اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
خدیجه پنجی
سلام، هانی، ای تک ستارهی روشن مهربانی در دلِ آسمانِ تنگ و تاریک کوفه! در شگفتم! چگونه تو، آن وسعت بزرگِ جوانمردی را ـ یک عمر ـ ، با کوچهها، دیوارها و مردم نامهربانِ این شهر همیشه بدنام، قسمت کرده بودی؟! چگونه یک عمر، در این شورهزار زیستی؟! چگونه؟!
هانی! با من بگو، اصلاً در باورت میگنجید این سرنوشتِ سرخ و این پرواز عاشقانه؟
ای از قبیلهی نگارندگان کتاب بزرگ عاشورا، و ای از نخستین گشایندگان درِ بهشت شهادت!! باورت میشد که روزی، شهادت در رکابِ سیّد جوانان بهشت، نصیبت شود، تقدیر تو، به آسمانها پیوند بخورد و نامت را تاریخ، ـ با عشق ـ به ستایش برخیزد و خونت تا همیشه، سرخِ سرخ در رگهای زمانه بجوشد؟ باروت میشد، هانی؟!
آنگاه که، سراز تنت جدا شد، فرشتگان، عروج سرخت را با حسرت، به تماشا نشستند؛ تا به پای بوسی روح بزرگت، از هم سبقت بگیرند. از آن لحظه که غربتِ پیکر پاک و مجروح تو را، بر خاکها و کوچههای کوفه پاشیدند، از کوچه کوچههای دلهای عاشق، بوی «غریبی» و اندوه به مشام میرسد. هانی! هیچ میدانی، رستاخیز شهادت تو و مسلم( ره)، چه داغی بر جان «سالار شهیدان علیهالسلام » افکند که فرمود: «بعد از آنها، دیگر هیچ خیری در حیات نیست» و تو چه زیبا «حیات» خود را به خیری جاودانه پیوند زدی و تا همیشه، نام و یادت، در کتیبهی جوانمردی و آزادگی ماندگار است.
متن ادبی «سلام، هانی»
- بازدید: 2383