(و لتكبروا الله على ما هداكم و لعلكم تشكرون) (1) در پايان آيه، خداى تعالى، دو خاصيت و فايده ديگر، براى فلسفه روزه بيان مى فرمايد؛ يكى، اين كه با اطاعت اين دستور، خدا را بزرگ و با عظمت بدانيم و دوم آن كه در مقابل آن همه نعمت، شكرگزارى كنيم.
نكته: توجه به اين نكته به جا است كه در اين آيه شريفه، بزرگ شمردن خدا را، به طور قطعى بيان كرد، ولى شكرگزارى، را با بيان لعلع و شايد بيان مى كند؛ ممكن است، سبب اين باشد كه در اطاعت از امر خدا و گرفتن روزه، بزرگ دانستن خدا، امرى قطعى و به هر حال نيايش و خضوع در پيشگاه او است، ولى شكرگزارى احتياج به خلوص نيت كامل وارد و اين اثر جز با قصد تبعد محض و قربة الى الله به دست نمى آيد.
و شايد كلمه لعل اشاره به اين نكته باشد كه شكرگزارى كامل - كما هو حقه - در برابر نعمت هاى الهى ممكن نيست و فقط تا اندازه اى و مقدار كمى شكر خدا به جا آورده مى شود.
گر به هر مويى زبانى با شدت
آيا هرگز درباره اصل روزه و غذا فكر كرده ايد كه خداوند چه نعمت هايى به ما داده است؟ اگر انسان از غذا خوردن سير نمى شد چه مى شد؟ اگر هر چه غذا مى خوريم جذب بدن مى شد و اگر دفع غذا و آب به اختيار خودمان نبود، چه مى شد؟ سر يك ماه انسان به قدر فيل يا گاو ميش مى شد چه عرض كنم كوه ابوقبيس مى شد، اگر دفع غذا و آب به اختيار خودمان نبود چه مى شد وسط خيابان و كوچه بلكه مسجد و مجلس مثل حيوانات... اگر قوه ما سكه ضعيف بود چه مى شد. مثلا شير لوله آب هر مدتى چه مى كند و واشرش بايد عوض شود اما اعضاى بدن انسان هفتاد هشتاد سال كار مى كند.
آيا مى دانيد كيفيت هضم غذاى و جذب بدن و گردش آن در بدن، و تجزيه و تقسيم آن، چگونه است؟ اگر انسان به هر كدام از اين امور فكر كند و به كتب طب مراجعه كند كاملا سردرگم مى شود.
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
مانده ام سخت عجب كزچه سبب ساخت مرا
جان كه از عالم علوى است همين مى دانم
مرغ باغ ملكوتم نيم از علم خاك
من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم
گرسنگى اطفال امام حسين عليه السلام
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار و لاجعله الله اخر العهد منى لزيارتكم السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين
ديروز، از تشنگى اطفال امام حسين عليه السلام خواندم، امروز از گرسنگى آنها بگويم تا دلت بشكند، و اشكت جارى شود. در خبر است كه حضرت زينب در خرابه شام روزه مى گرفت؛ مى دانيد چرا؟ چون غذا به قدر كافى به آنها نمى دادند! يكى از علماء مى گويد: من در فكر بودم كه كيفيت خوراك اسيران اهل بيت، چگونه بوده است؛ تا در كتابى ديدم كه نوشته و بد؛ شبانه روزى به هر كدام، يك قرص نان از طرف يزيد مى دادند. اين براى اطفال كافى نبود. آنان هم هر مشكلى داشتند به عمه مى گفتند. پدر كه نداشتند، عمو كه نداشتند؛ برادر اطفال كافى نبود آنان هم هر مشكلى داشتند به عمه مى گفتند. حضرت زينب هم مقدارى از سهم خود را مى گذاشت؛ هر وقت اطفال بهانه نان بگيرند، به آن ها بدهد و از آن جا بدتر كوفه بود كه زنى نان و خرما و به دست اطفال مى داد و مى گفت: دعا كنيد بچه هاى من يتيم و اسير نشوند و حضرت زينب از دست و دهان آنها مى گرفت و مى فرمود: نحن آل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله ان الصدقة علينا محرمة؛ اى مردم كوفه! ما اولاد پيغمبريم، صدقه بر ما اهل بيت حرام است.
چه گذشت بر عمه سادات؟ نمى دانم. خدايا اين همان كوفه است، همان مقر حكومت پدر زينب - اميرالمؤ منين عليه السلام - است كه هر وقت زن ها مى خواستند خدمت زينب برسند بايد اجازه مى گرفتند و به يك ديگر افتخار مى كردند كه من امروز خدمت حضرت زينب رسيدم و حالا او را به عنوان اسيرى به همين كوفه خراب آورده اند.
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم
----------------------------------------------
1-سوره بقره، آيه 185
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)