46 «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصارَكُمْ وَخَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الاْ ياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ»
ترجمه :
46. بگو اى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين مشركين، كه براى خود بت ها و خدايانى قرار دادند: اگر خداوندِ عالم گوش و چشم هاى شما را گرفت و دل هاى شما را مهر نمود ، كيست از خدايان غير از خداى عالميان كه بتواند به شما گوش و چشم بدهد و دلهاى شما را باز كند؟ نظر كن اى پيغمبر! كه چگونه ما آيات پى در پى براى اينها بيان كرديم و پس از اين همه آيات باز اينها اعراض مى كنند و رو به باطل خود مى روند.
تفسير :
«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ» «رأى» در اينجا نه به معناى رؤيت به بصر سر است ، بلكه به چشم قلب است كه به معنى درك و فهم و عقل است ؛ يعنى آيا درك مى كنيد و مى فهميد و تعقل مى كنيد؟
[ تنها خداست كه مى تواند « سمع » و « ابصار » را به انسان برگرداند ]
«إِنْ أَخَذَ اللّهُ» « أخذ » به معنى اذهاب است. «سَمْعَكُمْ» گوش شما را گرفت ، يعنى كر شديد «وَأَبْصارَكُمْ» و چشم هاى شما را گرفت كور شديد. و نكته اينكه «سمع» را مفرد ذكر فرمود و «ابصار» را جمع ، اينكه سمع مصدر است به معناى شنيدن و آلت سمع اُذُن است و لذا در جايى كه ذكر اُذُن فرموده آن را هم به لفظ جمع آورده «وَفِى آذانِهِمْ وَقْراً»[1]، و اما بصر آلت ديدن است ، چنانچه قلب آلت درك و تعقل است و آن را هم به لفظ جمع فرموده: «وَخَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ» كنايه از سياهى قلب و قساوت آن است و در اينجا به معنى ذهاب عقل است. و بالجمله ، اگر خداوند شما را كر كرد يا كور نمود يا ديوانه نمود ، كيست كه به شما چشم، گوش، عقل دهد؟ غير از خداوند عالميان اله ديگرى داريد ؟
«مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ»آيا اين اصنام كه نه حس دارند و نه شعور، مى توانند به شما چشم، گوش، عقل دهند؟
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
فاقد شىء چه نحوه مى تواند معطى شىء شود؟ مثلى است معروف كه خر لُخت را نمى توان پالان او را برداشت.
«يَأْتِيكُمْ بِهِ» مرجع ضمير «بِهِ» ، «ما أخذ» است كه مستفاد مى شود از جملات قبل ، كه سمع و ابصار و ختم قلوب باشد. و جواب اين جمله اعتراف به اينكه « ليس إله غيره يأتيهم به » و ذكر سمع و ابصار و قلوب از باب مثال است ، و الاّ جميع نعمِ الهيه را غير از خدا احدى قدرت بر انعام ندارد و بلاهاى الهيه را احدى قدرت بر دفع ندارد.
«انْظُرْ» به نظر علمى نه به حسّ ظاهرى ، «كَيْفَ»چگونه «نُصَرِّفُ الاْ ياتِ» « تصريف » اشاره پى در پى ، يعنى يكى بعد از ديگرى به انحاى مختلفه : گاهى به افاضه نعمت و گاهى به نزول بلا و گاهى به عبرت از امم سابقه از نجات انبيا و مؤمنين و هلاكت كفار و مخالفين ، گاهى به براهين عقليه إلى غير ذلك ، كه از هر جهت حجت بر آنها تمام و راه عذر بر آنها مسدود [شود] و مع ذلك «ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ» ؛ پس از اين همه آيات اين كفار و مشركين رو به باطل و اعراض از حق مى كنند. زيرا « صدف » به معنى تمايل جدار [= ديوار] است به طرف خرابى ؛ مَثَلِ اينها مِثْلِ ديوار شكسته است[2] كه هر چه بخواهى او را نگاه دارى به گرفتن شكاف ها يا نصب «هو»[3] در عقب آنها يا نصب اَخشاب [= چوب ها] ، روز به روز رو به خرابى مى رود تا منهدم شود. و مثل ماشين كه هر چه بخواهى در طريق مستقيم سير دهى رو به اعوجاج مى رود تا در پرتگاه سقوط كند.
*=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=**=*
[1] . و در گوش هاى آنها وَقْرو سنگينى قرار داده ايم . سوره انعام: آيه 25.
[2] . يعنى شكاف برداشته است.
[3] . اين واژه در لغت نامه دهخدا ، معين ، برهان قاطع ، فرهنگ آنندراج ، فرهنگ الفبايى ـ قياسى خانم مهشيد مشيرى ، فرهنگ صبا ، فرهنگ سخن ، فرهنگ فارسى آقاى غلامرضا انصاف پور و فرهنگ فارسى دانش نبود ، ولى ظاهراً مراد از « هو » وسيله اى است كه درود گران استفاده مى كنند.