13 «قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِى فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِى الْأَبْصارِ»
ترجمه:
13. هر آينه بود براى شما آيت و معجزه در موضوع دو طايفه كه يكديگر را تلاقى [كردند] و روبرو شدند براى مقاتله، يك دسته مؤن كه فى سبيل اللّه محاربه مىكردند براى اعلاى كلمه اسلام و يك دسته كافر و مشرك بودند و با اينكه كفار دو برابر مسلمين بودند و به رأى العين مشاهده مىكردند، مع ذلك خداوند نصرت و فيروزى داد به مسلمين و تأييد فرمود آن طايفه كه اراده فرموده و اين باعث عبرت صاحبان بصيرت است.
تفسير:
اين آيه راجع به اثبات مطلب آيه قبل است كه وعده مغلوبيت كفار است با كثرت عِدّه و عُدّه و راجع به غزوه بدر است.
«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ» بعضى گفتند خطاب به يهود است و بر طبق آن همْ خبرى در مجمع از احمد بن اسحاق بن يسار[1] از رجالش نقل نموده كه خلاصه مفادش اين است كه پس از خاتمه بدر، حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله يهود را جمع فرمود در سوق قينقاع[2] و فرمود: ديديد قضيه بدر را كه با آن عِدّه و جمعيت منهزم شدند [= شكست خوردند]؟ بترسيد و بياييد اسلام آوريد. جواب گفتند:
مغرور شدى با يك دسته بى علم و نادان جنگيدى و غالب شدى، اگر با ما جنگ كنىْ مىفهمى ما چه كسانى هستيم، و اين آيه نازل شد[3].
و بعضى گفتند خطاب به مشركين مكه است، و بعضى گفتند يهود پس از جنگ بدر گفتند: اين همان است كه موسى خبر داد كه فتح و فيروزى براى اوست و پس از جنگ احد و فرار مسلمين شك آوردند، سپس اين آيه نازل شد.
ولى حق در مقام اين است كه خطاب راجع به جميع كفار از مشركين و يهود و نصارا باشد كه در زمان نبى بودند و از فتح پيغمبر صلىاللهعليهوآله در بدر مطّلع شدند، تمام آنها را اين آيه تهديد مىكند كه به قوّه و قدرت خود مغرور نشويد و با اسلام و مسلمين مخالفت نكنيد كه البته مغلوب خواهيد شد، ولو عِدّه مسلمين كم باشند، خداوند آنها را نصرت و فيروزى عطا مىكند و نشانه و دليل بر اين مطلب غزوه بدر است ؛ «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»[4].
[رويارويى اسلام و شرك در نبرد بدر]
و ملخّص قصه بدر بنابر آنچه در بحار[5] آمده، اينكه مسلمين عدد آنها سيصد و سيزده (313) نفر مطابق عدّه لشكر طالوت و اصحاب خاص حضرت بقية اللّه ، هفتاد و هفت [77] نفر از مهاجرين و 236 نفر از انصار و صاحب لواى [= پرچم، بيرق] مهاجرين، اميرالمؤمنين عليهالسلام و صاحب لواى انصار، سعد بن عبادة[6] و تمام اين عدّه هفتاد شتر داشتند و دو اسب؛ يكى مقداد بن اسـود[7] داشت و يكى مرثد بن ابى مرثد[8] و شش زره و هشت شمشير و تمام قتله [= كشته شدگان] مسلمين چهارده نفر بودند؛ شش از مهاجرين و هشت از انصار.
و عدّه مشركين بنابر خبر مروى از اميرالمؤنين عليهالسلام هزار بودند، متجاوز از هفتاد نفر آنها كشته شدند و به همين مقدار اسير شدند و بقيه فرار كردند و منهزم شدند. و كيفيت آن اين بود كه در موقع تلاقى عسكريْن، كفار قريش ديدند كه مسلمين عدد آنها بسيار كم است. ابوجهل گفت كه اينها يك لقمه ما هستند، اگر غلامان خود را روانه كنيم، كفايت آنها را مىكنند. عتبه گفت: شايد اينها عدّهاى در كمين داشته باشند كه در موقع جنگ حمله كنند. عمر بن وهب را كه بسيار شجاع بود روانه كردند. اطراف لشكر اسلام گردشى كرد و خبر داد به آنها كه احدى در كمين نيست. پيغمبر صلىاللهعليهوآله كسى را فرستاد نزد كفار قريش كه من دوست ندارم ابتداى به جنگ كنم، منصرف شويد و بگذاريد مرا با عرب.
عتبه رو به قريش كرد و گفت: بياييد با پيغمبر جنگ نكنيم و او را رها كنيم، ابوجهل گفت: تو آدم ترسويى هستى، ترسيدى كه كشته شوى. عتبه گفت: حال كه چنين گفتى نيز بر تو معلوم مىكنم كه كيست جُبان و ترسو ، و سوار شد و با برادرش شيبه و پسرش وليد آمدند مقابل لشكر اسلام و مبارز طلبيدند. حضرت رسول سه نفر از انصار را روانه كردند مقابل آنها، آنها فرياد زدند كه ما با هم كفوِ[9] خود از قريش جنگ مىكنيم، حضرت پسر عموى خود عبيد بن حرث را فرمود: برو مقابل عتبه و عموى خود حمزه را روانه كرد مقابل شيبه و على عليهالسلام را مقابل وليد. عبيد بن حرث ضربتى بر عتبه زد، سر او شكافت و عتبه ضربتى بر عبيد زد، پاى او را قطع كرد و هر دو روى زمين افتادند و پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود: عبيد، اول شهيد در راه دين است از اهل بيت من، و امّا حمزه و شيبه با هم آن قدر شمشير ردّ و بدل كردند كه هر دو شمشير شكست و دست به گريبان يكديگر شدند، و امّا على عليهالسلام ضربتى بر وليد زد دست او را از كتف قطع نمود .
[ وبنابر روايت بحار از قول امام على عليهالسلام كه وليد با دست چپش ، دست راست خود را كه قطع شده بود بر فرق سرم زد ، در آن حال گمان كردم كه آسمان بر زمين افتاد ] .
على عليهالسلام او را به درك واصل نمود . و على عليهالسلامچون ديد عمّش حمزه با شيبه دست و بغل شدند، به يارى عمّش آمد. فرمود: عمو سر خود را فرو بر و ضربتى بر شيبه زد، او را دو قسمت كرد.
و چون مشركين هر سه نفر از شجاعان خود را مقتول ديدند، يك مرتبه حمله به لشكر اسلام كردند. خداوند هزار ملك به يارى مسلمين فرستاد. گردن و دست مقطوع مىشد و قاتل ديده نمىشد تا فتح و ظفر نصيب مسلمين شد، چنانچه مىفرمايد: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ * وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[10]، و از اين بيان، شرح مفاد تمام آيه واضح گرديد.
---------------------------------------------
[1] . با مراجعه به مصادر، محمد بن اسحاق بن يسار صحيح است، نه احمد بن اسحاق.
محمد بن اسحاق بن يسار: مورّخ مشهور كه در سال 80 هجرى در مدينه به دنيا آمد و براى فراگرفتن علم و دانش به شهرهاى ديگر مسافرت مىكرد. در موضوع تاريخ و سيره نويسى بسيار متبحر و عالم بود و چنين مشهور بود كه هر كس مىخواهد در تاريخ متبحر شود، بايد به او مراجعه كند . با اين حال كتابى كه او در زمينه تاريخ نوشته، اكنون به صورت كامل موجود نيست و تنها تلخيصى از آن ، كه به قول مشهور ابن هشام انجام داده ، با عنوان سيره ابن هشام موجود است. محمد بن اسحاق جزو اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلامشمرده شده و احاديث فراوانى در زمينه احكام از ايشان نقل كرده است. عدهاى تصريح كردهاند كه وى شيعه بوده، ولى برخى معتقدند كه مذهب ديگرى داشته است . با اين حال وى احاديثى در فضيلت امام على عليهالسلام نقل كرده است. محمد بن اسحاق در سال 151 هجرى در بغداد درگذشت . موسوعة طبقات الفقهاء: ج2، ص482.
[2] . بازارى معروف در مدينه .
[3] . مجمع البيان : ج2 ، ص706 . مرحوم طبرسى اين روايت را در ذيل آيه قبل به عنوان شأن نزول آورده است .
[4] . چه بسيار لشكر كمى كه بر لشكر زيادى به اذن خدا پيروز شدهاند. سوره بقره: آيه 249.
[5] . بحار الأنوار: ج19، ص203 .
[6] . سعد بن عبادة: از اصحاب رسول خدا و بزرگ و سرور انصار در مدينه بود. به جود و سخاوت مشهور و سفره كرم وى همواره گسترده بود. از معدود افراد زمان پيامبر بود كه سواد داشت ومورد مشاوره پيامبر نيز واقع مىشد. وى از راويان حديث غدير بود، با وجود اين پس از رحلت پيامبر، ادعاى خلافت داشت و با ابوبكر بيعت نكرد و هيچگاه پشت سر او هم نماز نخواند. بعد از ابوبكر، با عمر بيعت نكرد و از مدينه به سمت شام بيرون رفت، ولى در بين راه از دنيا رفت. اين اتفاق در سال چهارده يا پانزده هجرى واقع شد. موسوعة طبقات الفقهاء: ج1، ص108.
[7] . مختصرى از شرح حال وى در همين تفسير: ج1، ص76 ذكر شد.
[8] . مرثد بن ابى مرثد: يكى از اصحاب پيامبر بزرگوار اسلام است. شرح حال زيادى از وى در دسترس نيست. فقط گفته شده وى فرمانده لشكرى از مسلمانان در جنگى بوده و در آن جنگ نيز شهيد مىشود. اين اتفاق در سال سوم هجرى رخ مىدهد. وى در دوران جاهليت با يك زن زناكار رابطه داشته و بعد از اينكه مسلمان مىشود، از پيامبر درباره ازدواج با آن زن سؤال مىكند كه اين آيه نازل مىشود: «الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إلاَّ زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً» ؛ «مرد زناكار فقط با زن زناكار يا مشرك ازدواج مىكند» . سوره نور: آيه 3.
[9] . همانند؛ همطراز.
[10] . زمانى كه طلب فريادرسى كرديد پرورگار خود را، پس خداوند اجابت فرمود و دادرسى كرد براى شما و فرمود محققا من كمك مىدهم شما را به هزار از ملائكه كه در عقب يكديگر نازل مىشوند و خداوند قرار نداد اين امداد ملائكه را مگر بشارتى باشد براى مسلمين و اطمينان قلب پيدا كنند و نيست نصرت مگر از نزد خداوند ، محققا خدا عزيز قادر متعال است و حكيم. سوره انفال: آيات 9 ـ 10.
آیه ١٣ « قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِى فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِى سَبِيلِ اللّه... »
- بازدید: 2973