آیه ٢٨٢ « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً... »

(زمان خواندن: 12 - 24 دقیقه)

 282 «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّه‏ُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّه‏َ رَبَّهُ وَلا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَلا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَلا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّه‏ِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَأَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَأَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَلا يُضَارَّ كاتِبٌ وَلا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللّه‏َ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّه‏ُ وَاللّه‏ُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيمٌ»
ترجمه[1]:
اين آيه شريفه[2]، از ابسط [= طولانى‏ترين] آيات قرآنى و مشتمل بر مطالب بسيارى است و احكام زيادى و ما ناچاريم كه در ضمن تفسير به يك يك آن‏ها شرح به مقدار لازم دهيم و تفصيل آن‏ها را حواله به كتب فقهيه دهيم.
تفسير :
[در بيان اقسام دَيْن و كتابت آن و اقامه بيّنه]
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، خطاب به «مؤمنين» است، ولو در احكام تمام شركت دارند، لكن قابل تخاطب نيستند و كأ نّه مورد اعتنا فقط مؤمنين هستند.
«إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ» مطلق است ؛ يعنى كارى و عملى نموديد كه مديون شديد ، يا به معامله، مثلِ معامله سلف كه بايع مديون جنس مى ‏شود، يا نسيه كه مشترى مديون ثمن، يا اجاره كه مستأجر مديون مال الاجاره يا مديون اجرت اجير، يا قرض كه مستقرضْ مديون مقروض، يا اتلاف كه متلفْ مديون مالك، يا اشياى ديگرى كه مُورِث [= باعث] تحقّق دين مى ‏شود.
و كلمه «تَدايَنْتُمْ»، ولو دلالت بر تحقّق دَيْن دارد و احتياج به كلمه «بِدَيْنٍ»ندارد، لكن كلمه «بِدَيْنٍ» براى تعميم است ؛ يعنى «إذا تداينتم بأيّ دين».
«إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً» تقييد مى‏ كند براى اخراج ديون معجّله كه بايد فورى ادا گردد و احتياج به مكاتبه ندارد، و امّا ديون مأجّل بايد مدتش معلوم باشد، مثل سلف كه زمان اداى جنس و نسيه كه زمانِ اداى ثمن بايد معلوم باشد از حيث ماه و روز معينى كه معنى «مُسَمّىً» همين است.
«فَاكْتُبُوهُ»، بعضى گفتند امر از براى وجوب است كه مكاتبه واجب است، و بعضى گفتند مستحب است، و بعضى گفتند امر توصّلى است نه تعبّدى كه شرط صحت است و بدون مكاتبه باطل است.
و تحقيق اين است كه نه امر تعبّدى است كه واجب يا مندوب باشد و نه توصّلى است كه شرط صحت باشد، بلكه ارشادى است براى اينكه مدت فراموش نشود، يا اختلاف بين متعاملين واقع نشود در طول و قصر مدت، يا مورد انكار مديون نگردد.
«وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» اين امر هم ارشادى است و «كاتب» اعمّ از اين است كه بايع باشد يا مشترى يا شخص ثالثى، و مراد «بِالْعَدْلِ» يعنى مطابق آنچه قرار داد شده از حيث جنس و وصف و مقدار و مدت ، مثلاً گندم را جو ننويسد، كتابت مطابق با واقع در خارج باشد.
«وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّه‏ُ» «لا يأب» ؛ يعنى باكى نيست و امتناع ندارد كه نويسنده سجل بنويسد مطابق دستور الهى، همان نحوى كه دستور فرموده كه مطابق با واقع و حقيقت باشد كه تعبير به عدل فرموده.
«فَلْيَكْتُبْ» ؛ يعنى البته لازم است بر كاتب كه بنويسد، بعضى گفتند واجب عينى است بر كاتب كه در مورد تقاضاى دائن بنويسد كه دفع ضرر دائن بشود و بعضى گفتند واجب كفايى است كه در صورتى كه من به الكفاية نباشد واجب عينى مى ‏شود.
و اختلاف ديگرى هم هست كه آيا مى‏تواند كاتب مطالبه اجرت بر كتابت نمايد يا نه، بنابر اختلافى كه دارند در جواز اجرت بر واجب عينى و كفايى، و حق اين است كه وجوب ارشادى است و اخذ اجرت بر واجبات توصّليّه، چه عينى و چه كفايى مانعى ندارد.
«وَ لْيُمْلِلِ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ» «املال» به معنى املاست و «عَلَيْهِ الْحَقُّ»مديون است و معنى اينكه مديون اقرار لسانى نمايد و اعتراف به دَيْن كند تا آنكه كاتب اقرار و اعتراف آن را بنويسد، بلكه اگر متمكن از امضاى كتبى يا اثر انگشت يا اقرار نزد شهود باشد بكند كه حقّ دائن از بين نرود. «وَ لْيَتَّقِ اللّه‏َ رَبَّهُ»؛ از خدا بترسد و بر خلاف واقع اقرار نكند و اين مكتوب بايد نزد من له الحق كه دائن است باشد، يا نزد كسى كه امين اوست. «وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً» «بخس» ؛ نقصان است. ضمير «مِنْهُ» ممكن است راجع به املال باشد ؛ يعنى كمتر از آنچه واقع شده اقرار نباشد، مطابق واقع از حيث مقدار و وصف و ممكن است، بلكه اظهر اينكه راجع به حق باشد كه اصل دين است ؛ يعنى در موقع ادا كمتر از حق ندهد و دون وصف نپردازد كه ذمّه ‏اش فارغ نخواهد شد و قيامت مورد مؤخذه واقع مى‏شود. «فَإِنْ كانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ» ، در اين سه كلمه «سفيه»، «ضعيف» و «غير مستطيع» اختلاف است بين مفسّرين كه اين‏ها متّحد المعنى، يا متقارب المعنى، يا متفاوت المعنى هستند و در صورت اختلاف معنى، اختلاف ديگرى است در معناى هر يك، لكن تمام اين‏ها تفسير به رأى است و ما نبايد دست از ظاهر برداريم.
پس مى‏ گوييم اگر مديون كه من عليه الحق[3] است سفيه باشد در مقابل رشيد، يعنى صلاح و فساد مال و معامله را تميز نمى ‏دهد، يعنى كم عقل نه به اندازه جنون كه زوال عقل و رافع تكليف باشد.
اشكال: سفيه به اين معنى اصلاً معامله آن كه تداين باشد درست نيست. جواب: معامله با ولىّ آن مى ‏شود ، و اِلاّ اگر كسى باشد كه معامله ‏اش صحيح باشد املا [= نوشتن] و اقرارش به طريق اولى صحيح است. يا ضعيف باشد، مثل صبى [= كودك، بچه] و مجنون و پيرمرد خرفت و بُلَه [= ديوانه، كودن] و امثال اين‏ها، يا غير مستطيع بر املا باشد به واسطه لال بودن يا سنگينى زبان يا مرضى كه باعث سلب قدرت بر تكلّم يا عسرت تكلّم شود.
«فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ» «ولىّ» سه قسم داريم به اختلاف موارد:
1. اولياى صغير و مجنون و سفيه مثل أب و جد و قيّم و حاكم و منصوب از قِبَلِ حاكم و عدول مؤمنين.
2. وكيل از قِبَل موكّل كه خود قادر نيست بر املا.
3. ورثه نسبت به مورثِ خود در بعض مواردى كه قدرت ندارد بر املا، املال و امضا و اقرار و اعتراف، اين‏ها به منزله املال من عليه الحق است. «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ» ؛ و طلب «شهادت» كنيد و «شاهد» بگيريد بر تحقّق مداينه و كتابت و اقرار مديون ، هر كدام بشود كه اين را بيّنه مى‏ گويند.
و كلمه «مِنْ رِجالِكُمْ» يعنى «من رجال المؤمنين»؛ پس اعتنا به شهادتِ غير مؤمن نيست، و در شاهد مطابق مذهب شيعه عدالت معتبر است كه شهادت عدليْن باشد و اين امر هم ارشادى است، نه مولوىِ وجوبى يا مستحبّى، براى اينكه اگر مديون انكار دين كرد، يا در بعض خصوصيات از حيث جنس يا مقدار يا وصف اختلاف كردند و احتياج به مرافعه نزد حاكم شد ، مدّعى بتواند دعواى خود را ثابت كند به بيّنه كه از اخبار مسلّمه اين فرمايش است كه فرمود:
«البيّنة على المدّعي، واليمين على من أنكر»[4].
و فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان»[5].
و از اين جمله استفاده مى‏ شود كه مجرّد كتابت كافى بر اثبات نيست و فايده كتابت اين است كه طرفين خصوصيات را فراموش نكنند و اگر فراموش شد به مراجعه به مكتوب متذكر شوند، و براى اثبات، بيّنه لازم دارد.
«فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ» ؛ يعنى شهادت يك مرد و دو زن كافى است، نه اينكه مشروط باشد به فقدان رجلين. و از اين جمله استفاده مى‏ شود كه شهادت دو نفر زن به جاى شهادت يك مرد است، بنابراين شهادت چهار زن مؤمنه عادله هم كافى است، و از اين دو جمله استفاده مى‏ شود كه شهادت يك عادل كافى نيست، اگر چه در اخبار در باب حجّيت خبر ، خبرِ عادل حجت باشد و در بعض موضوعات مثل دخول وقت اذان ثقه كافى است.
«مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» ، اعتبار عدالت است و مراد اين نيست كه مرضىّ عند اللّه‏ باشد تا توهّم شود كه اين امر باطنى است و كشف آن ممكن نيست، بلكه مرضىّ نزد مؤمنين كه از كلمه «تَرْضَوْنَ» استفاده مى‏ شود كه دين و اخلاق و اعمالش رضايت بخش باشد، كه بنابر مذهب شيعه تارك معاصى كبيره و عدم اصرار بر صغيره و ترك منافيات مروّت باشد.
[در معناى عدالت و راه اثبات آن]
و توضيح كلام در موضوع عدالت از صفات نفسانيّه است و آن عبارت از ملكه است كه حاصل مى‏ شود در نفس از حالت خوف از خداوند از روى ايمان كه مانع شود از ارتكاب كبائر و اصرار بر صغائر و منافيات مروّت، لكن حُسن ظاهر كاشف تعبّدى است از ملكه، و بعضى احتياط كردند كه اين حُسن ظاهر كاشف ظنّى باشد از ملكه باطنى و طريق اثبات عدالت يا به معاشرت است نه معاشرت تامّه، بلكه معاشرت متعارفه يك مدت مختصرى و در اين معاشرت ديده نشود از او ترك واجبى يا فعل كبيره ‏اى يا اصرار بر صغيره ‏اى يا منافىِ مروّتى، يا به شهادت عدلينْ كه عدالت هم يكى از موضوعات احكام است كه به بيّنه ثابت مى‏شود. و در شهادت عدلين تلفّظ لازم نيست، بلكه همين كه با او معامله عدالت كردند به اينكه با او نماز كردند، يا حضورش طلاق دادند، يا از او تقليد كردند، يا شهادت او را قبول كردند و امثال اين‏ها از امورى كه عدالت در آن‏ها معتبر است كافى است، يا به شياع قطعى كه جماعتى از مسلمين با او معامله عدالت كنند كه يقين پيدا شود كه اين‏ها تا به موازين شرعيه احراز نكرده باشند معامله عدالت نمى‏ كنند، يا از اماراتِ[6] خارجيه و قراين، يقين به ملكه پيدا شود.
[در بيان معاصى كبيره كه منافى با عدالت است]
و معاصى كبيره را ما در الكلم الطيّب در كتاب عمل الصالح مفصّلاً بيان كرده ‏ايم[7].
و حاصلش اينكه كبيره بودن ثابت مى‏ شود به اينكه در قرآن يا حديثِ معتبر وعده آتش يا عذاب داده شده، يا در خبر معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده باشد، يا از يكى از معاصى كبيره آن را بزرگ ‏تر شمرده باشند، يا در نظر اهل شرع آن را بزرگ بدانند و اين نوع معاصى دو قسم است : يك قسم ترك واجبات، مثل نماز، زكات، خمس، صيام، حج، امر به معروف، نهى از منكر، جهاد و امثال اين‏ها.
و يك قسم فعل محرّمات از اعتقادات باطله بر خلاف عقيده حقّه و پاره ‏اى از اخلاق رذيله و ارتكاب بعضى از معاصى، مثل دروغ، محاربه با اوليا، فساد در زمين، قتل نفس محترمه، عقوق والدين، اكل مال يتيم، قذف محصنه، قطع رحم، سحر، شعبده[8]، زنا، لواط، سرقت، قسم دروغ، شهادت دروغ، كتمان شهادت، خلف نذر و عهد و قسم، تغيير وصيّت، شرب خمر، قمار، ربا، اكل سحت (يعنى مال مسلمان بدون وجه مشروع)، گوشت ميته[9]، گوشت خوك، خون، قربانى ‏هاى كافر، كم فروشى، تعرّب بعد الهجره[10]، رفتن به مراكزى كه دسترسى به احكام نداشته باشد، اعانه ظلمه[11]، ركون به ظالم[12]، حبس حقوق، اسراف، تبذير، خيانت در امانت، بلكه مطلق خيانت، غيبت، تهمت، نمامى [= سخن چينى]، سعايت[13]، اشاعه فحشا، ارتكاب ملاهى، مثل ساز و آواز و رقص و حضور در اين مجالس و امثال اين‏ها از قبيل ظلم و نشوز[14] و نحو اين‏ها از معاصىِ متداوله عصر حاضر كه در نظر اهل شرع بسيار بزرگ است، مثل بى حجابى، تئاتر خانه، ساز راديو، تصوير مجسمه.
[معنى اصرار بر صغيره]
و امّا اصرار بر صغيره به اينكه قبل از توبه از سابق تكرار كند، بلكه بعضى گفتند عزم بر تكرار كافى است در صدق اصرار.
[منافيات مروّت]
و امّا منافيات مروّت نسبت به اشخاص و اماكن و ازمان مختلف مى ‏شود و ضابط آن عملى است كه فاعل آن در نظر مردم غير مبالى به دين به شمار مى ‏رود، مثل زلف زير عمامه، يا كراوات با ريش و عمامه، يا در كنار جاده ادرار كردن، يا در كافه رفتن بعض اشخاص، يا رفت و شد با اشخاص نامناسب و امثال اين‏ها.
«أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى» بيان حكمت اعتبار دو شاهد است در مرأة[15] به جاى يك مرد، كه اگر يكى از آن‏ها بعضى از خصوصيات مورد شهادت را فراموش كند ديگرى او را يادآور شود.
و در باب حكمت گفته ‏اند كه اطراد[16] شرط نيست، بلكه مصلحت جعل حكم به طور كلّى وجود مصلحت در بعض مصاديق است؛ چون نسيان در اغلب زن ‏ها بيش از نسيان در رجال است.
نكته: وجه تكرار «إِحْداهُما» با اينكه اگر فرموده بود «فتُذَكّر الاُخرى» كافى بود،چيست؟
جواب:
كافى نبود ؛ زيرا مفاد تفاوت مى ‏كرد، معنى اين مى‏شد كه اگر يكى از آن‏ها فراموش كند ديگرى متذكر باشد و اين مقصود نيست، بلكه مراد اين است كه ديگرى او را متذكر نمايد، پس بايد بگويد «فتذكِّر بالاُخرى» و اين هم مجمل مى ‏شد ؛ زيرا تابِ اين داشت كه مرجع ضمير بايست به شهادت برگردد ، نه به مرأه ناسيه و غرض اين است كه ذاكره، مذكّره ناسيه باشد[17] و اين بدون تكرار متحقق نمى ‏شود.
«وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، از اخبار بسيارى استفاده مى ‏شود كه مراد «دعوت» براى تحمل شهادت است كه اگر از او تقاضا كردند كه تحمل شهادت كند ابا و امتناع نكند، بنابراين نهى تحريمى نيست، بلكه تنزيهى است و در لسان اخبار هم تعبير به «لا ينبغى» كرده‏ اند.
و امّا اگر دعوت براى اداى شهادت باشد بعد از تحمل، نهى تحريمى است ؛ زيرا كتمان شهادت حرام است، چنانچه بيايد. و اگر مراد اعم از تحمل و ادا باشد، نهى هم مطلق است اعم از حرمت و كراهت كه مطلق الترك باشد و در بعض اخبار هم تصريح به اعم شده و اين انسب با اطلاق آيه است و منافى با اخبار سابقه هم نيست، زيرا اخبار سابقه در بيان بعض مصاديق است، منافى با عموم و اطلاق نيست.
«وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ» ؛ يعنى مسامحه نكنيد و انضجار[18] نداشته باشيد در موضوع كتابت، چه دَيْنْ صغير باشد و چه كبير، زمانى كه مدت دارد و معجّل نيست البته بهتر براى شما كتابت است كه جلوگير از حدوث اختلاف است و از طرو نسيان[19] و احتمال بعض مفسّرين كه خطاب متوجه شهدا [= شاهدان] است كه مفاد شهادت خود را بنويسند كه فراموش نكنند، خلاف ظاهر آيه است.
«ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّه‏ِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»؛ اين كتابت براى شما فوايد زيادى دارد. يكى، آنكه بيشتر طريق عدالت را در پيشگاه احديّت سير كرده‏ ايد كه حقى از احدى ضايع نشده، نه دائن از حقش كسر گذارده مى‏ شود و نه مديون زايد بر حق دائن از او اخذ مى ‏شود. و ديگر آنكه براى اقامه شهادت بهتر است كه بتوانند شهود مطابق مكتوب بدون زياده و نقيصه تحمل كنند و ادا نمايند.
«وَ أَدْنى أَلاّ تَرْتابُوا»؛ و ديگر آنكه براى ضبط و عدم ترديد و ريب و شك نزديك ‏تر است.
«إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً» كه معامله نقدى باشد و دَيْن معجّل باشد و مدت نداشته باشد.
«تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ» ؛ رواج دارد داد و ستد و به اصطلاح بدانيد كه معمول در بازار و اكثر معاملات است اخذ ثمن و اداى مثمن فى المجلس [= هنگام معامله].
«فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها»؛ لزوم ندارد و باكى نيست بر شما در ترك مكاتبه ؛ زيرا احتياج به مكاتبه ندارد، بلكه اگر بنابر مكاتبه باشد در جميع معاملات، حرج شديد و اختلال بازار لازم مى ‏آيد.
«وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ»؛ ولى شاهد بگيريد بر مبايعه [= فروش] ، به خصوص اشياى غير منقوله، مثل خانه، ملك، مغازه، يا اشياى نفيس، مثل جواهرات، يا چيز سنگين قيمت، مثل ماشين و نحوه و فرش و طلا و غير اين‏ها. و معروف و مشهور گفتند امر استحبابى است، و قول نادرى است به وجوب؛ لكن گذشت كه اين نوع اوامر ارشادى و مصلحت بينى است.
«وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ»، ممكن است فعل معلوم باشد كه در اصل «لا يضار» ـ بالكسر ـ ؛ يعنى كاتب و شاهد بر خلاف واقع ننويسند يا شهادت ندهند، و ممكن است مجهول باشد «لا يضار» ـ بالفتح ـ يعنى ضرر به كاتب و شاهد نبايد وارد آيد كه در كتابت و شهادت بر آن‏ها ضرر متوجه شود، يا معذور باشند شرعا ، نمى‏ توان آن‏ها را الزام كرد (قاعده فقهيّه معروف به قاعده لا ضرر) و مدرك آن حديث معروف از پيغمبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله در قضيه سَمرة بن جُندُب ملعون با انصارى است[20] و اين قاعده حكومت دارد بر ادلّه احكام و دلالت دارد به اينكه احكام ضررى در اسلام جعل نشده، پس هر حكمى اگر موجب ضرر شود، برداشته مى‏ شود و توضيح آن در فقه است، اجمالاً نبايد احدى به احدى ضرر وارد آرد، نه كاتب و شاهد ضرر وارد آورند و نه به آن‏ها ضرر وارد شود.
[اقسام فسق]
«وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّه‏َ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّه‏ُ وَ اللّه‏ُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيمٌ». «وَ إِنْ تَفْعَلُوا» «فعل» ضررى ؛ يعنى اگر ضرر وارد آورديد.
«فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ» «فسق» در آيات شريفه بر معانى‏اى اطلاق شده: يكى كفر در آيه شريفه «أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ»[21]، و در مقابل عدل : «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[22]، و بر مطلق عاصى[23] مثل مقام، و بر كذب، مثل «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ»[24] كه گذشت. و «فسق» به معنى خروج از طاعة اللّه‏ است و اطلاقش شامل جميع مصاديق مى ‏شود، چنانچه در كتب فقهيّه در باب معاصىِ كبيره كه ناقض عدالت است، اول شرك و كفر را ذكر مى ‏كنند.
و البته ضرر زدن به مسلمان از گناهان كبيره است و خروج از طاعت است، چه كاتب در كتابت تقلب كند و چه شاهد در شهادت و چه دائن در اضرار به كاتب و شاهد در كتابت و شهادت، چه در مقام تحمل و چه در مقام ادا.
و در ضرر هم اعمّ است از ضرر به نفس يا مال يا عرض يا ساير امور متعلقه به شخص. و «فُسُوق» مثل خروج به معنى فسق است، و كلمه «بِكُمْ» يعنى صادر از شما؛ يعنى خود را فاسق مى ‏كنيد و خارج از طاعت الهى مى‏ شويد.
«وَ اتَّقُوا اللّه‏َ»؛ از خدا بترسيد و در حق يكديگر ظلم نكنيد. «وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّه‏ُ»؛ خداوند آنچه صلاح دنيا و آخرت و دين شماست و آنچه موجب فساد دين و دنيا و آخرت شماست به شما فرا مى ‏دهد و تعليم مى ‏فرمايد، چون جميع اوامر و نواهى الهى از روى حكمت و مصلحت است، چنانچه گفتند احكام تابع حِكَم و مصالح و مفاسد نفس الامرى است و غرض از بعثت انبيا همين است، چون عقل به هر مرتبه كه باشد پى به جميع حِكَم و مصالح نمى ‏برد، بالاخص امور آخرتى و دينى و از اين جهت گفتند رسول، عقل خارج است، چنانچه عقل، رسول باطن است.
«وَ اللّه‏ُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيمٌ»، سر چشمه علم از منبع است كه حد ندارد و غير متناهى است ؛ «أَحاطَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عِلْماً»[25] و عين ذات ربوبى است.
-------------------------------------------
[1] .  اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد! هرگاه به وامى تا سر رسيدى معيّن، با يكديگر معامله كرديد، آن را بنويسيد. و بايد نويسنده ‏اى [صورت معامله را] براساس عدالت، ميان شما بنويسد. و هيچ نويسنده ‏اى نبايد از نوشتن خوددارى كند؛ همان گونه [و به شكرانه آن] كه خدا او را آموزش داده است. و كسى كه بدهكار است بايد املا كند، و او [= نويسنده] بنويسد. و از خدا كه پروردگار اوست پروا نمايد، و از آن، چيزى نكاهد. پس اگر كسى كه حقّ بر ذمّه اوست، سفيه يا ناتوان است، يا خود نمى‏تواند املا كند، پس ولىّ او بايد با [رعايت] عدالت، املا نمايد. و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن، از ميان گواهانى كه [به عدالت آنان] رضايت داريد [گواه بگيريد]، تا [اگر] يكى از آن دو [زن] فراموش كرد، [زن] ديگر، وى را يادآورى كند. و چون گواهان احضار شوند، نبايد خوددارى ورزند. و از نوشتن [بدهى] چه خُرد باشد يا بزرگ، ملول نشويد، تا سر رسيدش [فرا رسد]. اين [نوشتن] شما، نزد خدا عادلانه‏تر، و براى شهادت استوارتر، و براى اينكه دچار شكّ نشويد [به احتياط] نزديك ‏تر است، مگر آنكه داد و ستدى نقدى باشد كه آن را ميان خود [دست به دست] برگزار مى‏ كنيد؛ در اين صورت، بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد. و[در هر حال] هرگاه داد و ستد كرديد گواه بگيريد. و هيچ نويسنده و گواهى نبايد زيان ببيند، و اگر چنين كنيد، از نافرمانى شما خواهد بود. و از خدا پروا كنيد، و خدا [بدين گونه] به شما آموزش مى ‏دهد، و خدا به هر چيزى داناست.
[2] .  اين آيه با عنوان آيه دَيْن مشهور است و در آن از شيوه استقراض و شروط و بايسته ‏هاى آن سخن مى ‏گويد .
[3] .  يعنى به عهده‏ اش حقى است .
[4] .  آوردن دليل بر عهده كسى است كه ادعا مى ‏كند و سوگند خوردن بر عهده كسى است كه انكار مى ‏كند. الهداية: ص285 و بحار الأنوار: ج101، ص268، ح25.
[5] .  به راستى كه من براساس شواهد و سوگندها بين شما قضاوت مى‏ كنم.  كافى: ج7، ص414،ح1 و تهذيب الأحكام: ج6، ص229، ح3 .
[6] .  نشانه ‏ها؛ علامت‏ ها.
[7] .  ر. ك: الكلم الطيب ، ص22.
[8] .  شعبده بازى: عمليات بازى سرگرم كننده كه با نيرنگ و زيركى انجام مى‏ شود و موجب فريب و شگفتى بيننده مى‏ گردد؛ تردستى؛ چشم‏ بندى.
[9] .  گوشت مردار، حيوانى كه به روش غير شرعى ذبح شده است.
[10] .  يعنى بازگشت به باديه نشينى پس از آنكه مهاجر بوده است. و كسى كه پس از هجرت بدون عذر به مكان قبلى ‏اش بازمى ‏گشت مرتد به شمار مى‏ رفت.
[11] .  كمك كردن به ستمگران.
[12] .  سكوت در برابر ظلم، يا تمايل و گرايش به سوى ظالم.
[13] .  بهتان زدن ، بد نام كردن. غمازى وبد كردن شخص نزد حاكم .
[14] .  نافرمانى ، به خصوص نافرمانى زن از شوهر.
[15] .  علت اينكه دو شاهد زن معتبر است، نه كمتر.
[16] .  دور كردن؛ راندن.
[17] .  زنى كه يادش هست، يادآور زن فراموش كننده باشد ؛ يعنى اينكه يكى از زنان شاهد در صورت فراموشى مسئله توسط زن ديگر به او تذكر و يادآورى كند.
[18] .  خستگى و ملالت.
[19] .  حدوث و حصول فراموشى.
[20] .  سمرة بن جندب در خانه يكى از مسلمانان مدينه درخت نخلى داشت و هميشه بدون اجازه وارد منزل آن فرد شده و به درخت خود سر مى ‏زد. آن فرد به پيامبر شكايت كرد. پيامبر به سمرة گفت : يا هنگام ورود به منزل اجازه بگير و يا درخت خود را بفروش تا من به تو چندين درخت بدهم يا اينكه در بهشت به تو باغى بدهم . امّا او هيچ كدام را قبول نكرد، پيامبر هم به آن مسلمان دستور داد درخت او را قطع كند. كافى: ج5، ص292، ح2 و تهذيب الأحكام: ج7، ص147، ح 36.
[21] .  آيا پس كسى كه مؤمن باشد، مثل كسى است كه فاسق باشد؟ اين‏ها مساوى نيستند . سوره سجده: آيه 18.
[22] .  اگر آمد شما را فاسقى به خبر مهمى، تبيين كنيد. سوره حجرات: آيه 6.
[23] .  در متن چاپى « عاصى » آمده است امّا به نظر مى ‏رسد با توجه به عبارات قبلى و بعدى . «معاصى» صحيح باشد .
[24] .  در موقع حج بايد از جماع و فسق و جدال بپرهيزد. سوره بقره: آيه 197.
[25] .  علم خدا به هر چيزى احاطه دارد. سوره طلاق: آيه 12.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 محرّم الحرام

 ١ محرّم الحرام ١ ـ آغاز ايّام حزن آل محمد(علیهم السلام)٢ ـ حادثه شعب ابیطالب٣ ـ اولین جمع...


ادامه ...

2 محرّم الحرام

٢ محرّم الحرام ورود كاروان حسینی به كربلابنا بر مشهور در روز دوم محرم سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

3 محرّم الحرام

 ٣ محرّم الحرام ١ـ دعوت جهانی اسلام توسط پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)٢ـ نامه‌ امام حسین (علیه...


ادامه ...

4 محرّم الحرام

٤ محرّم الحرام سخنرانی عبید الله بن زیاد در مسجد كوفهعبید الله بن زیاد حاكم كوفه برای این...


ادامه ...

6 محرّم الحرام

١ـ یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنی اسد٢ـ اولین محاصره آب فرات1ـ یاری خواستن حبیب بن...


ادامه ...

7 محرّم الحرام

 ٧ محرّم الحرام ممنوعیت استفاده از آب فرات برای كاروان امام حسین(علیه السلام)بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد،...


ادامه ...

8 محرّم الحرام

ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد در كربلاامام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه راضی به...


ادامه ...

9 محرّم الحرام

١ ـ محاصره خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) در كربلا٢ ـ رد امان نامه شمر توسط حضرت ابوالفضل...


ادامه ...

10 محرّم الحرام

١ـ عاشورای حسینی٢ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها)٣ـ هلاكت عبیدالله بن زیاد٤ـ قیام حضرت مهدی...


ادامه ...

11 محرّم الحرام

١ـ حركت كاروان اسیران از كربلا٢ـ برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون1ـ حركت كاروان اسیران از كربلاعمربن سعد...


ادامه ...

12 محرّم الحرام

١ـ دفن شهدای كربلا٢ـ ورود کاروان اسرای کربلا به كوفه٣ـ شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)1ـ دفن شهدای كربلاروز...


ادامه ...

13 محرّم الحرام

١ـ اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) در مجلس ابن زیاد٢ـ نامه عبیدالله بن زیاد به یزید٣ـ شهادت عبدالله...


ادامه ...

15 محرّم الحرام

 ورود نمایندگان طایفه «نَخَع» به مدینه و پذیرش دین اسلامرسول گرامی اسلام‌(صلی الله علیه و آله) در...


ادامه ...

19 محرّم الحرام

حركت كاروان اسیران كربلا از كوفه به طرف شام یزید ملعون در جواب نامه عبیدالله بن زیاد به...


ادامه ...

20 محرّم الحرام

مراسم عروسی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)بنا بر قول مشهور شب بیست و یكم محرم سال...


ادامه ...

25 محرّم الحرام

١ـ شهادت سيّد الساجدین علی بن الحسین‌(علیهما السلام)٢ـ قتل «محمد امین» به دستور برادرش «مأمون»1ـ شهادت سيّد...


ادامه ...

26 محرّم الحرام

١ـ شهادت علی بن الحسن المثلث‌٢ـ محاصره شهر مكه و سنگ باران كعبه توسط سپاه یزید1ـ شهادت...


ادامه ...

28 محرّم الحرام

١ـ رحلت حذیفه بن یمان٢ـ ورود كاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به بعلبك٣ـ تبعید امام جواد‌(علیه السلام)...


ادامه ...
01234567891011121314151617

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page