امير اسماعيل گليكى را پسر خوانده اى بود؛ او در نوجوانى ، به مرض آبله مبتلا شد و لطافت بَشَره صورتش از ميان رفت . وى روزى در مقابل امير اسماعيل ، ايستاده بود و امير، نظر به صورت او مى كرد و تعجب مى نمود كه چگونه آن زيبائى اوليّه ، به اين زشتى تبديل شد.
![](/fa/images/stories/quran/07.jpg)
قاضى ابومنصور، در آنجا حاضر بود؛ خواست خوش طبعى كند، اين آيه را قرائت كرد: (لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقْويم ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلينَ)(1):((ما انسان را در بهترين صورت آفريديم ، سپس او را به پائين ترين مرحله بازگردانديم .))
آن پسر فوراً در جواب قاضى -كه او هم زشت رو بود- اين آيه را خواند: (وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ)(2): براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد. قاضى از اين سخن ناراحت شده و با نگاه تندى بسوى پسر خيره شد. پسر باهوش كه عصبانيت او را از نگاهش دريافته بود، گفت : ((در مثلها مى گويند: ديگ به ديگ مى گويد، چرا رنگت سياه است ؛ اى قاضى اين مَثَل براى مانند شماهاست .))
قاضى با حالتى خشمگين گفت : ((به من جسارت مى كنى ؟! اين تقصير من بود، كه بزرگان گفته اند، با كودك و ديوانه شوخى كردن پشيمانى مى آورد.)) در آن حال پسرك جواب داد: ((و بزرگان اين را هم گفته اند:
كلوخ انداز را پاداش سنگست
جواب است اى برادر اين نه جنگست
آنچه گفتى ، جواب شنيدى كه در مَثَلها آمده است : هر چه عوض دارد گله ندارد.))
حاضرين مجلس ، از حاضر جوابى و تيزهوشى پسرك تعجب كردند. و امير او را پاداشى در خور تحسين ، عطا كرد. و قاضى ، بخاطر تحقير يك كودك ، خجل و شرمنده شده و مورد سرزنشِ ديگران قرار گرفت .(3)
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-تين / 5 - 4.
2-يس / 78.
3-رياض الحكايات ، ص 151.