قاسم ابن عبدالرحمن مى گويد: ((من در اوائل ، به مذهب زيديه گرايش داشتم ؛ تا اينكه به شهر بغداد مسافرت كردم و مدتى آنجا بودم روزى در يكى از خيابانهاى بغداد، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مى دوند و بعضى ها بالاى بلنديها مى روند و بعضى ايستاده اند و نقطه اى را تماشا مى كنند.
![](/fa/images/stories/quran/08.jpg)
پرسيدم : مگر چه شده ؟ گفتند: ابن الرّضا! ابن الرضا! (يعنى حضرت جواد، فرزند امام رضاعليه السّلام مى آيد.)
گفتم من هم بايستم و او را نظاره كنم ، تا آنكه آن حضرت سوار بر قاطر پيدا شد. من همانطورى كه به او خيره شده و نگاه مى كردم ، پيش خودم گفتم : خداوند گروه اماميّه را از رحمت خود دور كند، آنها معتقدند كه پروردگار متعال ، طاعت اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است .
همينكه اين انديشه از ذهن من خطور كرد، حضرت جوادعليه السّلام رو به من كرده و خطاب به من اين آيه را قرائت فرمود: اى قاسم ابن عبدالرحمن ! (اَبَشَراً مِنّا واحداً نَتَّبِعُهُ اِنّا اِذاً لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.)(1):(قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود را پيروى كنيم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود.)
در اين هنگام پيش خود گفتم : مثل اينكه او ساحر است و از دل من خبر مى دهد؟ حضرت دوباره مرا خطاب كرده و اين آيه را تلاوت فرمود: (ءَاُلْقِى الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ.)(2):(تنها بر او وحى نازل شده ؟! نه ، او آدم بسيار دروغگو و خودپسند است .)
وقتى كه ديدم ، حضرت از انديشه هاى قلبى من خبر مى دهد اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشته و به امامت آن حضرت اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجت خدا بر مردم است .))(3)
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-قمر / 24.
2-قمر / 25.
3-كشف الغمه ، على ابن عيسى اربلى ، (ج سوم حالات امام نهم (ع )) - معجم رجال الحديث ، (15 / 26).