شهادت می دهم، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب – برادر شیخ محمد عبدالوهاب- نقش بزرگی در نجات من از چارچوب فکری برادرش شیخ محمد عبدالوهاب داشت. کتاب او به نام «الصواعق الإلهية في مذهب الوهابية» در رها کردن مذهب وهابیت، بر من تاثیر گذار بود. علّت این تاثیرگذاری قدرت استدلال شیخ سلیمان بود، به ویژه این که او یکی از عالمان بزرگ سلفی در دوران خود بوده است. او با کتابهای ابن تیمیه و ابن قیّم آشنایی کامل داشت. جزو جریان صوفیه نبود و خیرخواه و دوستدار برادرش به شمار می آمد.
اگر بخواهیم برادران وهابی را درمان کنیم، بسیار سزاوار است از کتاب شیخ سلیمان استفاده کنیم، زیرا روش او در رد برادرش، روشی بی نظیر است.
او برادری دلسوز و دوستی راستین و معلمی بی نظیر برای شیخ محمد عبدالوهاب بود. حالتها، صفات، ویژگیها و افکار او را می شناخت. خیرخواهی او برخواسته از قلبی صادق و محبتی دلسوزانه بود، به همین جهت، حالت روانی برادرش را تشخیص می داد.
کتاب او منبع نخست شناخت شیخ محمد عبدالوهاب است. نخستین کتابی است که حالت روانی و فکری شیخ محمد عبدالوهاب را ترسیم کرده است. آنچه اینجا ارایه کرده ایم تنها اشاره ای است به گفتگوی انجام شده میان دو برادر:
برادر بزرگتر و عالمتر شیخ سلیمان به برادر خود محمد عبدالوهاب نوشته:
«ای محمد عبدالوهاب، اسلام چند رکن دارد؟
پاسخ داد: پنج رکن.
سلیمان گفت: ولی تو ارکان اسلام را شش رکن دانسته ای. رکن ششم: هر که از تو پیروی نکند، مسلمان نیست، این اعتقاد در نظر تو، رکن ششم اسلام است[10]».
با توجه به گفتگوی انجام شده میان این دو برادر، درخواهیم یافت، مهمترین ویژگی شیخ محمد عبدالوهاب این باور بود: «هر که از او پیروی نکند مسلمان نیست». با این گفتگو، خود را کشف کردم. من هم وقتی در مساجد وهابیت یمن تدریس می کردم، این عبارات را تکرار می کردم: «هر کس با نوشته های شیخ محمد عبدالوهاب مخالفت کند، مسلمان نیست».
فریب خوردگان از شیخ محمد عبدالوهاب نیز همچنان، مسلمان بودن دشمنان زنده و مرده محمد عبدالوهاب را منکر می شوند.
برخی نامه های محمد عبدالوهاب را در موضوع تکفیر دشمنانش را ارایه کردیم. هم اکنون بررسی می کنیم چگونه محمد عبدالوهاب، اهالی نجد را کافر شمرده است، چرا که آنان عقیده و اندیشه محمد عبدالوهاب را نپسندیدند. در این هنگام بود که شیخ می پنداشت، هر یک از سرزمین های نجد، بتی دارد که به جای خداوند پرستش می شود.[11]
آیا اینجا عرصه دعوت مردم به سوی خداست یا عرصه بازداشتن مردم از راه خدا؟ چگونه کسی که با دیدگاه یا فهم ما از آیه یا تفسیر حدیثی مخالف است، از اسلام بیرون رفته؟ شیخ محمد عبدالوهاب دستور می داد به نام دین و خدا، گردن مخالفانش قطع شود و اموال و ناموسشان در اختیار دیگران قرار بگیرد، در حالی که خداوند از کردار او سودی نمی برد و در نزد خداوند جایگاهی نداشت!!
چرا این همه اسراف در کشتار مسلمانان؟ شیخ محمد عبدالوهاب انسان بیچاره ای بود که پروژه خود را بر اساس کشتار مسلمانان پایه ریزی کرد، در حالی که از روی نادانی گمان می کرد، با دشمنان توحید در حال جنگ است.
شهادت می دهم که شیخ سلیمان عبدالوهاب مربّی راستگو و خیرخواهی برای برادرش بود و در درمان برادرش عملکرد مناسبی داشت.
به یاد می آورم، روزی برداشت شیخ سلیمان و شیخ محمد عبدالوهاب را از مفهوم توحید، مقایسه می کردم. در حیرت و تردید مانده بودم: حق با کدام یک از این دو برادر است؟
به اطرافیانم گفتم: چرا با سلیمان دشمن هستیم و محمد را دوست داریم؟
یکی از حاضران با صدای خشمناک پاسخ داد: محمد به توحید دعوت می کرد و سلیمان به شرک.
با ناراحتی به او گفتم: از وقتی در دانشکده های وهابی یمن و عربستان تحصیل می کردیم، بسیار راغب بودیم به شیخ سلیمان توهین کنیم به دروغ به او تهمت بزنیم و گمان می کردیم او در حال اعتقاد به شرک اکبر از دنیا رفته است!!
در چشم یکی از حاضران نیت کشتن را دیدم، با آرامش به او گفتم: وقتی سلیمان زنده بود، بر ضد او اعلام جنگ کردیم. امروز هم که از دنیا رفته، مانع رحمت فرستادن به او می شویم، در حالی که شیخ سلیمان از بزرگترین آشنایان به کتابهای ابن تیمیه و ابن قیم بود، او از بزرگترین مبلغان سلفی گری در زمان خود و دشمن صوفیه بود.
پاسخ داد: عالمان عربستان بیش از دویست سال است که اتفاق نظر دارند، مطالعه کتابهای سلیمان حرام است.
به او گفتم: می دانم در کتاب «کتب حذّر منها العلماء»[12] این عبارات را پیدا کردم:
«این کتاب تاثیر منفی زیادی داشته. این کتاب، باعث شده اهالی «حریملاء» از عقیده خود برگردند. مساله در این جا متوقف نشده، بلکه تاثیرات این کتاب تا منطقه «عیینه» هم پیش رفته است. در عیینه کسانی که ادعای علم داشتند، در راستی و درستی این دعوت، شک و تردید کرده اند»[13]!!
***
چنان که پیشتر بیان کردیم، روشن می شود، کتاب های شیخ سلیمان دارویی تأثیرگذار بر برادران بیچاره وهابی ماست. این دارو را بر خودم و دیگران تجربه کرده ام. بیشتر کسانی که کتاب شیخ سلیمان را به آنها هدیه دادم، شیخ محمّد عبدالوهاب را رها کرده اند. همین نکته کافی است که توحید شیخ سلمان به وحدت میان مسلمانان و توحید شیخ محمد عبدالوهاب به تکفیر مسلمانان دعوت می کند.
در زندگی شیخ محمد عبدالوهاب مساله جدیدی را یافته ام: هر کس با او مخالفت می کرد، محاکمه و کشته می شد. بلکه دستور می داد ساکنان برخی آبادی ها به شکل کامل کشته شوند. در ابتدا نامه هایی را در تکفیر آنان ارسال می کرد. مثلا می گفت: «فتوای من در کفر شمسان و فرزندانشان و هر که به آنان شبیه است. و آنان را طاغوت نام گذاردم»[14]!!
در نامه دیگری که انسان را به ترس می اندازد گفته:
«...ما طاغوتهای اهل خرج[15] و دیگران را تکفیر کردیم[16]».
آثار کتاب ها و نامه های شیخ محمّد عبدالوهاب، در دو پدیده آشکار می شود:
به خاطر می آورم وقتی در عربستان بودم، کتابها و نامه های شیخ محمد عبدالوهاب را می خواندیم و درس می گرفتیم، به خاطر می آورم چگونه کینه، دشمنی و بغض کسانی که پیرو شیخ نبودند در قلبمان وجود داشت. همین کینه، اشتیاق تکفیر آنها را قلبمان نهادینه می کرد. اگر روزی به قدرت می رسیدیم، هستی و دودمان مخالفان شیخ محمد عبدالوهاب را برباد می دادیم.
روز و شب به بدگویی از آن ها مشغول بودیم. کینه ای نسبت به دشمنان مسلمان شیخ در دل داشتیم که تنها در قلب پادشاهان ستمگر و جنایتکاران پیدا می شود.
روزی نامه شیخ محمد عبدالوهاب را به یکی از عالمان بزرگ دورانش – شیخ سلیمان بن سحیم[17]- مطالعه می کردیم. او را به زشتی مخاطب قرار داده:
«...ولی سلیمان بن سحیم چارپا، معنای عبارت را نمی فهمد»[18].
او را نوعی دیگر هم توصیف کرده:
«این مرد گاو است!! و انجیر را از انگور تشخیص نمی دهد»[19].
درباره او و دیگران می گوید: این ها تلاش دارند «این دین را انکار کرده، از دین بی زاری بجویند»[20].
نامه هاي شيخ محمد عبدالوهاب، مشکلاتی زیادی برای این عالم اهل نجدی پدید آورد. به خاطر می آوردم وقتی نامه های شیخ را به او می خواندیم، شبی را تا صبح بیدار ماندیم و درباره او گفتگو می کردیم. آرزو می کردیم دوران زندگی او را درک کرده بودیم و با بریدن سر او به خدا نزدیک می شدیم!!
تاثیر این نامه ها تا امروز باقی مانده است. تا جایی که وهابی معاصر، دکتر «عبدالله عثیمین» کتابی تحقیقی را با نام «موقف سلیمان بن سحیم من دعوة الشيخ محمد عبدالوهاب»؛ «موضع سلیمان بن سحیم نسبت به دعوت شیخ محمد عبدالوهاب»[21] منتشر کرده است.
ديدكاه طرفداران عبدالوهاب به جنبش اخوان المسلمين :
به یاد می آورم در مسجد الدعوة -یکی از مهمترین مساجد وهابیان- بودیم. خبر از دنیا رفتن شیخ «عمر تلمسانی»- رهبر جنبش اخوان المسلمین- را شنیدیم. یکی از حاضران پیشنهاد کرد برای او از راه دور نماز بخوانیم. دستور دادیم، پیشنهاد دهنده را از مسجد بیرون کنند. فریاد می زد: مگر شیخ عمر تلمسانی از انقلابیان بر ضد حکومت سکولار ناصری در مصر نبود.
جواب دادیم: اخوان المسلمین از دعوت کنندگان به شرک هستند...حداکثر این که مذهبی هستند نه سلفی... اگر اخوان المسلمین پیروز شوند، قدرت به دست مشرکان خواهد افتاد... حداکثر این که حنفیهای مذهبی حکومت خواهند کرد... ابوحنیفه از جمال عبدالناصر بهتر نبوده!!
این گونه، از پیشینیان، ابوحنیفه و در میان معاصران، عمر تلمسانی را تحقیر می کردیم. با این روش، امّت اسلامی، بدون تاریخ باقی می ماند.
در حقیقت بعد از اینکه خداوند مرا به وسیله کتاب شیخ سلیمان بن عبدالوهاب نجات داد، احساس کردم به گروهی متمایل شده بودم که برای راهزنی، نیروی لازم را نداشت، برای تامین این هدف هم گروهی دینی تاسیس کرده بود. گویی جنایتکارانی بودیم، در لباس واعظان.
با این حال، ما قربانی کتابها و نامه های شیخ محمد عبدالوهاب شده بودیم.
او با کتابها و نامه هایش باعث شده بود، واژه ای بر ضد صهیونیسم، مسیحیان صلیبی، کمونیسم یا سکولاریسم، به زبان نیاوریم ولی بر ضد مسلمان کتابهای فراوان بنویسیم، چون مسلمان دیگر، دیدگاهی مخالف نظر شیخ انتخاب کرده بودند. باور ما این بود که دیدگاه و سخن شیخ محمد عبدالوهاب تنها قرآئت صحیح از دین است و انتخاب دیگران، همان کفری است که انسان را از اسلام بیرون می کند.
شیخ محمد عبدالوهاب برای ما، خط فاصل «کفر و ایمان» و «شرک و توحید» بود.
تناقض عبدالوهاب در مسئله توسل :
اندیشه شیخ محمد عبدالوهاب بر اساس دلایل برگرفته از کتاب و سنّت پی ریزی نشده بود. او توسّل به شخص رسول خدا(ص) را بعد از وفات ایشان، نوعی شرک اکبر و موجب خروج انسان از اسلام می دانست. معتقد بود ریختن خون کسانی که چنین توسّلی را جایز بدانند، حلال است، آنها را بدتر از کافران قریش می دانست و با زبان تندش به مخالفان طعنه می زد. بهره مخالفانش از او تحقیر بود... جنگی را رهبری کرد که قربانیش هزاران مسلمان بود... آتش این جنگ را افروخت و تا امروز همچنان شعله ور است.
همچنان مساله توسّل به مردگان، بزرگترین مساله ای است که پیروان شیخ، به خاطرش جنگ های بزرگی با مسلمانان به راه می اندازند. ولی شیخ محمد عبدالوهاب- با تمام این ملاحظات- هر چه ساخته بود و بنیان گذارده بود، ویران کرده است. او گفته:
«برخی فقهاء، توسّل به انسانهای صالح را اجازه داده اند. برخی دیگر توسّل را مخصوص به شخص پیامبر(ص) دانسته اند. بیشتر عالمان از چنین توسّلی نهی کرده و ناپسند می شمارند. بنابراین توسّل، مساله ای فقهی است. هر چند دیدگاه صحیح در اعتقاد ما نظر جمهور علماست: توسّل مکروه است. به همین دلیل بر انجام دهنده توسّل خرده نمی گیریم چون در مسایل اجتهادی خرده گیری جایی ندارد»[22].
این فتوا، یکی از عجیب ترین فتواها در نظر من بود. اندیشه ای را که شیخ در ذهنم غرس کرده بود، از بین برد. معتقد بودم توسّل به مرده، نوعی شرک اکبر است ولی با این فتوا، شیخ به تناقض گویی افتاده بود. او توسّل را مساله ای فقهی معرفی کرد نه یکی از مسائل اصول دین... او بیان کرده بود: توسّل با کفر و ایمان و شرک و توحید ارتباطی ندارد!
معتقد هستم نشر این فتوا در میان وهابیان تندرو، مساله ای ضروری است تا آنان را از غلو و تندروی در رفتار با توسّل کنندگان، نجات دهیم. باید درک کنند، شیخ مبانی فکری خود را در تکفیر مخالفانش بر اساس کتاب و سنّت پی ریزی نکرده، به همین دلیل هم دچار تناقضهای فراوان شده است.
وقتی برادران ما تناقضهای شیخ را درک کنند، از غلو و تکفیر مسلمانان که توسّط کتابها و نامه های شیخ ریشه گذاری شده، نجات خواهند یافت.
ضروری است برای برادران وهابی، تصوّر متناقض و عجیبی را که بر اندیشه شیخ حاکم است، تبیین کنیم. در این صورت، دشمنی مسلمانان از درونشان از بین رفته، از فساد و تکفیر و ظلم یا ذلیل کردن مسلمان دست برخواهند داشت.
شيخ سليمان عبدالوهاب من را از برادر خود نجات داد
- بازدید: 614