پيامبر عدهاى از يارانش را به محلى بين مكّه و طائف فرستاد تا به انتظار يكى از كاروانهاى تجارى قريش، در كمين بنشينند. همچنين نامهاى محرمانه نوشت و آن را به فرمانده اين دسته به نام "عبداللَّه بنجحش" داد و به او فرمود:
"به سوى مكّه عزيمت كن. چون دو روز از راه را سپرى كردى آنگاهنامه را بگشا ومطابق با دستورى كه در آن آمده، رفتار كن".
"عبداللَّه" همچنان كه پيامبر فرموده بود، عمل كرد و چون نامه راگشود اين دستورالعمل را ملاحظه كرد: "چون نامه مرا خواندى به راهخود ادامه ده، تا به نخلستانى در بين راه مكّه و طائف برسى. در همانجا فرودآى، و در كمين كاروان قريش به انتظار باش. و ما را از خبرهاى مربوط به قريش آگاه كن".
"عبداللَّه" به سوى نخلستان پيش رفت و كاروانى را ديد كه به سوى مكّه در حركت است. وى با ياران خود بر كاروان حمله بردند. يك تن ازآنان را كشتند ودو تن را اسير كردند و يك تن نيز از صحنه نبرد گريخت.عبداللَّه بر كاروان دست يافت و آن را با خود به مدينه آورد.
گرچه پيامبر از اقدام "عبداللَّه بن جحش" خرسند نبود امّا از اموال بدست آمده استفاده كرد. زيرا اين اموال در وقتى به دست پيامبر افتاد كه آنحضرت پيش از هر زمانى بدان نيازمند بود. از طرفى اين كار ترسى بزرگ در دل كافران پديد آورد.