متن ادبی «روزهای خاکستری»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

چگونه از تو دل ببرد کسی که دل از او بردی؟!
وقتی که تنها بود، یاری‏اش کردی؛ وقت غم‏ها، بهترین غمخوار او بودی؛ بار مشکلات را مردانه به شانه گرفتی و پا به پای او راه آمدی.
چرا نگرید، مردی که حامی خویش را از دست داده؛ مردی که مرگ، سرمایه‏اش را غارت کرده؛ مردی که خدیجه، همه چیزش بود؟! این روزهای خاکستری، روزهای تلخ محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است. غمی به سنگینی کوه، روی دلش نشسته و راه نفس کشیدنش را بسته است. روح محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در فراق خدیجه علیهاالسلام می‏سوزد و جسمش آب می‏شود. او به روزهای بی‏خدیجه علیهاالسلام می‏اندیشد و آه می‏کشد؛ به روزهای خاکستری پس از او فکر می‏کند و اشک می‏ریزد. «غم فراق تو در باورم نمی‏گنجد».
اشک و شروه
ابر، خون گریه می‏کند و باد، شروه می‏خواند. ماه، سرگردان، کوچه پس کوچه‏های آسمان را می‏دود و شیون می‏کند.
روح آسمان گُر گرفته و شهر، در سکوتی ملال‏انگیز، فرو رفته است. محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بغض تاریک ضریح چشم‏هایش را می‏شکند و آرام آرام، می‏بارد ؛ بغض کال خود را لقمه لقمه فرو می‏خورد و آرام‏تر گریه می‏کند؛ اما هنوز هجرت خورشید، در باورش نمی‏گنجد. از چهره‏اش، ناباوری می‏بارد. آتشی در دلش، شعله‏ور شده است. بلند می‏شود و سرش را به سمت آسمان می‏چرخاند و می‏گوید: «خدایا! خدیجه مهمان توست، او را به تو سپردم؛ از حبیبه‏ات پذیرایی کن و به محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بنده‏ات صبر عنایت فرما».
بهزاد پودات

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page