ديوانه اى در شهر بغداد، از دست كودكان فرار مى كرد و بچه ها او را دنبال كرده و به او سنگ مى زدند. ديوانه در حال فرار، به مقابل خانه يكى از بزرگان ثروتمند شهر رسيد؛ و آن شخص نامدار، در سكّوى خانه خويش نشسته و غلامان و نوكرانش ، در اطراف او صف زده بودند.
![](/fa/images/stories/quran/23.jpg)
ديوانه به پيش او دويده و اين آيه را خواند: (يا ذَالْقَرْنَيْنِ اِنَّ يَاءجُوجَ وَ مَاءجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَْرْضِ):(49)(اى ذوالقرنين ! ياجوج و ماءجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ (فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجَاً): آيا ممكن است ما هزينه اى بتو بدهيم ؟ (عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً): كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى ؟)) آن بزرگ مرد، از اقتباس او به اين آيه ، شگفت زده شده و آن ديوانه ، در نظر او بزرگ جلوه كرد؛ او را مورد تحسين قرار داده و بچه هاى بى ادب را از او دور ساخت ، و با احترام او را به منزل برده و بعد از پذيرائى مقامش را گرامى داشت .
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-كهف / 93.