خداشناسی با فضلیت ترین علم است
راههای اثبات وجود خدا دو نوع است: راه آفاق آن است كه از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امكان و نظم پدیدهها به وجود خالق و مدبری دانا و توانا، پی برده شود و راه انفس كه هنگامی كه انسان در خود تأمل میكند، مییابد كه شناخت قبلی بی واسطه نسبت به خدا دارد.
امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) در خطبه 49 نهج البلاغه می فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است كه از اسرار پنهانی ها آگاه است و نشانه هاى واضح و روشن، بر هستى او دلالت مى كنند، هرگز در برابر چشم بینایان آشكار نمى شود، ولى نه چشم كسى كه وى را ندیده انكارش تواند كرد و نه قلب كسى كه او را نشناخته مشاهده اش تواند نمود. در علو رتبه بر همه پیشى گرفته، پس، از او برتر چیزى نتواند بود و آن چنان نزدیك است كه چیزى از او نزدیكتر نیست. مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور نكرده و نزدیكیش با خلق او را با آنها مساوى قرار نداده است. عقول را بر كنه صفات خویش آگاه نساخته اما آنها را از معرفت و شناسائى خود بازنداشته است،هم اوست كه گواهى نشانه هاى هستى، دلهاى منكران را بر اقرار به وجودش وا داشته و بسیار برتر است از گفتار آنان كه وى را به مخلوقات تشبیه كنند و یا انكارش نمایند.»
خداشناسی از دیدگاه امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)
در نهج البلاغه وصف خداوند بسیار آمده است. جایی "ذعلب یمانی" از حضرت میپرسد: «آیا پروردگارت را میبینی؟» و حضرت میفرماید: «آیا چیزی را که نمیبینم میپرستم؟» و دهها و صدها خطبه، نامه و سخن قصار از ایشان هست که بهترین راههای خداشناسی را به ما آموختهاند. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این باره میفرمایند: «معرفة الله سبحانه، اعلی المعارف؛ شناختن خدای پاك و منزه، والاترین معرفتهاست». ایشان در تعبیر دیگر میفرمایند: «العلم بالله، افضل العلمين: خداشناسی با فضلیتترین علم است.»
حتی امام علی(علیه السلام) توحید و اعتقاد به خدای یگانه را حیات و جان نفس و روح میداند: «التوحيد حياة النفس» همچنین در تعبیری دیگر میفرمایند: «اول الدين معرفته؛ سرلوحه دین [از نظر اهمیت] شناختن خداست.» آدمی نیز بالوجدان احساس میكند كه شناخت خدا در درجه نخست اهمیت قرار دارد.
در سخنان مولا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) استدلال بر وجود خدا را به طور مستقل كمتر مشاهده میكنیم؛ یعنی عنوانی تحت براهین اثبات وجود خدا مشاهده نمیشود و این امر، به دو دلیل زیر است:
1. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) خداشناسی و خداجویی را امری فطری میداند چنان كه میفرماید: «اللهم خلقت القلوب علي ارادتك، و فطرت العقول علي معرفتك: خداوند قلبها را با ارادت و محبت خود و عقلها را با معرفت خود سرشته است». در تعبیری دیگر میفرماید: «عجبت لمن شك في الله، و هو يري خلق الله: من تعجب میكنم از كسانی كه مخلوقات الهی را میبینند و در وجود خدا تردید میكنند.» این كلام حضرت(علیه السلام) برگرفته از این آیه قرآن است كه میفرماید: «افي الله شك فاطر السموات و الارض؛ مگر درباره خدا ـ پدیدآورنده آسمانها و زمین ـ تردیدی هست؟ (ابراهیم/ آیه 10).»
2. دلیل دیگر آن است كه مخاطبان امیرمؤمنان(علیه السلام) اشخاصی بودند كه به وجود خدا اعتقاد داشتند و در وجود خدا كمتر شك و شبهه میكردند و تنها لازم بود كه اعتقادات آنان تصحیح و تكمیل شود.
البته در لابهلای سخنان حضرت میتوان دلایلی را بر اثبات وجود خدا مشاهده كرد. كتاب حاضر، هشت دلیل بر اثبات وجود خدا در كلمات آن حضرت(علیه السلام) را یافته است، هرچند كه راههای به سوی خدا به عدد نفوس خلایق است؛ و اما آن دلایل عبارتند از: برهان معقولیت، برهان فطرت، برهان صدیقین، برهان نظم، برهان علی، برهان معجزه، برهان حدوث و برهان فسخ عزائم.
برهان معقولیت یا احتیاط عقلی بر وجود خدا
از راههای شناخت وجود خدا، معقولیت اعتقاد به خداست. امام علی(علیه السلام) در سخنان خود به این راه اشاره فرمودهاند. این برهان به طور خلاصه چنین است: اعتقاد داشتن به خدا و لوازم آن از معتقد نبودن به خدا و لوازم آن، معقولتر است. برای توضیح این برهان، یادآوری چند مقدمه ضروری است:
به طور كلی اعتقادات و جهانبینیهای انسان بر اساس پذیرش ماورای طبیعت و انكار آن، به دو دسته تقسیم میشود: 1. جهانبینی الهی؛ 2. جهان بینی مادی. در جهانبینی مادی، فرقهها و گرایشهای مختلفی وجود دارد، ولی همه آنها در انكار وجود خدا و به تبع آن در انكار جهان آخرت مشتركند. همچنین در جهانبینی الهی نیز گرایشها و نحلههای مختلفی وجود دارد كه همه آنها در اعتقاد به وجود خدا مشتركند. ادیان توحیدی (آسمانی) روشنترین جلوههای جهانبینی الهیاند كه همه آنها در سه اصل كلی مشتركند.
1. اعتقاد به خدای یگانه
2. اعتقاد به زندگی ابدی برای انسانها در جهان آخرت و دریافت پاداش و كیفر اعمالی كه در این جهان انجام میدهند
3. اعتقاد به بعثت پیامبران از سوی خدا برای هدایت بشر به سوی كمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت.
البته براساس این اعتقاد كه انسان با عقل تنها نمیتواند به قله فلاح و رستگاری برسد. چنان كه در قرآن كریم آمده است: «انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم؛ خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرده و آن چه را نمیدانستی به تو آموخت (نساء، آیه 113).»
معنای آیه این است كه ای پیامبر! تو كه اشرف مخلوقات و سرآمد انسانها هستی، خدا به تو كتاب و حكمت داد و آن چه را كه نمیتوانستی فرابگیری، به تو آموخت. بنابراین، عقل انسان به تنهایی و بدون استمداد از وحی الهی، نمیتواند به رستگاری دست یابد. لذا انسان با دو اعتقاد روبهروست: یكی اعتقاد به وجود خدا و دیگری اعتقاد به انكار خدا.
برهان فطرت بر وجود خدا
راههای اثبات وجود خدا دو نوع است: یكی از راه سیر آفاق و راه دیگر راه انفس است. چنان كه در قرآن آمده است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق: به زودی نشانههای خود را در افقها[ی گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود تا بر ایشان روشن شود كه او خود حق است(فصلت/ آیه 53).»
راه آفاق آن است كه از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امكان و نظم پدیدهها به وجود خالق و مدبری دانا و توانا، پی برده شود. راه انفس این است كه هنگامی كه انسان در خود تأمل میكند، مییابد كه شناخت قبلی بیواسطه نسبت به خدا دارد و در برابر چنین خدایی كه كمال مطلق است سر به تعظیم فرود میآورد. راه انفس را راه فطرت مینامند. در قرآن و كلمات امام علی(علیه السلام) به این راه اشاره شده است.
از بیانات قرآن و امام علی(علیه السلام) به خوبی بر میآید كه خداوند انسان را بر فطرت خداشناسی و خداجویی خلق كرده است. در این جا پیش از هرچیز باید معنای فطرت روشن شود.
معنای فطرت
ماده «فطر» در اصل به معنای آغاز و شروع است و به همین دلیل به معنای خلق نیز به كار میرود، چون خلق چیزی، به معنای ایجاد آن چیز و آغاز و شروع وجود و تحقق آن شیء است.
ابن عباس می گوید: در معنای آیه شریفه «الحمدلله فاطر السموات و الارض» حیران بودم و معنای فاطر را در نمییافتم تا این كه دو نفر كه بر سر چاهی نزاع داشتند نزد من آمدند و یكی از آن دو گفت: «انا فطرتها» یعنی من پیش از همه و برای نخستین بار حفر چاه را آغاز كردم... بنابراین، فطر به معنای آغاز و ابتداست و فطرت، به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز است؛ یعنی نوعی از آفرینش است. اموری را میتوان فطری دانست كه آفرینش موجود، اقتضای آنها را دارد.
فطری بودن خداشناسی
برای فطری بودن خداشناسی هم دلیل نقلی ارائه شده و هم دلیل عقلی و فلسفی، كه به نمونههایی از آنها در این كتاب، اشاره میشود:
دلیل نقلی بر فطری بودن خداشناسی
از آیات و روایات به خوبی برمیآید كه خداشناسی، فطری است؛ ما قبلا شناخت و معرفتی نسبت به خداوند داشتهایم ولی آن را فراموش كردهایم و انبیای الهی آمدهاند تا ما را به تامل در آفاق و انفس دعوت كنند كه به این شناخت فطری آگاهی پیدا كنیم. به تعبیری انبیای الهی نیامدهاند بگویند كه ای مردم! بدانید كه خدا وجود دارد، بلكه آمدهاند تا بگویند ای مردم! بدانید كه میدانید خدا وجود دارد. چنان چه قرآن میفرماید: «فذكر انما انت مذكر؛ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهندهای (غاشیه، آیه21)». یا به تعبیر امام علی(علیه السلام) «ليستادوهم ميثاق فطرته...».
هنگامی كه از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) سؤال میشود كه آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیدهای؟ میفرماید: «ما كنت اعبد ربا لم اره: من عبادت نمیكنم پروردگاری را كه ندیدهام» و هنگامی كه میپرسند: او را چگونه دیدهای؟ میفرماید: «لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار و لكن راته القلوب بحقائق الايمان: چشمها و دیدگان، هنگام نظر افكندن او را درك نكنند، بلكه دلها و قلبها با حقایق ایمان او را میبینند.»
از بیانات فوق به خوبی بر میآید كه معرفت و شناخت خدا با سرشت انسان عجین شده است و امام علی(علیه السلام) در روایت فوق میفرماید: «من خدا را رویت قلبی میكنم، یعنی قلبم با حقیقت ایمان او را میبیند.»
تقریر عقلی بر فطری بودن خداشناسی
در این جا به دو تقریر عقلی اشاره میكنیم:
1. انسان چنان آفریده شده است كه در اعماق قلبش یك رابطه وجودی با خدا دارد. اگر قلب و دل خود را درست بكاود و به اعماق قلب خود راه پیدا كند، این رابطه را مییابد و به تعبیری، خدا را شهود میكند؛ زیرا در فلسفه به اثبات رسیده است كه معلولی كه دارای مرتبهای از تجرد است، درجهای از علم حضوری نسبت به علت هستیبخش خود را خواهد داشت.
2. میتوان فطری بودن شناخت خدا را به این صورت دانست كه گزاره «خدا وجود دارد» یك گزاره بدیهی است؛ یعنی صرف تصور موضوع و محمول موجب تصدیق به آن میشود. یكی از گزارههای بدیهی گزارهای است كه حمل اولی ذاتی باشد؛ یعنی محمول، همان موضوع و یا مندرج در موضوع باشد؛ مثلا گزاره «انسان ناطق است» یك گزاره بدیهی است؛ چون ناطق، مندرج در ذات انسان است.
فلاسفه اثبات كردهاند كه هر ممكنالوجودی، مركب از وجود و ماهیت است. ماهیت، حد وجود است. همه ممكنات دارای حد وجودیاند؛ یعنی اگر وجود ممكن را تحلیل كنیم، دو مفهوم در ذهن ما نقش میبندد: یكی ماهیت و دیگری وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود یكی است؛ یعنی خدا عین وجودش میباشد.
فطری بودن خداجویی یا خداپرستی
خداجویی، از گرایش انسان به سمت و سوی خدا حكایت میكند؛ یعنی انسان به گونهای آفریده شده است كه خدا طلب است. ممكن است این خداجویی بر اثر تعلیم و تربیت غلط و تاثیرات محیطی و ژنتیكی كم فروغ شود، ولی نابود نمیشود و در اوضاع و شرایطی، بار دیگر نمایان خواهد شد.
در این اثر كوشش شده تا از میان كلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) هشت برهان، احصا و شرح شوند. این برهانها عبارتند از: برهان معقولیت، برهان فطری، برهان صدیقین، برهان نظم، برهان علّی، برهان حدوث و برهان فسخ غرائم.*
شرط شناخت خدا
برخی شرط شناخت خدا را ایمان میداند و اعتقاد دارد بدون ایمان به خدا، هرگز او را نخواهی شناخت. اما به راستی آیا برای درک خدا ایمان لازم است نه؟! آموختن بسیار مهمتر است. آموختن اعتقادی به اعتقاد ختم میشود اما یک شرط دارد و آن اینکه ذهن قبل از آموختن از هر اعتقادی آزاد باشد. این مهمترین درسی است که امام علی(علیه السلام) در خطبه اول نهجالبلاغه میخواهد به ما بدهد. اگر ذهن از هر نوع تصویر از خدا آزاد شد آنگاه است که میتواند ببیند این اعتقاد یا عدم اعتقاد است؛ که ما را اسیر کرده است. اعتقاد و عدم اعتقاد در واقع همانند هم هستند. آنها فقط دو روی یک سکه هستند. مثال بارز آن انسانهایی هستند که خود را لائیک بیاعتقاد میدانند من دقیقاً میخواهم بگویم که اعتقاد به بیاعتقادی خود نوعی اعتقاد است! بنابراین میتوان ایمان و کفر را یکسره کنار نهاد.
خداشناسی
به راستی آیا خدایی هست؟ کیفیت وجودی او چیست؟ از اینجاست که وارد بحث خداشناسی امام علی(علیه السلام) میشویم. آنجا که میگوید کمال اخلاص به زدودن صفتهاست از وی چرا که هر صفت غیر از موصوف و هر موصوف غیر از صفت است. اگر واژه مهربانی به خدا نسبت داده شد این به معنای این نیست که گوهر وجودی خدا همان مهربانی است. پس برای دیدن گوهر وجودی خدا باید ابتدا همه ذهن را از همه صفتهای او پاک کرد. واژه خدا با همه اشارات عقلانی و احساسیاش همه و همه خدا نیست. واژه خود حقیقت نیست پس ذهن باید از واژه آزاد شود. در مورد واژه و کلمهای مثل درخت جسمی فراروی ماست و ما بر اساس توافق همگانی این جسم را درخت مینامیم. ولی در مورد خدا این واژه به هیچ امر مشخصی دلالت نمیکند. بنابراین هر کسی میتواند به اشتباه برای خود تصوری از خدا خلق کرده در ذهن خویش بگذارد و به نوعی خدا را خلق کند! به نوعی بتپرستی کند! بتی که قبلا از سنگ بود حالا از جنس خیال و اوهام شده است و بتی که قبلا در مقابل بتپرست قرار داشت حالا در ذهن او جا دارد.
بت شکن دیدم که از اصنام رست از خود نرست/هر خلیلی بتگری در معبر پندار داشت
به همین علت مارکس میگفت قبل از آنکه خدا عارف را خلق کرده باشد عارف خدا را خلق کرده! به غیر از خطبه اول که تأکید امام بر این نکته مهم خداشناسی است، در جمله ۴۷ کلمات قصار هم میفرماید: «بالاترین درجه توحید رهایی از توهمات است. وقتی پندار نباشد آنچه هست رخ مینماید.» آنگاه میتوان آنچه هست را خدا نامید یا به هر اسمی.
اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند، به راه راست باز می گشتند و از آتش سوزان می ترسیدند، اما دلها بیمار و چشمها معیوب است. آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟ که چگونه آفرینش آنرا استحکام بخشید؟ و ترکیب اندام آنرا بر قرار و گوش و چشم برای آن پدید آورد و استخوان و پوست متناسب خلق کرد؟ به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود، نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کند؟ دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد و در جایگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی کند!
روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است.خداوند منان از او غفلت نمیکند، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد، گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد. اگر در مجاری خوراک و قسمتهای بالا و پائین دستگاه گوارش و آنچه در درون شکم او از غضروفهای آویخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی، از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدائی که مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت،و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت، در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد.
اگر اندیشه ات را بکارگیری تا به راز آفرینش پی برده باشی، دلائل روشنی به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقتی که جدا جدا در آفرینش هر چیزی به کار رفته و اختلافات و تفاوتهای پیچیده ای که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است. همه موجودات سنگین وسبک، بزرگ وکوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستی یکسانند و خلقت آسمان و هوا، بادها و آب یکی است. پس اندیشه کن در آفتاب و ماه و درخت وگیاه و آب و سنگ و اختلاف شب و روز و جوشش دریاها و فراوانی کوه ها و بلندای قله ها و گوناگونی لغتها و تفاوت زبانها که نشانه های روشن پروردگارند. پس وای بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد و تدبیرکننده را انکار کند! گمان کردند که چون گیاهانند و زارعی ندارند و اختلاف صورتهایشان را سازنده ای نیست، بر آنچه ادعا می کنند حجت و دلیلی ندارند و بر آنچه در سر می پرورانند تحقیقی نمی کنند. آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده، یا جنایتی بدون جنایتکار باشد؟!
شناساندن صحیح خداوند سبحان
کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده و آن کس که همانندی برای او قرارداد به حقیقت خدا نرسیده است. کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید. آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد، خدا را بی نیاز ندانسته است. هرچه که ذاتش شناخته شده باشد آفریده است و آنچه در هستی به دیگری متکی باشد دارای آفریننده است. سازنده ای غیر محتاج به ابزار، اندازه گیرنده ای بی نیاز از فکر و اندیشه و بی نیاز از یاری دیگران است. با زمانها همراه نبوده و از ابزار و وسائل کمک نگرفته است. هستی او برتر از زمان و وجود او برنیستی مقدم است و از ازلیت او را آغازی نیست. با پدید آوردن حواس، روشن می شود که حواسی ندارد و با آفرینش اشیاء متضاد، ثابت می شود که در آن ضدی نیست و با هماهنگ کردن اشیاء دانسته می شود که همانندی ندارد. خدائی که روشنی را با تاریکی، آشکار را با نهان، خشکی را با تری، گرمی را با سردی، ضد هم قرار داد و عناصر متضاد را با هم ترکیب و هماهنگ کرد و بین موجودات ضد هم، وحدت ایجاد کرد و بین آنها که با هم نزدیک بودند فاصله انداخت.
خدائی که حدی ندارد و با شماره محاسبه نمی گردد که همانا ابزار و آلات، دلیل محدود بودن خویشند و به همانند خود اشاره می شوند. اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و حادثند و اینکه می گوئیم حتما پدید آمدند، ازلی بودن آنها رد می شود و اینکه می گوئیم اگر چنین بودند کامل می شدند، پس در تمام جهات کامل نیستند. خدا با خلق پدیده ها در برابر عقلها جلوه کرد و از مشاهده چشم ها برتر و والاتر است و حرکت و سکون در او راه ندارد، زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید، چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد؟ اگر چنین شود، ذاتش چون دیگر پدیده ها تغییر می کند و اصل وجودش تجزیه می پذیرد و دیگر ازلی نمی تواند باشد و هنگامی که «بر فرض محال» آغازی برای او تصور شود پس سر آمدی نیز خواهد داشت و این آغاز و انجام، دلیل روشن نقص و نقصان و ضعف دلیل مخلوق بودن و نیاز به خالقی دیگر داشتن است. پس نمی تواند آفریدگار همه هستی باشد و از صفات پروردگار که «هیچ چیز در او مؤثر نیست، و نابودی و تغییر و پنهان شدن در او راه ندارد.» خارج می شود.
والاتر از صفات پدیده ها
خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.
شناخت قدرت پروردگار
پیش از او چیزی وجود نداشته وگر نه خدای دیگری می بود. نمی شود گفت «خدا نبود و پدید آمد» که در آن صورت صفات پدیده ها را پیدا می کند و نمی شود گفت «بین خدا و پدیده ها جدائی است» و «خدا بر پدیده ها برتری دارد» تا سازنده و ساخته شده همانند تصور شوند و خالق و پدید آمده با یکدیگر تشبیه گردند. مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی دیگران آفرید و در آفرینش پدیده ها از هیچ کسی یاری نگرفت، زمین را آفرید و آنرا برپا نگهداشت بدون آنکه مشغولش سازد و در حرکت و بی قراری، آنرا نظم و اعتدال بخشید و بدون ستونی آنرا به پا داشت و بدون استوانه ها بالایش برد و از کجی و فرو ریختن نگهداشت و از سقوط و در هم شکافتن حفظ کرد، میخهای زمین را محکم و کوه های آنرا استوار و چشمه هایش را جاری و دره ها را ایجاد کرد. آنچه بنا کرده به سستی نگرائید و آنچه را که توانا کرد ناتوان نشد.
خدا با بزرگی و قدرت بر آفریده ها حاکم است و با علم و آگاهی از باطن و درونشان با خبر است و با جلال و عزت خود از همه برتر و بالاتر است، چیزی از فرمان او سر پیچی نمی کند و چیزی قدرت مخالف با او را ندارد تا بر او پیروز گردد و شتابنده ای از او توان گریختن ندارد که بر او پیشی گیرد و به سرمایه داری نیاز ندارد تا او را روزی دهد. همه در برابر او فروتنند و در برابر عظمت او ذلیل و خوارند. از قدرت و حکومت او به سوی دیگری نمی توان گریخت که از سود و زیانش در امان ماند. همتائی ندارد تا با او برابری کند و او را همانندی نیست که شبیه او باشد. اوست نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش که گویا موجودی نبود.
**_**_**_**_**_**_**_**_**
کتاب خدا از نگاه امام علی (علیه السلام) نوشته محمد محمدرضائی