در روزگاران گذشته ، يكى از مخالفان حكومت را دستگير كرده و بعنوان اسير به نزد حاكم بردند. پادشاه بعد از شناختن او، به كشتن او فرمان داد، آن بيچاره وقتى از جان خود نااميد شد؛ با زبان خود (كه شاه آن را نمى فهميد) به پادشاه ناسزا و سخنان زشتى گفت و چنانكه معروف است :
![](/fa/images/stories/quran/07.jpg)
هر كه دست از جان بشويد.
هر چه در دل دارد بگويد.
پادشاه پرسيد: ((او چه مى گويد؟)) يكى از وزراى مصلحت انديش و فهميده گفت : ((قربان ! او آيه قرآن مى خواند و مى گويد: (وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِالنّاسِ.)(1):(انسانهاى مؤ من و پرهيزگار، خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند.) )) پادشاه با شنيدن اين كلام نورانى بر سر رحم آمده و او را بخشيد.
وزير ديگرى كه آنجا حضور داشت و با وزير اول ، مخالف بود، اظهار داشت : ((اى پادشاه ! براى امثال ما، كه در خدمت دستگاه سلطنت هستيم ؛ دروغ گفتن شايسته نيست ، اين بى ادب ، شما را دشنام داده و ناسزا گفت .))
امير گفت : ((آن كلام دروغ ، بهتر از اين سخن راست توست ، زيرا او بر اساس مصلحت گفت و تو بر پايه خبث باطنى ، و حكما گفته اند: ((دروغ مصلحت آميز بِه ، از راست فتنه انگيز.))(2)
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-آل عمران / 134.
2-گلستان سعدى ، باب اول ((در سيرت پادشاهان )).