كافران اين بار انديشه كردند كه اين درخت پاك را از بيخ ريشه كن كنند و شخص پيامبر را از پاى درآورند. امّا پيامبر تكيه گاهى نيرومندداشت كه كفار نمىتوانستند از پس او برآيند. اين تكيه گاه عمو و ياورش ابوطالب، رئيس قريش و بزرگ بنى هاشم بود.
بنابراين، آنان در گام اول خواستند ابوطالب را بفريبند به وى گفتند:"ما يكى از فرزندان زيباى خود را به تو مىدهيم و محمد را از تو مىگيريم و مىكشيم"!
ابوطالب پاسخ داد:
شما به انصاف معامله نمىكنيد. من فرزند شما را بگيرم و آبوخوراكش دهم و شما فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟! كافران گفتند: برادرزاده ات به خدايان ما دشنام مىگويد، بر دين ما عيب مىگيرد، عقلهاى مارا پوك مىخواند و پدران ما را به گمراهى متهم مىكند. يا تو او را از اينكارها بازدار و يا آن كه خودت را كنار بكش وبگذار تا ما او را از اين كاربازداريم.
امّا ابوطالب كه در راستى گفتار برادرزادهاش و پيامبرى كه به سوى اوبرانگيخته شده بود، ترديد نداشت گفتار آنان را رد كرد و هيچ يك از پيشنهادهاى آنان را نپذيرفت و خطاب به پيامبر فرمود: مردم را به سوى پروردگارت فراخوان و بدان كه من هرگز از يارى تو دست برنمىدارم.