50 «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّی مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحی إِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الْأَعْمی وَالْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ»
ترجمه :
50. بگو ای پيغمبر به اين كفار و مشركين، كه من ادعا نمی كنم و نمی گويم برای شما كه نزد من خزينه های خداست. و نمی دانم علم غيب، كه مختص به اوست. و نمی گويم برای شما كه من ملك هستم. من متابعت نمی كنم مگر آنچه وحی شده باشد به سوی من. بگو: آيا مساوی هستند كور و بينا؟ آيا چرا فكر نمی كنيد؟
[ توقعات بی جا از انبيا ]
توضيح كلام:
از اين آيه شريفه استفاده می شود توقعاتی كه كفار و مشركين از حضرت رسالت داشتند:
1. اينكه می خواستند كه به آنها آنچه می خواهند بدهد. لذا می فرمايد:
«قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللّهِ» كه هر چه بخواهيد به شما دهم ، چنانچه همين توقعات را از حضرت نوح عليه السلام كرده بودند كه می فرمايد: «وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّی مَلَكٌ...» الآية[1]، بلكه خزاين به دست قدرت اوست و اختصاص به ذات مقدس او دارد ، چنانچه می فرمايد: «وَللّهِِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ»[2] . و مراد از «خزائن» نه مجرد مال است ، بلكه جميع افاضات و نعم و تفضلات الهی را شامل می شود. و اين جمله دلالت دارد به صريح بيان ، بر مسئله توحيد افعالی و ردّ كسانی كه گفتند خداوند امر رزق و خلق را به ديگری واگذارده ، كه مفوضه باشند.
«وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ». در مجلد اول در ذيل آيه شريفه «الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ»معنای غيب را بيان كرده ايم و خلاصه آنكه ، غيب مقابل حضور است. اموری كه علم آن مختص به ذات حق است ، برای غير او حتی انبيا و ائمّه غيب است . و مطالب و اموری كه اختصاص دارد علم آن به انبيا و ائمه اطهار ، بر غير آنها غيب است . و هكذا مطالبی كه علم آن مخصوص به علماست بر عوام غيب است . پس ، بنابر اين معنی میتوان گفت كه حضرت رسالت و ائمه طاهرين عالم به غيب هستند ؛ يعنی نسبت به اموری كه بر غير آنها غيب است ، و عالم به غيب نيستند نسبت به اموری كه مختص است علم به آنها به خداوند. و اين جمله عطف به «لا أَقُولُ» است به اين معنی كه « لاأقول أعلم الغيب » ، نه عطف به «عِنْدِی خَزائِنُ اللّهِ» باشد كه مدخول « لا أقول » باشد ، زيرا عكس اين معنی دلالت میكند ، كه معنی اين شود : « لا أقول لا أعلم الغيب » . و به اين معنی جمع بين آيات و اخبار در نفی و اثبات میشود.
[ مراد از «وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّی مَلَكٌ» ]
اين جمله دلالت ندارد بر افضليت ملائكه بر انبيا ، چنانچه بعضی توهّم كردند ، و خلاف نصّ قرآن است در مورد آدم و ملائكه در امر آنها به سجده و بيان علم اسما ، بلكه اشاره به مطلب ديگری است . و آن اين است كه تمام كفار و مشركين و بسياری از فرق اسلاميه غير از فرقه حقّه و حكما، خداوند را جسم میدانند و میگويند در آسمانها فوق عرش متمكّن [= جای گرفته] است و بشر در روی زمين ساكن است و نمیتواند مَساسی [= تماسی] با خداوند پيدا كند . پيغمبر صلی الله عليه و آله بايد ملك باشد كه بتواند هبوط و صعود داشته باشد ، از خدا بگيرد و به بندگان ابلاغ كند و اگر علی الفرض، بشر هم باشد بايد صعود و هبوط داشته باشد . لذا گفتند : «أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ»[3]، و غافل از اينكه اولاً ، اگر پيغمبر ملك باشد بايد به صورت بشر شود تا بتواند با بشر تماس بگيرد ، چنانچه میفرمايد: «وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»[4].
و ثانياً ، خداوند جسم نيست و مكان ندارد و احاطه قيّوميت دارد بر جميع موجودات . و طريقه اخذ انبيا را خداوند معين فرموده: «وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ»[5].
«إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحی إِلَىَّ» و طرق وحی يا به توسط ملك است ، چنانچه میفرمايد: «وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»[6]، يا به ايجاد كلام است در جسمی ، مثل تكلم با موسی ، چنانچه میفرمايد: «فَلَمّا أَتاها نُودِىَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسی إِنِّی أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ»[7]،
يا به رؤاست ، چنانچه در مورد ابراهيم عليه السلام است كه به فرزندش اسماعيل فرمود: «قالَ يا بُنَىَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ»[8] يا به الهام به قلب است يا از ورای حجاب ، چنانچه ليلة المعراج با پيغمبر صلی الله عليه و آله تكلم فرمود . «قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الْأَعْمی وَالْبَصِيرُ» چه عما و بصر ظاهری باشد و چه قلبی ، البته تساوی ندارد ، چنانچه ظلمات و نور و ظلّ و حرور [= گرما] و علم و جهل و ايمان و كفر و حق و باطل و صحيح و فاسد و حيات و موت و سعادت و شقاوت و نجات و هلاكت و خير و شرّ و حسن و قبح و اطاعت و معصيت ، كه تمام ضدّ يكديگر است ، تساوی ندارد . «أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ»گفتند :
الفكر حركة من المبادي
و من المبادي إلی المراد[9]
فكر ترتيب مقدمات است برای اخذ نتيجه و عبرت از پيشينيان و نظر در معجزات و صنايع الهی. و هر چه كه او را به مقصد برساند و سعادتمند كند و نجات بخشد ، فكر است.
/_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_//_*_/
[1] . سوره هود : آيه 31 .
[2] . اختصاص دارد به خدای متعال خزينه های آسمانها و زمين. سوره منافقون: آيه 7.
[3] . يا بروی به طرف آسمان . سوره اسراء: آيه 93.
[4] . و اگر قرار دهيم او را ملك هرآينه بايد او را رجل قرار دهيم و هر آينه بپوشانيم بر آنها آنچه را می پوشند رجال. سوره انعام: آيه 9.
[5] . و نيست از برای بشر اينكه خداوند با او تكلّم فرمايد مگر به وحی در قلب او، يا از پشت حجاب ايجاد كلام كند، يا بفرستد رسولانی از ملائكه ، پس به او وحی رسانند به اذن خدا. سوره شوری: آيه 51.
[6] . و همين نحو ما وحی فرموديم قرآن مجيد را به سوی تو روح را به امر پروردگار. همان: آيه 52.
[7] . پس چون آمد موسی به طرف طور ندايی شنيد از طرف شاطئ وادی ايمن در بقعه مباركه از درخت ، اينكه ای موسی! محققاً من خدا هستم پروردگار عالمين. سوره قصص: آيه 30.
[8] . فرمود : ای پسرك من! من از روی تحقيق ديدم در حال نوم به درستی كه تو را ذبح و قربانی می كردم . سوره صافات: آيه 102.
[9] . فكر حركت از مقدمات و مطالب معلوم است و از مقدمات به سوی مراد و مجهول برای كشف مجهول. شعر است از منطق منظومه حكيم سبزواری.