محمد کامرانی اقدام
خاطرهاش را خاطره لحظهای که آب را بر روی حسین علیهالسلام بست، میآزرد و بغضش را لجوجی اشکهای بیتابش میفشرد. بیتاب بود و بیقرار، به خویش میاندیشید که کدام احساس و کدام واژه به استقبال تشییع وجدان خاموشش خواهد آمد. به فرات مینگریست، به پیام متلاطمی که آتش در دلش برپا کرده بود و او را به سوی خیمه حسین علیهالسلام میخواند. هنوز تلخ کامی خویش را در آینه اشک مینگریست و میگریست. سر تا پای خود را مرور کرد، جز نگاهی خشدار و تصویری زنگار گرفته در آینه حضور خویش نیافت. سر تا پا غرق عرق شرم بود و پا تا به سر پشیمانی. به آن طرف خیمهگاه نگریست. به لبخندهای تشنه حسین علیهالسلام که منتظر سلامهای سر به زیر حرّ بود. تلاطم تردید بر سینهاش پای میکوبید و او را به کنارههای آرامش آغوشش حسین علیهالسلام میخواند. شعاع آفتاب، چونان نیزههایی سرخ، از زره ضخیم زینهار دارش بر تنش میخلید و زخم و داغی را که در کنار فرات، بر قلب شکسته حسین علیهالسلام زده بود، به یادش میآورد. به پشت سر خود نگاه کرد، یک عمر جوانمردی و آزادگیاش را فرات با خویش برده بود.
به حال خویش نگریست و گریست؛ سرمایه یک عمر را، به لحظهای غفلت، بر باد رفته میدید.
زمزمهای زلالتر از فرات بر لبانش جاری شد که:
«یک رکعت دل پای خم باده نشستن *** بهتر که همه عمر به سجاده نشستن!
چرخی بزن ای مست که این جرم بزرگی است *** در مجلس شور و طب و باده نشستن
فصل سفر سرخ که گویند رسیده است *** تا کی دو دل و خسته لب جاده نشستن
از خویشتن خویش طلوعی کن و برخیز *** ننگ است برای چو تو آزاده نشستن
یک یا علی علیهالسلام ای مرد فقط فاصله دارند *** آماده به پا بودن و آماده نشستن»
متن ادبی «تشییع وجدان خاموش»
- بازدید: 5843
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا