانها گفت:محمد یتیم است از او نگهدارى کنید و سفارش مرا دربارهاو بپذیرید!ابو لهب گفت:من حفاظت او را به عهده مىگیرم،عبد المطلب گفت:شر خود را از وى باز دارـو با این گفتار عدم شایستگى او را براى این کار اعلام کردـ.
عباس گفت:من کفالت او را به عهده مىگیرم،عبد المطلب گفت:تو مردى تندخو و غضبناک هستى و ترس آن را دارم که او را بیازارى!
ابو طالب پیش آمده گفت:من از او نگهدارى مىکنم،عبد المطلب گفت:تو شایسته این کار هستى .آن گاه رو به آن حضرت کرده گفت:
اى محمد!از وى فرمانبردارى کن،رسول خداـبا لحن کودکانه خودـفرمود:پدر جان!محزون مباش که مرا پروردگارى است و او به حال خویش واگذارم نخواهد کرد.
و در این باره اشعارى هم از عبد المطلب نقل کردهاند که در سفارش به ابو طالب که نامش عبد مناف است گوید:
اوصیک یا عبد مناف بعدى
بموحد بعد ابیه فردگویند:از کارهاى عبد المطلب در هنگام مرگ این بود که دختران خود را که شش تن بودند به نامهاى:صفیه،بره،عاتکه،ام حکیم،بیضاء و أروى همه را گرد آورد و به آنها گفت:پیش از مرگ بر من گریه کنید و مرثیه گویید تا آنچه را مىخواهید پس از مرگ برایم بگویید خود پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هر کدام مرثیهاى درباره پدر گفتند و گریستند و متن آن مراثى در سیره ابن هشام و غیره مذکور است.
و به هر صورت عبد المطلبـبزرگترین مرد مکه و قریشـدیده از جهان فرو بست و شهر مکه در مرگ او مبدل به شهر عزا و ماتم شد و مدتها پس از مرگ وى دیگر در حجاز اجتماعى و بازارى براى داد و ستد بر پا نمىشد،و از ام ایمن نقل شده که گوید:
رسول خدا(ص)به دنبال جنازه عبد المطلب مىرفت و پیوسته مىگریست تا وقتى که جنازه را در محله«جحون»بردند و در کنار قبر جدش قصى بن کلاب دفن کردند.
وفات عبد المطلب
- بازدید: 1421