حضرت محسن بن علي (صلوات الله عليهما)
صادق داوري
تقديم به :
مسافر دريا
آرام ترين پاسخ امواج غمها او كه با شهادتش كشتي بشكسته ي مادر را به ساحل نشاند.
به نام خدا
اشاره
قطعاً گلوي تشنه ي دريا بريده است
ورنه چرا چگونه چنين موج مي زند؟
«اگر آتش بدون شعله معنايي ندارد ، انسان نيز بدون وجدان قابليت انسان بودن ندارد.»
بغض راه گلويم را سد كرده؛ اين بيهوده نيست چرا كه دل ياد آور آن خاطره ي شوم است و تو مي داني كه همه چيز از ياد رفتني است حتي ماندگارترين خاطرات ،ولي اين خاطره نه ، هرگز از ياد نمي رود.
... بوي ثانيه هاي سنگين به مشام مي رسيد و قلب زمين در زير پايش مي تپيد و تن سرد و سخت آهني اش روي زمين سنگيني مي كرد . گامهاي داغش را چنان در كوچه هاي يخ زده از عاطفه كوبيد كه حرارت آن تا دور دستهاي شهر را فرا گرفت. باد فريادش را زوزه مي كشيد و طنين صدايش با تنهايي خانه گره مي خورد و در هم مي پيچيد. با دهاني آتشفشاني فرو رفته در مردار آز و ابتذال، فريبنده تر از شيطان نخستين، بي خداتر از فرعون و آتش افروز تر از نمرود ، دندان هاي خشم به هم سائيد و دهان وقاحت گشود ...
انگار چشم روزگار بر يك طرح شوم مي لغزيد . خدايا آدم براي سقوط چه شتابي دارد ؟!!!
انگار آن هنگام وجدان او را نه كه وجدان شهر را سيل با خود برده بود! شهر سوگواران ... نه آشفته كرده موي ،نه شيون كنند به كوي ،نه ناخن كشند به روي ،نه فرياد نه هوار ، نه نه هيچكدام ... !
آري ، بر آسمان رنگ شرم زده اند و بر دلها نقش سنگ ، آن بيگانه با خدا زهر كينه و نفرت در كلامش ريخت و با ياس به داس سخن گفت . اما نمي دانست كه،تيغِ فرياد برنده نيست...
چه گويم ؟! اما بعد از اندكي لهيب سرخ آتش و جويي از اندوه مذاب ... و بانگ مرتعش مادر به ماتم فرزند خويش و دست صنوبر به استغاثه بلند كه اي نامردمان ! من سزاوار اين جفا نيستم ...
« احساس سوختن به تماشا نمي شود
آتش بگير تا كه ببيني چه مي كشم »
آن نوزادي كه آهسته بال مي كشيد ، نرم و سبك ،او كه بجز يك روح معصوم و يك دل مظلوم هيچ نداشت ،او كه به مهماني دنيا مي آمد ولي افسوس كه سرود زندگاني اش را در آتش و خون سرود و غريو زندگي اش را در قالب سكوت ؛ و او كه مسافر كوچك درياي علي و فاطمه (سلام الله عليهما) بود با مادر اينچنين گفت كه :مادر جان! با تو مي مانم و با تو به ساحل شهادت مي نشينم ... .
بايد شمع اين خاطره را بر زبان آورد يكه و تنها ،تمام شب بر زبان آتش و بر لبش فرياد!
چه تلخ است اين خشونت تقدّس يافته !! بايد به آن طايفه پشت كرد كه پيمان به قتل آفتاب بستند و دل خورشيد را شكستند. آنها كه در مه غليظي از نسيان دست و پا زدند و در دام تزوير فلك افتادند و به تقديس معصيت نشستند و از راه مددكاري بر نخاستند .
و اما در اين غريبستان دنيا، اين عقده ي هزار ساله و اين حديث غربت را بايد فرزند عزيزيش روايت كند و من چشم به راهي دارم كه آن سفر كرده از آن باز خواهد گشت و جهان گام عدالت او را شماره مي كند ... .
يا صاحب العصر ! چقدر بي تو نشستن در اين سكوت و ستوه؟
همين روزهاي پژمرده ي نيامدنت
درتنهايي پائيزم
ما كه از نسل دلهاي شكسته ايم
آمدن تو را به مناجات نشسته ايم
اين روزها بي تو به فردا نمي رسند
اي واپسين سپيده كه تأخير كرده اي
بيا سپيده به گِردت طواف خواهم كرد
به رو سياهي دل اعتراف خواهم كرد
و در تمام معابد تمام زندگي ام
براي ديدن تو اعتكاف خواهم كرد
اول تا هشتم ربيع الاول 1431
ايام شهادت حضرت محسن (عليه السلام)
اصفهان ـ صادق داوري
مسافر دريا
- بازدید: 1866