اول ـ فرمود به حمران بن اعين، اى حمران! نظر كن به كسى كه پست تر از تو است در تـوانگرى و توانايى و نظر مكن به كسى كه بالاتر از تو است، پس هرگاه به آنچه گفتم رفتار كنى قانعتر خواهى شد به آنچه قسمت و روزى تو شده و سزاوار است براى ايـنـكـه مـسـتـوجـب شـوى زيـادى را از پـروردگـار خـود؛ و بـدان كـه عـمـل دائم و كـم بـا يـقـيـن بـهتر است نزد خدا از عمل بسيار به غير يقين؛ و بدان كه نيست ورعـى با منفعت تر از اجتناب كردن از محارم الهى و ترك كردن اذيت مؤ منان و غيبت ايشان؛ و نـيـست عيشى گواراتر از حسن خلق و نيست مالى با نفعتر از قناعت به چيز كافى و نيست جهلى با ضررتر از عجب و خودپسندى.(1)
دوم ـ فرمود آن حضرت اگر بتوانى كه از منزلت بيرون نيايى بيرون ميا؛ زيرا كه تو لازم است در بيرون آمدن كه خود را حفظ كنى: غيبت نكنى و دروغ نگويى و حسد نبرى و ريا و تـصـنـع و مـداهـنـه نـكـنـى، حـفـظ كـردن شـخـص خـود را از ايـن مـعـاصـى در بـيـن مـردم مـشـكـل اسـت، لكـن اگر در منزل بماند و بيرون نيايد از شرّ آنها آسوده است پس فرمود خـوب صـومـعـه اسـت بـراى آدم مـسلمان خانه اش، نگه مى دارد در آن چشم و زبان و نفس و فرج خود را.(2)
مـؤ لف گـويـد: كـه تـرغـيـب فـرمـوده آن حـضـرت در ايـن فـرمـايـش اعـتـزال و كـنـاره كـردن از مـردم و انـس بـا حـق تـعـالى را، و روايـات در بـاب اعـتـزال مـختلف است جمله اى در مدح آن وارد شده و پاره اى در كراهت از آن و شايد نسبت به اشخاص و اوقات، مختلف باشد و ما در اينجا به هر دو اشاره مى كنيم:
امـا آنـچـه در مـدح اعتزال وارد شده به غير از آنچه كه ذكر شد روايتى است كه شيخ احمد بـن فـهـد آنـهـا را در (كـتـاب تـحـصـيـن) كـه در عـزلت و خمول است ذكر كرده؛
از جـمـله روايـت كـرده از ابـن مـسـعـود كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر آينه اى خواهد آمد بر مردم زمانى كه به سـلامـت نـمـانـد ديـن صـاحـب ديـنى مگر آنكه فرار كند از سر كوه به سر كوه ديگر و از سوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هايش، يعنى همچنان كه روباه از ترس آنكه مـبـادا گـرگ بـچه هايش را به دندان گرفته از اين سوراخ به آن سوراخ فرار مى كند كـه بـچـه اش مـحـفـوظ بـمـانـد هـمـيـنـطـور صـاحـب ديـن بـايـد ديـنـش را از مـردم بـه اعـتـزال از آنـها حفظ كند. گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم چه زمان است آن زمـان؟ فـرمـود: در وقـتـى كـه تـرسـد مـعـيـشـت مـگـر بـه معصيت هاى خدا پس در آن وقت حـلال مـى شـود عزوبت. گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم شما ما را امر فرموديد به تزويج؟ فرمود: بلى و لكن در آن زمان هلاك مرد بر دست پدر و مادرش است و اگـر پـدر و مـادر نـداشـتـه بـاشـد هلاكش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولاد نـداشـتـه بـاشـد به دست خويشان و همسايگانش است. گفتند: چگونه هلاكش بر دست آنها است؟ فرمود: سرزنش مى كنند او را به تنگى معاش و تكليف مى كنند به چيزى كه طاقت آن را ندارد تا وارد مى كنند او را در موارد هلاك.(3)
در (اربعين شيخ بهائى) است كه روايت شده:
حواريون به حضرت عيسى عليه السلام گفتند كه يا روح اللّه! ما با كى مجالست كنيم؟ فرمود: با كسى كه رؤ يت او خدا را به ياد شما بياورد و زياد كند در علم شما كلام او و رغـبت دهد شما را به آخرت عمل او. شيخ بهائى در بيان اين حديث فرموده كه مخفى نماند، مـراد از مـجـالسـت در ايـن حـديـث آن چـيـزى اسـت كـه شـامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در اين حديث اشعار است به آنكه هر كه داراى اين صفات نباشد شايسته نيست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنكه دارا باشد ضد ايـن صـفـات را. مـثـل بـيـشـتـر اهـل زمـان مـا پـس خـوشـا بـه حـال كـسـى كـه حـق تـعـالى او را تـوفـيـق دهـد كـه از ايـشـان دورى و اعتزال جويد و از ايشان وحشت كند و انس به خداى تعالى گيرد، همانا مخالطت با اين مردم دل را مـى ميراند و دين را فاسد مى نمايد و حاصل مى شود به سبب آن براى نفس ملكاتى كـه مـهـلك اسـت و مى رساند شخص را به خسران مبين و وارد شدده در حديث كه فرار كن از مردم مانند فرار كردن از شير.
و مـعـروف كـرخـى بـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام عـرض كـرد كـه يـابـن رسـول اللّه مـرا وصـيـتـى فـرما، فرمود: كم كن شناختگان و آشنايان خود را، عرض كرد: زيادتر بفرما، فرمود: نشناخته گير شناختگان خود را.(4)
فـقـيـر گـويـد: كـه مـنـاسـب ديـدم در ايـن مـقـام ايـن اشـعـار را نقل نمايم:
سالها شد كه روى بر ديوار
تا بيابم نشان آدمى
بروم خاكپاى او باشم
ديدنش از خدا دهد يادم
سخنش را چو جا كنم در گوش
وه كز اين كس نشانه پيدا نيست
ور كسى را گمان برم كه وى است
يابمش معجبى به خود مغرور
نه از اين كار در دلش دردى
نه ز علم درايتش خبرى
سخن او به غير دعوى نه
طالبان را شود به توبه دليل
بر سر راه خلق چاه كن است
چون شوم گم به سود حق ره از او
گر كسى را بود شكيبايى
خانه در سوى انزوا كردن
دل به يك باره بر خدا بستن
بر در دل نشستن از پى پاس
ور ز غوغاى نفس امّاره
شو انيس كتابهاى نفيس
گوشه اى گير و گوش با خود دار
بگذر از نفس و صاحب دل باش
و حـكـايـت شـده كـه بـه راهـبـى از رهـبانان چنين گفتند: اى راهب! گفت: من راهب نيستم، راهب كجاست كه از حق تعالى بترسد و حمد كند خدا را بر نعمت هايش و صبر كند بر بلايش و پـيـوسـتـه فـرار كـنـد به سوى خدا و استغفار كند از گناه خود و اما من پس سگى گزنده هـسـتـم خـود را در ايـن صـومـعـه حـبـس كـرده ام كـه مـردم را اذيـت نـكـنـم و از شـر مـن راحـت باشند.(5)
و نـقـل شـده از قـثـم زاهـد كـه گـفـت: راهـبـى را ديـدم بـر بـاب بـيـت المـقـدس مثل واله يعنى مانند كسى كه بى خود شده از اندوه يا سرگشته شده از عشق، به او گفتم كـه مـرا وصـيـتـى كـن، گـفـت: در دنـيا مثل كسى باش كه درندگان او را در ميان گرفته بـاشـند پس او خائف و ترسان است مى ترسد كه غفلت كند او را پاره كنند يا بازى كند به دندان او را بگزند، پس شب او مى گذرد به خوف و ترس در حالى كه ايمن اند در آن مـغـرور شـدگان، و روزش مى گذرد به اندوه و حزن در حالى كه فرحناك و خوشحالند در آن مـردمـان نـاچـيـز و بـى كـار، ايـن را گفت و رفت، گفتم:، زيادتر بگو، فرمود: آدم تشنه قناعت مى كند به آب كم.
مناسب است اين چند شعر در اين مقام از شيخ سعدى:
اگر لذت ترك لذت بدانى
هزاران در از خلق بر خود ببندى
چنان مى روى ساكن و خواب در سر
وصيت همين است جان برادر
و گفته شده كه به راهبى گفتند كه چه چيز تو را به اين داشت از مردم كناره كنى؟ گفت ترسيدم كه دينم ربوده شود و من متلفت نباشم.
وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:
معرفت از آدميان برده اند
بانفس هر كه برآميختم
سايه كس فرّهمايى نداشت
صحبت نيكان ز جهان دور گشت
معرفت اندر گل آدم نماند
(قالَ الثَّوْرى لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟
فَقالَ عليه السلام: يا سُفْيانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَيْتُ الاِنِفرادَ اَسْكَنَ لِلْفُؤ ادِ)
ثُمَّ قالَ عليه السلام:
ذَهَبَ الْوَفاءَ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ
يَفْنُونَ بَيْنَهُمْ الْمَوَدَّةَ والصَّفا
امـا آن چـيـزى كـه در كراهت از اعتزال وارد شده پس بسيار است و ما اكتفا مى كنيم در اين مقام به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در (عين الحيوة) ذكر كرده، ملخّصش آن است كه اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح نيست، چنانكه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مـؤ مـن و مـلاقـاتـت ايـشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مرده هاى ايشان و قضاى حوائج ايشان وارد شده است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نـشـود و ايـضـا بـه اجـمـاع و احـاديـث مـتـواتـره جـاهـل را تـحـصيل مسائل ضروريه واجب است و بر عالم، هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى شود.
چـنـانـچـه كـليـنـى بـه سـنـد مـعتبر روايت كرده كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليه السـلام عـرض كـرد كـه شـخصى هست مذهب تشيع را دانسته است و اعتقاد خود را درست كرده اسـت و در خـانـه خـود نـشسته است و بيرون نمى آيد و با برادران خود آشنايى نمى كند، حضرت فرمود كه اين شخص چگونه مسائل خود را ياد مى گيرد.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه بر شما باد به نماز كردن در مساجد و بـا مـردم نـيكو مجاورت كردن و گواهى براى ايشان دادن و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمى زنده هست از مردم مستغنى نيست و مـردم هـمـگـى بـه يـكـديـگـر مـحـتـاجـنـد. و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فـرمـود كـه كـسـى كـه صبح كند و اهتمام به امور مـسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى كند و از مـسـلمـانـان اعـانـت مـى طـلبـد و اجـابـت نكند، او مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟
فرمود: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر مى رسد.
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هركه زيارت برادر مؤ من خود را از براى خـدا بـكـنـد خـداونـد عـالمـيـان هـفـتـاد هـزار مـلك را مـوكـّل گـرداند كه او را ندا كنند: خوشا حـال تـو و گـوارا بـاد بـهشت از براى تو! و به سند معتبر از خيثمه روايت كرده است كه بـه خـدمت حضرت امام محمّدباقر عليه السلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم فرمود كه اى خيثمه! هركس از شيعيان و دوستان ما را كه بينى سلام من به ايشان برسان و ايشان را از جـانـب مـن وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم و اينكه نفع رسانند اغنياء شيعيان به فـقـراء ايـشان و اعانت نمايند اقوياء ايشان ضعفاء را و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان و در خانه ها يكديگر را ملاقات كنند به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياء امر تشيع مى شود، خدا رحم كند بنده اى را كه مذهب ما را زنده دارد. و حـضرت صادق عليه السلام فرمود به اصحاب خود كه با يكديگر برادران باشيد و بـا يـكـديـگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد و بر يكديگر رحم كنيد و يكديگر را مـلاقـات نـماييد و در امر ديدن مذاكره نماييد و احياء مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كـه سـعـى كـردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزار كـس را بـر اسـبـان زيـن و لجـام كـرده سـوار كـنـم و بـه جـهـاد فـى سبيل اللّه فرستم.