مناظره پير زال با عمروليث (1)
عمروليث صفّارى ، در زمستانى بسيار سرد، با سپاه خويش وارد شهر نيشابور شد و از شدت سرما، با لشكريانش ، به خانه هاى مردم وارد شده و مسكن گزيدند. پيرزنى پنج اطاق داشت ؛ همه اش را آنان اشغال كردند. آن زن ، به يكى از فرماندهان عمروليث شكايت كرد و او گفت : ((فردا، موقعى كه من پيش عمرو هستم ، بيا و تقاضاى خود را بيان كن .
![](/fa/images/stories/quran/08.jpg)
پير زن فرداى آن روز آمده و به عمرو اظهار داشت : ((يا امير! من زن پيرى هستم و همه اطاقهاى مرا سپاهيان تو اشغال كرده اند و مرا با پنج دختر و عروس در يك اطاق جاى داده اند و ما در آنجا هم آسايش و امنيت نداريم ، زيرا سربازان تو آنجا رفت و آمد مى كنند، و اين زيبنده جوانمردى مثل تو، نمى باشد.)) عمرو با ناراحتى گفت : ((پس همراهان ما، در اين سرماى شديد چه كنند؟ دور شو، راست گفته اند: كه زنان بيعقل هستند!)) پيرزن روى برگردانده و رفت .
همينكه دور شد، فرمانده مذكور، به عمروليث گفت : ((يا امير! اين زن بسيار دانا و پرهيزگار و اهل عبادت است ؛ خوب بود كه در مورد او لطف و مهربانى مى كرديد. عمرو دستور داد: ((پير زن را برگردانيد.)) وقتى او را آوردند، پرسيد: ((قرآن خوانده اى ؟)) جواب داد: ((آرى !)) عمرو گفت : ((مگر اين آيه را نخوانده اى ؟ (اِنَّ الْمُلُوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَجَعَلُوا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّهً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.)(2):(پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند آرى كار آنان ، همين گونه است .))
پيرزن گفت : ((خوانده ام ، امّا از جناب امير، تعجب مى كنم ! كه در همين سوره نمل ، چرا اين آيه را نخوانده است ؟: (فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاويةً بِما ظَلَمُوا اِنَّ فى ذلِكَ لاََّيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.)(3):(اين خانه هاى ستمگران است ، بخاطر ظلم و ستمگرى خالى مانده است و در اين كار نشانه عبرتى است ، براى كسانى كه آگاهند.)
اين سخن ، همانند صاعقه اى بر جان عمروليث فرود آمد و چنان او را منقلب كرد كه لرزشى اندامش را فرا گرفت و آب در ديدگانش نمايان شد. گفت : ((اى مادر! برو و تمام خانه ات را تصرف كن ، بعد از اين سپاهيان من در اين شهر نخواهند ماند.))
بعد دستور داد منادى ندا دهد: ((تا سه ساعت ، هر سربازيكه از شهر بيرون نرود، يا در خانه رعيتى ديده شود، كشته خواهد شد.)) و محلى را بنام (شادياخ ) در كنار نيشابور اردوگاه خود قرار داد و تمام سپاه آنجا خميه زدند.(4)
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-عمرو ليث صفّارى بعد از برادرش يعقوب ، در سال 265 به رهبرى سلسله صفاريان رسيد و در نواحى غزنين ، نيشابور خراسان و سيستان حكومت كرد او مطيع خليفه عباسى نبود و خليفه از ترس حمله او به بغداد بين عمروليث و امير اسماعيل سامانى اختلاف ايجاد كرده و در جنگى كه در سال 287 در حوالى بلخ ميان آن دو در گرفت ، صفاريان شكست خوردند و عمروليث به اسارت در آمد و به بغداد فرستاده شد و دو سال بعد در زندان بغداد بدستور خليفه بقتل رسيد.
2-نمل / 34.
3-نمل / 52.
4-رهنماى سعادت به نقل از تاريخ بحيره ، ص 19، لطائف الطوائف ، ص 136.