يكى از شهرهاى حجاز شهرى است بنام نجران ، كه در مرز يمن قرار دارد. در صدر اسلام ، اهل آنجا با آئين نصرانيّت مى زيستند، در سال دهم هجرت ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله توسط خالد بن وليد اهالى آن منطقه را به اسلام دعوت فرمود و گروه بسيارى مسلمان شدند، ولى بقيه در كيش نصرانيت باقى ماندند.
به دنبال آن رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نامه اى به روحانيون بزرگ نصاراى نجران نوشته و ضمن دعوت آنان به دين مبين اسلام ، فرمود: بنام خداوند، يگانه خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ، من شما را از پرستش بندگان ، به پرستش خداوند يكتا دعوت مى كنم ، اگر مى خواهيد، مسلمان شويد! و اگر اسلام را قبول نمى كنيد، بايد جزيه بدهيد والاّ بشما اعلان جنگ مى دهم . آنان ، بعد از رسيدن نامه پيامبر به هراس افتادند و با هيئتى مركب از چهارده نفر، به سرپرستى شخصى بنام شرحبيل به مدينه آمدند.
هيئت روحانيون اعزامى از نجران ، وارد مدينه شدند و مستقيماً در مسجد، به محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند. روحانيون نجران ، چون وقت عبادت خود را نزديك ديدند، ناقوس را براى اعلام نماز بصدا در آوردند. اطرافيان پيامبر از مشاهده اين وضع ناراحت شده و گفتند: يا رسول الله ! در مسجد شما، صداى ناقوس؟! فرمود: بگذاريد عبادت خودشان را بجا بياورند.
بعد از اداى مراسم عبادت ، به محضر پيامبر رسيده و گفتند: شعار شما در دعوت به سوى خدا چيست ؟ فرمود: من مردم را دعوت مى كنم كه بگويند: خدائى جز خداى يكتا وجود ندارد و من هم پيامبر خدا هستم ، عيسى بن مريم نيز بنده و مخلوق خداست ، غذا ميخورد و آب مى نوشد و سخن مى گويد.
روحانيان نجران گفتند: اگر بنده خدا بود پدرش كيست ؟ در همان حال به پيامبر وحى نازل شد كه از آنها بپرس درباره حضرت آدم(علیه السلام) چه مى گوئيد؟ آيا او بنده و مخلوق خدا نبود كه مانند ساير بندگان ميخورد و مى نوشيد و سخن مى گفت ؟ وقتى پيامبر از آنها سوال كرد، گفتند: آرى او چنين بود. در اينجا پيامبر پرسيد: بسيار خوب ! پدر آدم كى بود؟ آنها در جواب عاجز شده و مات و مبهوت به همديگر نگاه كردند.
در آن حال خداوند اين آيه را فرستاد: (اِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللّهِ، كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)(1):(مَثَل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فوراً موجود شد.) بنابراين ولادت عيسى بدون پدر، هرگز دليل بر اُلُوهيّت او نيست .
وقتى آنها از جواب فرو ماندند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را به اسلام دعوت كرد و آنها براى رهائى خويش تظاهر كرده و گفتند: ما مسلمان شديم ، پيامبر فرمود: نه ! شما دروغ مى گوئيد و شما را علاقه به صليب موهوم عيسى و شراب خوارى و خوردن گوشت خوك ، مانع مى شود تا دين حق را بپذيريد! و چون آنها از پذيرفتن دين اسلام سرباز زدند، در همان لحظه آيه نازل شد: (فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ.)(2):(هرگاه بعد از علم و دانشى كه درباره مسيح به تو رسيده باز كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نمائيم ، شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهاى خود دعوت كنيم ، شما هم از نفسهاى خود؛ آنگاه مباهله كنيم ؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .)
نصاراى نجران گفتند: خيلى خوب ! اين كارى منصفانه است و بنا گذاشتند براى مباهله در روز آينده آماده شوند. وقتى به منزل رسيدند: سيد و عاقب و اهتم ، سه تن از بزرگان نصارى گفتند: اگر محمد، فردا با عده اى از ياران و اصحابش براى مباهله آمد، ما هم با او مباهله مى كنيم و او قطعاً پيامبر خدا نيست . امّآ اگر با خاندانش ، براى مباهله حضور يافت ، ما به اين كار نبايد دست بزنيم ، زيرا اگر او خاندان نزديكش را براى اينكه انتخاب كند و حاضر شود آنها را فدا نمايد، حتماً او پيامبر است و در ادّعاى خويش راستگو است .
فردا صبح نصاراى نجران آمده و در محل مورد نظر ايستادند و منتظر ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند كه ناگاه ديدند: حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه كودكى را در آغوش و كودكى را در دست دارد و زنى پشت سر او، و مردى هم به ترتيب ، دنبال آن زن به آرامى قدم برمى دارند و با شكوه و جلال خاصى ، به پيش مى آيند.
روحانيون نصارا، از مردم حاضر در صحنه ، سؤال كردند: اينان چه نسبتى ، با محمد (صلّى اللّه عليه و آله) دارند؟ گفتند: آن مرد على بن ابى طالب ، داماد اوست و آن زن فاطمه ، دخترش مى باشد و آن دو كودك فرزندان فاطمه و على هستند. روحانيون نصارا، از مشاهده اين منظره نگران شده و جا خوردند؛ بطورى كه شرحبيل ، خطاب به همراهانش گفت : اين را بدانيد كه من عذاب را در چند قدمى خود احساس مى كنم ، اگر اين مرد فرستاده خدا باشد و با اين وضع دست به نفرين برداريم ، تمام ما نابود خواهيم شد، و تا روز قيامت يك نفر نصرانى ، در روى زمين باقى نخواهد ماند.
و به اين ترتيب نصاراى نجران ، از نفرين پيامبر ترسيده و دست از مباهله برداشتند و عرض كردند: اى ابوالقاسم (صلّى اللّه عليه و آله) نظر ما اين است كه با تو مباهله نكنيم ، تو دين خود را داشته باشد و بگذار ما هم به دين خود باقى باشيم .
پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله) فرمود: اگر حاضر به مباهله نيستيد مسلمان شويد. اسقف گفت : نه ! مسلمان نمى شويم و چون توانائى جنگ نداريم ، مانند ساير اهل كتاب ، جِزيه (3)مى دهيم . پيامبرصلّى اللّه عليه و آله هم پذيرفت و با آنها مصالحه كرد.(4)
عبدالكريم پاك نيا
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
1- آل عمران / 59.
2- آل عمران / 61.
3- جزينه ، نوعى ماليات است كه بايد اهل كتاب ، به رهبر مسلمانان بپردازد و در مقابل ، در سايه حكومت اسلامى ، جان و مال آنان محترم بوده و با امنيت خاطر و آسايش كامل زندگى مى كنند. خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: اى اهل ايمان ! با كسانى از اهل كتاب كه نه بخدا، و نه به روز جزاء ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آئين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم ، جزينه را به دست خود بپردازند.(قاتِلُوا الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الا خِرِ وَ لا يُحَّرِمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لايُدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ پاُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ)(توبه / 29) علاقه مندان به اطلاعات بيشتر در زمينه مسئله جزيه به كتاب وسائل الشيعه (باب جهاد، ج 15) و ساير كتابهاى فقه و حديث و يا تفسير آيه فوق رجوع كنند.
4- الميزان ، ج 3 / 250.